eitaa logo
اشعار ناب آیینی
28.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
992 ویدیو
54 فایل
✨#بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــمِ✨ ـ مدیریت: @Alihidari . تبلیغات پربازده مجموعه غدیر👇 https://eitaa.com/joinchat/1975058490C0233b308cd . . . 📳 مجموعه تبلیغاتی گسترده ایتا😍👇 https://eitaa.com/joinchat/4076535811Cc50237fe56 ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
با برادر نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را برملا کردی خبر داری؟ جهان را زیر و رو کرده‌ست گیسوی پریشانت از این عالم چه می‌خواهی همه عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیّ و یا قیّوم خبر دارم که سر از دِیْر نصرانی درآوردی و عیسی را به آیینِ مسلمانی درآوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هِی کردی تو می‌رفتی و می‌دیدم که چشمم تیره شد کم‌کم به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم‌کم تو را تا لحظهٔ آخر نگاه من صدا می‌زد چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می‌زد حدود ساعت سه، جان من می‌رفت آهسته برای غرق در دریا شدن می‌رفت آهسته ** بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من خیالت جمع، ای دریای غیرت! خیمه‌ها با من تمام راه برپا داشتم بزم عزا در خود ولی از پا نیفتادم، شکستم بی‌صدا در خود شکستم بی‌صدا در خود که باید بی‌تو برگردم قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید ✍ 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
جمعه‌ها طبع من احساس تغزل دارد ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد بی‌تو چندی‌ست که در کار زمین حیرانم مانده‌ام بی‌تو چرا باغچه‌‌ام گل دارد شاید این باغچه دَه قرن به استقبالت فرش گسترده و در دست گلایل دارد یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد جمکران نقطۀ امید جهان شد که در آن هرچه دل، سمت خدا دست توسل دارد هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد ✍ 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری- جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت؟ از این عالم چه می‌خواهی همه‌عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیُّ یا قیوم خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی تو می‌رفتی و می‌دیدم که چشمم تیره شد کم‌کم به صحرایی سراسر از تو خالی، خیره شد کم‌کم تو را تا لحظه‌ی آخر نگاه من صدا می‌زد چراغی شعله‌شعله زیر باران دست و پا می‌زد حدود ساعت سه، جان من می‌رفت آهسته برای غرق در دریا شدن می‌رفت آهسته بخوان! آهسته از این جا به بعدِ ماجرا با من خیالت جمع ای دریای غیرت! خیمه‌ها با من تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود ولی از پا نیفتادم، شکستم بی‌صدا در خود شکستم بی‌صدا در خود که باید بی‌تو برگردم قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید ✍ 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
نگاه مادری حتی به هیزم می‌کند زهرا و آتش را پر از گل‌های گندم می‌کند زهرا مراقب بود در آتش نسوزد چادرش، شاید_ که زینب را در این چادر تجسم می‌کند زهرا به گوش‌ات خورده آیا آب آتش را بسوزاند؟! میان موجی از آتش تلاطم می‌کند زهرا دلیل زندگی را در تماشای علی می‌دید علی را در شلوغی ناگهان گم می‌کند زهرا علی را با چه حالی از میان کوچه‌ها بردند که با خاک عبای او تیمم می‌کند زهرا صدای پای رفتن از در و دیوار می‌آید علی تابوت می‌سازد، تبسم می‌کند زهرا نمی‌گنجد درون خاک، اقیانوس بی‌پایان مزارش را نهان در قلب مردم می‌کند زهرا ✍ 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
؛ ؛ ؛ به واژه‌ای نکشیده‌ست منّت از جوهر خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم دوباره پر شده از حرف‌های دردآور دوباره قصۀ تاریخ می‌شود تکرار دوباره قصۀ احزاب، باز هم خیبر دوباره آمده‌اند آن قبیلۀ وحشی که می‌درید جگر از عموی پیغمبر عصای کینه برآورده باز ابوسفیان دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر به هوش باش مبادا که سِحرمان بکنند عجوزه‌هایِ هوس، مُطربانِ خُنیاگر مباد این‌که بیاید از آن سر دنیا به قصد مصلحت دینِ مصطفی، کافر چنان مکن که کسان را خیال بردارد که باز هم شده این خانه بی در و پیکر به این خیال که مِرصاد تیر آخر بود مباد این‌که بخوابیم گوشۀ سنگر زمان زمانۀ بی دردی است، می‌بینی که چشم‌ها همه کورند و گوش‌ها همه کر هزار دفعه جهان شاه‌راه ما را بست هزار مرتبه اما گشوده شد معبر خوشا به حال شکوه مدافعان حرم که سربلند می‌آیند یک به یک بی‌سر اگر چه فصل خزان است، سبزپوشانیم برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر به دودمان سیاهی بگو که می‌باشند تمام مردم ایران سپاه یک لشکر به احترام کسی ایستاده‌ایم اینک که رستخیز به پا کرده در دل کشور نفس نفس همۀ عمر، مالک دل بود کسی که بود به هنگامه مالک اشتر بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر به باوری که در اعماق چشم اوست قسم هنوز رفتن او را نمی‌کنم باور چگونه است که ما کشته داده‌ایم اما به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟ چگونه است که خورشید ما زمین افتاد ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟ چه رفتنی‌ست که پایان اوست بسم الله چه آخری‌ست که آغاز می‌شود از سر جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی که مانده است به دستش هنوز انگشتر چنین شود که کسی را به آسمان ببرند چنین شود که بگوید به فاطمه مادر قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر شکوهِ عاطفه‌ات پیرهن به سائل داد چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر میان آتشی از کینه، پایمردی تو نشانْد خصم علی را به خاک و خاکستر فقط نه پایۀ مسجد، که عرش می‌لرزید از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر یهودیانِ مسلمان ندیده‌اند آری از این سیاهیِ چادر دلیل روشن‌تر کنون به تیرگی ابرها خبر برسد که زیر سایۀ آن چادر است این کشور رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام امید فاطمه از راه می‌رسد آخر ✍ 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد محکمات کلمات تو مسلمانم کرد کلماتی که همه بال و پر پرواز است مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است کلماتی که پر از رایحۀ غار حراست خط به خط جامعه آیینۀ قرآن خداست عقل از درک تو لبریز تحیر شده است لب به لب کاسۀ ظرفیت من پر شده است همۀ عمر دمادم نسرودیم از تو قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم عرق شرم به پیشانی دفتر دارم شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم * * تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران من زمین‌گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران سامرا قسمت چشمان عطش‌خیزم کن تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران ✍ . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
وصف او را نتوان گفت به صد منظومه گفته معصوم به او فاطمه‌ی معصومه . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
وصف او را نتوان گفت به صد منظومه گفته معصوم به او فاطمه‌ی معصومه . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
از جهانی که پر از تیرگیِ ما و من است می‌گریزم به هوایی که پُر از زیستن است می‌گریزم به همانجا که همه می‌گویند هرکه از آینه‌ها دم بزند، خویشتن است می‌گریزم به جهانی که پُر از یکرنگی‌ست به جهانی که پُر از گریه‌کن و سینه‌زن است همه یکپارچه، یک دست سیه پوشانند برتن مردم این طایفه، یک پیرهن است به همان‌جا که نَفَس قیمت دیگر دارد اشک‌ها درّ نجف، سینه عقیق یمن است به همان‌جا که در آن باد صبا بسته دخیل به عبایی که پر از رایحه‌ی پنج تن است چه خراسان، چه مدینه، چه عراق و چه دمشق هر کجا پرچم روضه‌ست، همان‌جا وطن است دم من زندگی و بازدمم زندگی است تا که روی لب من ذكر حسین و حسن است قلب، آن است که لبریزِ محبت باشد تا ابد خانه‌ی اولاد على، قلب من است . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم نمی‌دانم چرا این‌قدر با من مهربانی تو نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه بریز آرامشی دیرینه در سینه، پریشانم تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم اگر سلطان تویی دیگر اِبایی نیست می‌گویم: که من یک شاعر درباری‌ام، مداح سلطانم ✍ . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
با حضورت ستاره‌ها گفتند نور در خانۀ امام رضاست کهکشان‌ها شبیه تسبیحی دستِ دُردانۀ امام رضاست مثل باران همیشه دستانت رزق و روزی برای مردم داشت برکت در مدینه بود از بس چهره‌ات رنگ و بوی گندم داشت زیر پایت همیشه جاری بود موج در موج دشتی از دریا به خدا با خداتر از موسی بی‌عصا می‌گذشتی از دریا با خداوند هم‌کلام شدی علت بُهت خاص و عام شدی «کودکی‌هایتان بزرگی بود» در همان کودکی امام شدی رزق و روزی شعر دست شماست تا نفس هست زیر دِیْن توایم تا جهان هست و تا نفس باقی‌ست ما فقط محو کاظمین توایم من به لطف نگاهت ای باران سوی مشهد زیاد می‌آیم دست بر روی سینه هربار از سمت باب الجواد می‌آیم ✍ . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
جهان برای شکوفا شدن مهیا بود و این قشنگ‌ترین اتفاق دنیا بود که دست فاطمه در دست‌های مولا بود به اعتقاد من اصلاً غدیر اینجا بود پدر به فاطمه رو کرد، اینچنین فرمود: دلیل خلقت لاهوت ازدواج تو بود قرار شد که شما بی قرار هم باشید جهان دچار شما شد، دچار هم باشید تمام عمر دمادم کنار هم باشید و در مصاف خطر ذوالفقار هم باشید دعای من همه این بوده تا به هم برسید که خلق گشته زمین تا شما به هم برسید نفس نفس همه جا عاشقانه همدم هم خدا نکرده اگر زخم بود، مرهم هم صفا و مروه و رکن و مقام و زمزم هم چرا که قبله‌ی من هم علی‌ست فاطمه هم و رو به اهل مدینه چنین سفارش کرد نوشته‌ام که سفارش نه بلکه خواهش کرد همیشه نام علی را امام بگذارید به خانواده‌ی من احترام بگذارید برای فاطمه سنگ تمام بگذارید و روی زخم دلش التیام بگذارید جهان بدون علی رنگ و بو نخواهد داشت بدون فاطمه هم آبرو نخواهد داشت شنیده می‌شود از آسمان صدایی كه... كشیده شعر مرا باز هم به جایی كه... نبود هیچ كسی جز خدا، خدایی كه... نوشت نام تو را، نام آشنایی كه پس از نوشتن آن آسمان تبسم كرد و از شنیدنش افلاك دست و پا گم كرد نوشت فاطمه، شاعر زبانش الكن شد نوشت فاطمه، هفت آسمان مزین شد نوشت فاطمه، تكلیف نور روشن شد دلیل خلق زمین و زمان معین شد نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته‌ست غزل قصیده‌ی نابی که در ازل گفته‌ست نوشت فاطمه، تعریف دیگری دارد ز درك خاك، مقام فراتری دارد خوشا به حال پیمبر، چه مادری دارد درون خانه بهشت معطری دارد پدر همیشه كنارت حضور گرمی داشت برای وصف تو از عرش واژه بر می‌داشت چرا كه روی زمین واژه‌ی وزینی نیست و شأن وصف تو اوصاف این‌چنینی نیست و جای صحبت این شاعر زمینی نیست و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست خدا فراتر از این واژه‌ها كشیده تو را گمان كنم كه تو را، اصلاً آفریده تو را كه گرد چادر تو آسمان طواف كند و زیر سایه‌ی آن کعبه اعتکاف كند ملك ببیند وآنگاه اعتراف كند كه این شكوه جهان را پر از عفاف كند كتاب زندگی‌ات را مرور باید كرد مرور كوثر و تطهیر و نور باید كرد در آن زمان كه دل از روزگار دلخور بود و وصف مردمش «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُر» بود درون خانه‌ی تو نان