eitaa logo
شهدای مدافع حرم
390 دنبال‌کننده
39.8هزار عکس
31.9هزار ویدیو
70 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
نامگذاری شب_سوم 🏴 شب و روز سوم محرم سلام‌الله‌علیها 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عمه بابا آمده برخیز تا کاری کنیم آبرو داری کنیم ... شب_سوم 💔 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 آنچه بر «ناوشکن سهند» گذشت 🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
8.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چقدر به حضرت رقیه ارادت داری منتشر کن😭😭 🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️جانشین اول فرمانده فاطمیون بود یک بار که پدرم از سوریه آمد مرخصی، نمی‌دانم از آنجا چه گفت که برادرم سیداحمد و شوهرم سید مهدی هم ساک‌هایشان را بستند. او هیچ‌وقت از سوریه به ما چیزی نمی‌گفت. می‌گفت: من در بهداری هستم. در داروخانه کار می‌کنم. روزهایی که به مرخصی می‌آمد، اصلاً خانه نبود. به همرزمانش سر می‌زد و از اقوام خبر می‌گرفت. بعد از شهادتش بود که گفتند: جانشین اول ابوحامد فرمانده فاطمیون بوده و ما هیچ نمی‌دانستیم. دربارۀ نحوۀ شهادت پدرم چند جمله بیشتر روایت نشده است: در اواخر مرداد۱۳۹۲ اطراف حرم حضرت زینب(س) بسیار ناامن بود. عملیات می‌شود و تکفیری‌ها که قصد تعرض به حرم را داشتند، متواری می‌شوند. عملیات موفقیت‌آمیز بود؛ اما صبح جمعه که پدرم همراه با شهید کلانی برای سرکشی به مناطق آزادشده می‌روند، مسئله طور دیگری بوده. آخر مرداد۱۳۹۲ یعنی دقیقا ۳۰مرداد۱۳۹۲ آخرین برگ از زندگی پدرم ورق می‌خورد، خمپاره‌ای میان او و شهید کلانی فرود می‌آید و شهادت از راه می‌رسد. 🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
⚪️دلم برای خنده‌هایش تنگ شده😔 🟩اگر نوبتی هم باشد، حالا نوبت من است. من زهرا هستم، دختر کوچک پدرم. کمتر پدرم را دیده ام، گاهی تابستان‌ها صبح زود دوتایی با هم می‌رفتیم حرم، فقط من و خودش. و چقدر خوش می‌گذشت! دلم برای خنده‌هایش تنگ شده. بودن با او را دوست داشتم. خیلی مهربان بود. دوست داشت من درس بخوانم. خیلی به من کمک می‌کرد و مشاوره می‌داد. برایش مهم بود، می‌گفت: درس‌ات را بخوان. دوست داشت دکتر شوم. می‌گفت: زهرا باید دکتر شود، اما من دکتر نشدم. من رشته انسانی می‌خوانم. نمی‌دانم شاید اگر بود، نظرش عوض می‌شد: این که انسانی‌خواندن بهتر از دکترشدن است. شاید هم نه! 🌷