eitaa logo
شهدای مدافع حرم
482 دنبال‌کننده
46.7هزار عکس
37.6هزار ویدیو
83 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدی که لباس رزم خود را حتی شب عروسی‌اش در نیاورد 🔹خواهر شهید مسعود آخوندی می‌گوید: " مسعود قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در تظاهرات دانشجویی علیه رژیم پهلوی فعالیت گسترده‌ای داشت، یک‌بار نیز در همین تظاهرات دستگیر شد و به زندان ساری افتاد و سه ماه را در زندان سپری کرد و به مدت دو سال از تحصیل در دانشگاه محروم شد. پس از آزادی از زندان فعالیت‌های خویش را هوشمندانه‌تر ادامه داد". 🔹مسعود آخوندی در سال ۱۳۶۰ با دختری مؤمن و متعهد به اصول اخلاقی از آشنایان، ازدواج کرد و خطبه عقد ایشان را مرحوم آیت‌الله مشکینی جاری کرد. در نیمه شعبان جشن ازدواج خود را به سادگی برگزار کرد، دو جعبه شیرینی خرید و بر سر مزار برادر شهیدش برد و خیرات کرد. 🔹شهید آخوندی شب ازدواجش لباس فرم سپاه را از تن در نیاورد. پدرش دائم می‌گفت: «مسعود لباس سیاه را امشب به خاطر عروسیت از تن خارج کن و لباس دامادیت را بپوش.» حتی خانواده همسرش نیز بارها متذکر شدند ولی او در پاسخ آنان می‌گفت: «این لباس برای من بسیار مقدس است.» در آن ایام، گروه‌های مخالف نظام بسیار بودند و بارها از راه‌های مختلف مانند دادن نامه او را تهدید به ترور کرده بودند. شهید
💘 🌹🕊 شهیده سیده طاهره هاشمی 🌀به روایت: مادر شهیده طاهره خیلی دلسوز و مهربان بود. خیلی مواظب و نماز اول وقتش بود. یک روز آمد به من گفت: «مامان! من دیشب هفتاد و دو تن را خواب دیدم و آقای بهشتی به من گفت که تو به ما ملحق می شوی. 🥲» یک هفته نکشید که طاهره این خواب را برای من تعریف کرد و شهید شد. نسبت به سنش خیلی عاقل بود. همه جوره دختر خوبی بود. هیچ وقت نشد که کسی بیاید و بگوید که طاهره مرا اذیت کرده. از معلم و مدیر و همکلاسی هایش گرفته تا خواهرها و همسایه ها. انگار می دانست که شهید می شود. یک روز مدیر مدرسه خواسته بود اسمش را بنویسد برای جایی که معرفی اش کنند؛ طاهره گفته بود: «من آینده ندارم. به جایی معرفی ام نکنید.» معلمش می گفت که طاهره همه جوره طیب و طاهر بود.💔 🦋 شهادت: بهمن ماه ۱۳۶۰ - درگیری های
🟢دستخط دانش آموز شهید محمدامین صفرزاده ... اون هم انگشترش که همیشه دستش بود ولی ... صبح حادثه، انگشترش را در برابر آینه می گذارد... و جالب اینجاست که: همون انگشتش هم قطع میشه... 📌روایت کرمان ✨مادر میان اشک‌هایش لبخندی زد و گفت:((من بچه ها رو به سختی بزرگ کردم ولی خوشحالم پسرم شهید شد.)) بعد ازینکه دست خط محمدامین را نشانمان داد که برای برادرش آیه "امن یجیب" نوشته بود ادامه داد:🌟((محمدامینم همیشه عشق شهادت بود، من هم دوست داشتم به آرزوش برسه. هر وقت صحبت از شهادت میشد بهش می‌گفتم انشاالله به سن حبیب بن مظاهر که رسیدی اونوقت شهید بشی، اما فکر نمی کردم به این زودی پسرم شهید بشه و من هم بشم مادر شهید. ))🥀 🌱در حالی که با دستمال، اشکش را از گوشه چشمش پاک می‌کرد، آهی کشید و گفت:((خیلی زود بود، اما راضی ام به رضای خدا.)) 📝راوی مادر شهید صفرزاده ✍به قلم اعظم رنجبر ✍اَللّهُمَ‌‌الرزُقناتَوفیق‌َشَهادةَفي‌سَبیلِك.... ‌
📷از سنگر مدرسه تا دانشگاه شهادت 🔹شهید از طریق شغل معلمی توانست به کودکان محروم خدمت کند و دانش آموزان را بسیار دوست می‌داشت. ایشان برای کمک رسانی به جبهه‌ها شب و روز نداشت و می‌گفت: «باید از حریم ایران و اسلام دفاع کرد.» 🔹یکی از دوستان عبدالحسین نوریان نقل می‌کند : " روزی با شهید عالیقدر به قصد زیارت مشهد مقدس رفتیم، در شهرستان قوچان در کنار دشتی پر از گل سرخ ایستاده بودیم و شهید از من خواست که عکسی از ایشان بگیرم، گفتم چرا؟گفت این عکس یادگاری است برای شهید شدن، وقتی شهید شدم این عکس را روی مزارم بگذارید". 🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
به یلدا بگویید ما امسال ۲ بار طولانی ترین شب عمر خود را تجربه کردیم... 💔 🖤 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed