تپه رهایی
خود را به بالای تپه رساند. اشک در چشمان درشتش حلقه زد. صداے برخورد آب به تخته سنگها هنوز هم به گوشش میرسید. نسیم خنک برخاسته از روی آبها هواے صبحگاهی تپه را خنک و دلپذیرترکرده بود.
خود را به قبر مطهر شهداے گمنام رساند.
_ اومدم دوباره التماستون کنم! خودتون شاهدین چند هفته هست سعی صفا و مروه من، بین خونه و سپاه شده تا حضرتزینب سلاماللهعلیها منو لایق دفاع از حریمش بکنه!
سرش را روے یکی از قبرها گذاشت. شانههایش تکان میخورد و صداے هقهق گریهاش سکوت تپه را میشکست. برگه زیارت عاشورا را روبروے صورتش گرفت و با آهنگ حزینی شروع به خواندن کرد.
نزدیک طلوع آفتاب به پایین تپه سرازیر شد. لبخند نمکین چهرهاش را پوشانده بود. حالا دیگر به انتخاب درستش یقین داشت. انتخاب بین شهادت و زندگی؛ انتخاب ادامه تحصیل در آلمان یا دفاع از حریم آلالله که در زیرچکمههاے دشمن نزدیک بود سقوط کند. و او میخواست عباس بیبی زینب سلاماللهعلیها شود. همان هم شد. اذن ورود به آن سرزمین را به او دادند. مدتی نگذشته بود که خبر شهادت جوانی خوشتیپ و خوش چهره، مردم را انگشت به دهان کرد.
جوانی ۲۵ ساله که در حین آزادسازے بوکمال مورد اصابت شلیک مستقیم خمپاره قرار گرفت و روحمطهرش به شهداے گمنام بالای تپه پیوست.
🌹شهید بابک نوری هریس.
#داستان_شهدا
#مدافع_حرم
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed