🌹 #خاطره_ای_از_شهیدحمیدرضا_سازنده_چی
🌷آخرین باری که به مرخصی آمد، موقع رفتن #غسل_شهادت کرد و از همسایه ها #حلالیت طلبید. چند لقمه غذا بیشتر نخورد، گفتم؛ حمید جان چرا غذایت را نمی خوری. گفت: پدر وقت ندارم. باید زودتر برم و خداحافظی کرد و رفت.
یکی از همسایه ها که همرزمش بود می گفت: سه روز به عملیات مانده او را دیدم، آنقدر با من گرم گرفته بود که بقیه فکر می کردند که پدرش هستم.
در عملیات والفجر 5 حمید رضا #بی_سیم_چی بود و از #رمز_عملیات اطلاع داشت، همه آنها را روی کاغذی یادداشت کرده بود. به هنگام نبرد و شدت گرفتن حملات دشمن و حساس شدن منطقه برای این که رمز عملیات به دست دشمن نیفتد آنها را تکه تکه کرده و داخل دهانش گذاشته بود. که هنگام کفن و دفن متوجه این قضیه شدیم.
سه ماه از شهادت حمید رضا گذشته بود، در عالم رؤیا دیدم که #امام_خمینی
( ره ) به خانه ما آمده. به امام گفتم: " آقا چطور شده که به منزل ما آمدید؟"
امام نگاهی به من انداخت و گفت: " ما همیشه با شهداییم" و سپس عکسی را از جیبش بیرون آورد و گفت:" این عکس حمیدرضا است"
گفتم: " امام اگر می شود آن عکس را به من بدهید."
گفت:" مطمئن باشید حمید در نزد من است."🌷
✍ #راوی :علی آقا سازنده چی و همرزم شهید
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