🌹شهر وضع عجيبی داشت،
واقعاً ميدان كربلا بود!
در هر كوچه و خيابان ..
خون پاکباختگان اسلام به چشم میخورد.
شهر در آتش میسوخت ..
بچهها میگفتند دعا كنيد ..
شهر سقوط نكند!
تا ما در مقابل خدا و امت و امام
شرمنده نشويم!/بهشت ایران
از خاطرات #شهيد_علی_تجلایی
🌹شهر وضع عجيبی داشت،
واقعاً ميدان كربلا بود!
در هر كوچه و خيابان ..
خون پاکباختگان اسلام به چشم میخورد.
شهر در آتش میسوخت ..
بچهها میگفتند دعا كنيد ..
شهر سقوط نكند!
تا ما در مقابل خدا و امت و امام
شرمنده نشويم!/بهشت ایران
از خاطرات #شهيد_علی_تجلایی
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شهید_علی_تجلایی
تجلایی مسئول آموزش نیروها قبل از اعزام بود. او در آموزش به شدت سختگیری میکرد و طوری به نیروها فشار میآورد که بعد از تمام شدن آموزش، دیگر کسی نای راه رفتن نداشت. با کسانی هم که سستی و اظهار خستگی میکردند، به شدت برخورد میکرد. او عقیده داشت که هر چه آموزش سختتر باشد و عرق بیشتری در آن ریخته شود، خون کمتری در عملیات ریخته خواهد شد. کم کم در بین نیروها زمزمههایی به گوش میرسید که "این مسئول آموزش، جزء نفوذیهای منافقینه که اینطور با بچهها رفتار میکنه. او رُس بچهها رو میکشه تا اونها نتونن توی خط درست بجنگن."؛ یا "طرف، خودش کنار ما راه میره و تیر در میکنه؛ چه میفهمه که ما چی میکشیم؟"، و از این قبیل حرفها. این بحثها به حدی زیاد شد که تجلایی هم متوجه شد. او برای از بین بردن این شائبهها و اینکه به همهی نیروها بفهماند که جز خدمت و تحویل افراد آموزشدیده هدف و نیتی ندارد، یک روز وسط آموزش، یکی از ماشینها را که از آنجا رد میشد، صدا کرد و بیمقدمه گفت: یه طناب بیارین. بعد خواست که دستهایش را ببندند. سر دیگر طناب را هم به سپر عقب ماشین بست و به راننده گفت: باید دو بار با سرعت دور میدون آموزش بچرخی. همه، هاج و واج مانده بودند. کم کم تعدادی از بچهها جلو رفتند و خواستند مانع این کار شوند؛ اما او بر این کار اصرار داشت. یکی از رفقایش، یک شلوار خاکی به او داد و گفت: حداقل این رو بپوش، علی. دیوونگی هم حدی داره.
او شلوار را با زحمت پوشید و رو به راننده فریاد زد: راه بیفت. ماشین شروع به حرکت کرد و علی هم با همهی قدرتش پشت سر ماشین میدوید. تا اینکه سرعت ماشین از سرعت او بیشتر شد، و سرانجام بر زمین افتاد. علی تجلایی همینطور روی زمین کشیده میشد، و طنابی را که به سپر ماشین بسته بود، با دست گرفته بود. بعضی وقتها هم که راننده سرعت ماشین را کم میکرد، او نهیب میزد که با سرعت برو.
نیروها از طرفی توی سر و کلهی خود میزدند و از طرف دیگر هم خودشان را جمعوجور کرده بودند. سرانجام پس از دو دور چرخیدن، ماشین ایستاد. همه دویدند به سمت علی. او قبل از اینکه دست کسی به او بخورد، بلند شد و ایستاد و مشغول باز کردن دستانش شد. سر و صورت و دستهایش پر از زخم شده بود؛ لباسهایش هم تکه تکه. با این حال میخندید و آماده شد تا آموزش را ادامه دهد.
در همین حال، یکی از بچهها صدایش کرد که از او عکس بگیرد. تجلایی محکم ایستاد و مشت گرهکردهی خود را بالا برد و شروع به گفتن تکبیر کرد: الله اکبر؛ الله اکبر، خمینی رهبر...
به نقل از کتاب #حکایت_فرزندان_فاطمه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
قنوت سبزِ نمازم
به التماس درآمد
چه میشود كه مرا
سهمی از دعای تو باشد
#نماز_اول_وقت
#شهید_علی_تجلایی
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🌷 کلام #شهید
اگـه میخواهی محبوب خدا شوی
گمنام باش؛
ڪار ڪن برای خدا،
نه برای معروفیت
#شهید_علی_تجلایی
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🌷 وصیت #شهید
برای من و #شهدای دیگر گریه نکنید؛
به این بیاندیشید که ما برای چه #شهید شدیم؟!
#شهید_علی_تجلایی
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
#ڪلام_شهید:
برادران مسئول! كه به طـور مستمر در جهت پیشبرد اهداف انقلاب شبـانه روز فعالیت می كنید، به #عدالت در كارهایتان و تصمیم گیریهایتان به عنوان یک مرز ایمان داشته باشید.
اگر این مرز شكسته شـود و پای انسان به آن طرف مرز برسد، دیگر حـد و قانونـی را برای خـود نمی شناسد.
«عدالت را فدای مصلحت نكنید.»
📎پ ن: سردار جاويدالاثر #فاتح_سوسنگرد، #شهيد_على_تجلايى 🌷
● ولادت:٥ مرداد ١٣٣٨ ،تبريز
● شهادت:٢٥ اسفند ١٣٦٣ ،شرق دجله
●عمليات :بدر
#روحش_شاد_و_یادش_گرامی_باد🌷
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed