#خاطراتشهدا🌸
#درآمدحلال🌾
هنوز نوجوان بود که پدر از دنیا رفت و یونس فرزند بزرگ خانه بود و جز او برادری کوچکتر و مادر هم از اعضای خانواده بودند که باید مسئولیتشان را به عهده می گرفت و دیگر درس و امرار معاش با هم تداخل پیدا کرده بودند.🥺
یونس شاگرد آقای کوهپا که از باغداران شهر بود شده بود. یکی از روزها مادر یونس مریض شد و او از کارفرمایش اجازه خواست تا مادر را پیش دکتر ببرد و گفت که بعدا این چند ساعت را جبران خواهم کرد؛ و با یکی از دوستانش به نام عباس مادر را به مطب می بردند و بعد هم او به مراقبت از مادر پرداخت🌷.
فردای آن روز زودتر از همیشه در محل کارش حاضر شد و آن چند ساعت غیبتش را جبران کرد با اینکه می دانست آقای کوهپا آن موقع سر کار نیست و چیزی هم به او نمی گوید اما یونس با همین رفتارهای خداپسندانه اش توانسته بود بین مردم روستا و شهر آبروی زیادی جمع کند و امین آنها شود و همه اینها بر می گشت به نان حلالی که پدر با آن یونس را بزرگ کرده بود🌹.
با اینکه کارفرمایش نبود و یونس می توانست کسری کارش را از چشم او پنهان کند اما خدا را در همه احوال ناظر بر رفتار و اعمالش می دانست و حلال بودن روزی اش برایش مهم بود.
#شهیدحاجیونسزنگیآبادی🕊