شب شده بود و ماه در آسمان کمی از تاریکی بیابان کم میکرد؛
همه او را میدیدند که زیر لب چیزی زمزمه میکند و آسمان را نگاه میکند...
در تاریکی بیابان، چهرهاش مثل خورشید میدرخشید.
وقتی نگاهم کرد، قلبم به تپش افتاد!
نفسم در سینه حبس شد!
تردید داشتم آیا روی من هم حساب کرده؟
#جون_غلام_امام_حسین_علیه_السلام
#غلام_سیاه_امام_حسین
🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
سالها روی شمشیر های مختلف کار کرده بودم...
وقتی شمشیری را تیز میکنی،
در میان صدای تیغ و آهن،
ناخوداگاه به این فکر میکنی که این شمشیر در جنگ به کجا خواهد خورد؟
خون چه کسی روی این شمشیر میریزد؟
جُون! تصورش هم سخت است، شمشیری دست کودکی را قطع کند!
عبدلله بوی حسن را به کربلا آورد.
ناگهان کربلا سبز شد، وسعت بخشش حسن تا گودال رسیده بود...
#جون_غلام_امام_حسین_علیه_السلام
#غلام_سیاه_امام_حسین
🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed