شهدای مدافع حرم
💌 #خاطرات_شهدا
🏷 فردا جواب خدا را چه بدهیم؟
🎙همسر شهید روایت میکند:
▪️پسرِ بزرگم، علیرضا وقتی یکسالش بود، دچار عفونت روده شده و حالش خیلی بد شد. پزشکش گفت باید شیر خشک بچه را عوض کنیم و بدون قند باشد. تمام اهواز را گشتیم ولی آن شیر را پیدا نکردیم. من یک انگشتر داشتم که برای خرج بچه فروختیم. منصور با دوستش در تهران تماس گرفت اسم شیر را گفت و او هم دوتا از آن شیر برای ما فرستاد.
▫️یک نوزاد دختری بود که ناقص به دنیا آمده بود و پدر و مادرش که با هم اختلاف داشتند، بچّه را در بیمارستان ابوذر گذاشتند و گفتند ما این بچه را نمیخواهیم. منصور اول به من گفت: «بچّه را ببریم خودمان بزرگ کنیم؟» گفتم: «نَه! از یک طرف بچه ناقص است که من حوصله مشکلاتش را ندارم و از طرف دیگر، ما بزرگش کنیم و بعد بیایند بگویند بچه ماست!»
▪️منصور گفت: «شیر خشکی که برای بچه آوردهاند کجاست؟» نشانش دادم. پرستار بیمارستان تمام اتاقها را میگشت و میگفت یک قاشق شیر برای این نوزاد میخواهم که دوشب است شیر نخورده است. بیماری آن نوزاد مثل بیماری بچه من بود. شهید رفت از داروخانهی بیمارستان یک شیشه خرید و دو قاشق شیر برای آن نوزاد و یک قاشق برای بچه خودمان میگذاشت.
▫️من منصور را نگاه میکردم ولی به رویش نمیآوردم. به منصور گفتم: «شیشه خریدی برای چه کسی میبَری؟» گفت: «این نوزاد که پدر و مادرش رهایش کردهاند. فردا جواب خدا را چه بدهیم که از ما میپرسد مگر شما ناظر نبودید؟ مگر شما این آیه قرآن را فراموش کردهای که میگوید که فردا از شما حساب میشود؟ این بچه چه گناهی کرده است؟»
▪️به من گفت: «راضی هستی یکی از قوطیها را برایش ببرم؟» گفتم: «منصور! اگر این شیر تمام شود چه کنیم؟» گفت: «تو از حالا فردا را پیشبینی میکنی؟ تا یک لحظه دیگر هزاربار خدا را شُکر کن و قوطی شیر را به پرستار داد و گفت خانم! این برای همین بچّه که رهایش کردهاند باشد و به من گفت برایش دعا کن خانوادهاش بیایند.» خدا شاهد است که بعد از یک ساعت خانوادهاش با هم به تفاهم رسیدند و آمدند و بچه را به همراه شیر بُردند.
♥️ امروز ۲۰ آبان #سالروز_شهادت شهیدمدافعحرم #منصور_مسلمی_سواری گرامی باد.
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed