eitaa logo
شهدای مدافع حرم
369 دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
30هزار ویدیو
65 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
💯 کشف‌ حجاب‌ جلوی‌ آیت‌الله‌ بیدآبادی ❗❗❗❗❗❗ 💠 جمعی از اشرار اصفهان آیت‌الله محمد‌بیدآبادی را می‌بینند و از ایشان تقاضا می‌کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و دو جوان را از تجرد درآورند. ایشان دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله‌های اصفهان می‌روند. سرانجام به خانه‌ای می‌رسند به محض ورود ایشان، زنی سربرهنه و با لباس نامناسب از اتاق بیرون آمده و به ایشان می‌گوید: به‌به! حاج آقا خوش آمدی، صفا آوردی! ایشان متوجه قضایا می‌شوند و قصد مراجعت می‌کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می‌گویند: چاره‌ای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی! سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود، در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته، وارد اتاق می‌شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می‌چرخد! جماعت اوباش نیز حلقه‌وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می‌زنند. این زن در حال رقص، این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می‌گوید: در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را 🔻پس از دقایقی که ایشان سر به زیر افکنده بودند، ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می‌فرماید: «تغییر دادم!» به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم سالک خارج می‌شود، آن جماعت به می‌افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می‌زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می‌نماید. درباره این حادثه ایشان فرمودند: در یک لحظه آنان را از به سوی خداوند بازگرداندم. 📙حکایات عاشقان
🌷 رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) : ‌ 🖋 زياد كن؛ زيرا همچنان كه باد ، برگ درختان را فرو مى ريزاند ، سجده را مى ريزاند. ‌📒 الأمالي للصدوق ، ص۸۱۴ ☀️
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 رزمنده با اخلاصی که در حالـــــت و رو به قبله شد ساعت ۳:۳۰ بامداد از خواب بلند شدم و برای سرکشی نگهبان‌ها رفتم، دیدم در اتاق نیستند. بیرون رفتم. یک نفر کنار پادگان در تاریکی دیده می‌شد. نزدیک که رفتم دیدم خودش است که با یک بیست لیتری "که پایین آن را تعدادی سوراخ ایجاد کرده بود" در حال دوش گرفتن است. برگشتم و پس از چند دقیقه که آمدند، سوال کردم کجا بودی؟ گفت رفتم کنم. گفتم: مثل اینکه خبری در مورد شما رسیده است. بعد از آن مشغول نماز شب شد. صبح در حالی که به طرف خط حسینیه در حرکت بودیم، کنار ماشین ما فرود آمد و تمام اطراف ما گرد و غبار شد. به هر طوری بود ماشین را کنترل و متوقف کردم. پایین رفتم دیدم همه بچه‌ها مجروح روی زمین افتاده‌اند و به صورت سجده و قرار گرفته بود و به ر‌سیده بود. 🌹 🥀🕊
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت ، به همین خاطر پهلو ، دست و صورت سمت راستش در آن انفجار هدیه شد . به طوری که من در شناسایی مشکل داشتم . خودش خواسته بود ، یک عمری خدا گفته این‌ها کردند ، یک بار هم این‌ها در به خدا گفته اند و خدا کرده است . در ۱۷ سالگی با ما به راهیان نور آمد . با هم به سمت گردان تخریب رفته بودیم ، به گفتم ببین اینجا ما بود ، دراین سمت می‌بینی که برای خود کنده بودند ، حالا رفته اند و اینجا غریب مانده است. هم زمان با صحبت‌های من ظهر شد ، رفتیم جماعت و بعد آن متوجه شدیم نیست . وقتی پی او گشتیم دیدیم داخل یکی از رفته ، را روی سرش کشیده و‌های های می‌کند در حالی که کرده است. این صحنه برای ما تبدیل به شد . من همان موقع تنها کاری که توانستم انجام دهم ثبت آن لحظه توسط عکاسی بود . که الان به دیوار اتاقش که به موزه تبدیل شده، است . راوی : 🌹 🥀🕊
♦️مگر نمازت را نخوانده ای؟! 🔸در جزیره مجنون در توفیق شرکت داشتیم. یک روز عراق از ساعت 5 صبح پاتک زد و شروع کرد به ریختن آتش و تا ظهر هم ادامه داشت. 🔹 وقتی نمازمان را خواندیم. دیدیم تانک‌ها به ما نزدیک می‌شوند. به سرعت شروع کردیم به «آر پی جی» زدن. 🔸من و یکی از دوستانم به اسم "ذوالفقار بور بورانی" در کنار هم بودیم. بعد از چند لحظه وقتی سرم را به طرف ایشان برگردانم، دیدم به حالت سجده سرش را روی خاک گذاشته است. 🔹در همان حال گفتم: «مگر نمازت را نخوانده ای؟» او تکانی نخورد حرفی هم نزد. بالای سرش که رفتم دیدم گلوله دوشکا درست خورده بود وسط گلویش؛ خواستم بلندش کنم اما نگذشت. 🍀 می‌خواست در همان حالت به دیدار معبود بشتابد... 🌹 شهید ذوالفقار بور بورانی 🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🌷 داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخونیم و حرڪت ڪنیم منطقہ شناسایـے شده بود و بمباران شروع شد توے چادر مشغول نماز خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما برادرے ڪہ درحال تشهد بود یڪهو بہ رفت وهمانطور ماند... دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے بیرون زد یاد ضربت خوردن حضرت علے(ع) افتادم این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند حتے شهادتشان هم بود... 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
( ) 🌷 :" با فرمانده تان کار دارم." گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند." رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟" گفتم :"مصطفی من هستم."" گفت :"بیا تو." سرش را از بلند کرد ،چشمهای سرخ، خیس اشک و رنگش پریده بود. نگران شدم :"گفتم چه شده مصطفی؟ خبری شده؟کسی طوری اش شده؟" دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین.زُل زد به مهرش .دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشتهایش رد می کرد. :"ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط گذاشتم.بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم. از خودم می پرسم کارهایی که کردم ،برای خدا بود یا برای دل خودم؟""🌷 ❤️ ❤️ 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed