🌹🌿خاطرات همسر شهید والامقام محمدعلی خدادادی
❣ آقامحمدعلی پسردایی من بودند و ۱۳_۱۴ ساله بودم ک با ایشان ازدواج کردم که ماحصل آن هفت فرزند است(۵ دختر و ۲ پسر) که اکثرا دارای مدارج عالی تحصیلی هستند...
همسرم تمایل داشتند ب جبهه بروند اما بخاطر فرزندانمان ، نمی توانستند اقدام کنند...
یک روز که در خانه تلویزیون تماشا میکردیم، حضرت امام خمینی(ره) سخنرانی می کردند و گفتند: "واجب کفایی است که مردان به جبهه بروند" ...
همان لحظه ایشان گفتند یا جدّ آقا ! همین زنجیرو از پای ما باز کن که ما هم به جبهه برویم ... بعد مدت کوتاهی از بلندگوی مسجد شنیدیم که میگویند:
هرکس می خواهد به جبهه برود برای ثبت نام بیاید . همسر منم رفت و بعد مدتی آمد وگفت من هفته ی دیگه عازمم، گفتم معمولا قبل از اعزام آموزش میدن .... گفت من دوران خدمت رو تو کردستان بودم و کار با همه نوع سلاح رو بلدم ...
من هم اون لحظه به تنهاچیزیکه #فکر_نمیکردم_این_بود_که #بعدایشون_با۷تا_بچه_چیکارکنم!
هفته بعد ایشان عازم جبهه شدند و تا حدود دوسال و ۸ ماه در جبهه بودند و تو این مدت هروقت مرخصی می آمدند میگفتند که من قصد ماندن ندارم و برمی گردم ... به ایشان میگفتم شما چند ماهی جبهه بودین و حقش رو ادا کردین بسه دیگه...
میگفتند تا زمانیکه جنگ هست، ما باید به جبهه برویم و حقش را نمیشود ادا کرد ....
در دوران مرخصی هم انگار آرام و قرار نداشت ، هرشب به مسجد محل برای کشیک می رفتند و از اقوام بازدید می کردند و بار آخر که میخواستند به جبهه بروند ، هرکه ایشان را دیده بود می گفت ایشان رفتنی هست و دیگه برنمیگرده ....
🌿🌿🌿🌿🌿
آقایی بود که خبر شهادت رزمنده های محل رومیاورد معروف شده بود به پیک شهادت . همه میشناختنش .
پیک شهادت که اومد دم خونمون فهمیدم چه خبرشده...
صبح به معراج شهدا رفتیم، جنازه ی همسرم را دیدم که از ناحیه ی سر و پایین بدن سوخته بودند ؛ من از ایشان خواستم به حرمت آبرویی که نزد خدا دارند ، از او بخواهند که کمکم کند تا بچه هایمان را درست تربیت کنم و تحویل جامعه بدهم ....
🌷🕊✨🌷🕊✨🌷🕊