فقر آجر بود شبیه شعب ابی طالب از خدا پُر بود بهشت عالم بالا برایت آماده‌ست حصیر خانه‌ی مولا به پایت افتاده‌ست به حكم عشق بنا شد در آسمان علی علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی چه عاشقانه همه عمر مهربان علی! به نان خشك علی ساختی، به نان علی از آسمان نگاهت ستاره می‌خواهم اگر اجازه دهی با اشاره می‌خواهم، به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم كنار شعر، دو ركعت نشسته بنویسم شكسته آمده‌ام تا شكسته بنویسم و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم به شعرِ از نفس افتاده جان تازه بده و مادری كن و اینبار هم اجازه بده، به افتخار بگوییم از تبار توأیم هنوز هم كه هنوز است بی قرار توأیم اگر چه ما همه در حسرت مزار توأیم كنار حضرت معصومه در كنار توأیم فضای سینه پر از عشق بی كرانه‌ی توست كرم نما و فرود آ، كه خانه خانه‌ی توست ✍ . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را هزار بار بمیرم برات، می‌خواهم دوباره زنده کنم خاطرات قافله را تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟ چقدر خاطرۀ تلخ مانده در ذهنت ز نیزه‌دار که سر برده بود حوصله را چه کودکی بزرگی‌ست این که دستانت گرفته بود به بازی گلوی سلسله را میان سلسله مردانه در مسیر خطر گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را چقدر گریه نکردید با سه‌ساله، چقدر به روی خویش نیاورده‌اید آبله را دلیل قافله می‌برد پا به پای خودش نگاه تشنۀ آن کاروان یک دِله را هنوز یک به یک، آری به یاد می‌آری تمام زخم زبان‌های شهر هلهله را مرا ببخش که مجبور می‌شوم در شعر بیاورم کلماتی شبیه حرمله را بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟ ✍ . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
علیه‌السلام به منبر می‌رود دریا، به سویش گام بردارید هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید مبادا از قلم‌ها جا بیفتد واژه‌ای اینک که بر منبر قدح کج کرده ساقی، جام بردارید «سَلونی» را هدر کردند روزی مردمان، امروز بپرسیدش! از اسرار جهان ابهام بردارید الا ای شاعران! چشمان او آرایهٔ وحی است برای ما از آن باران کمی الهام بردارید نسیم صبح صادق می‌وزد از گیسوی صادق از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید به فرزندان، به اهل خانه جز ایشان که می‌گوید غلام خسته‌ام خفته، قدم آرام بردارید اگر فرمان او باشد، نباید پلک بر هم زد به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید «رُویَّ عَن امامِ جعفر الصّادق لَه الرّحمَه...» به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید به جای حج به سوی کربلا رفتن خداجویی‌ست کفن باید به جای جامهٔ احرام بردارید اگر در گوش نوزادی اذان می‌خواند، می‌فرمود که با آب فرات و تربت از او کام بردارید میان شعله‌ها آیات ابراهیم می‌سوزد میان گریه ختم سورهٔ انعام بردارید . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
مولای ما نمونه‌ی دیگر نداشته‌ست اعجاز خلقت است و برابر نداشته‌ست وقت طواف دور حرم فکر می‌کنم این خانه بی دلیل ترک برنداشته‌ست دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی آیینه‌ای برای پیمبر نداشته‌ست سوگند می‌خورم که نبی شهر علم بود شهری که جز علی درِ دیگر نداشته‌ست طوری ز چارچوب درِ قلعه کنده است انگار قلعه هیچ زمان در نداشته‌ست یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود، یا جبرئیل واژه‌ی بهتر نداشته‌ست چون روز روشن است که در جهل گمشده‌ست هرکس که ختم نادعلی بر نداشته‌ست :: این شعر استعاره ندارد برای او تقصیر من که نیست، برابر نداشته‌ست ✍ . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
از جهانی که پر از تیرگیِ ما و من است می‌گریزم به هوایی که پُر از زیستن است می‌گریزم به همانجا که همه می‌گویند هرکه از آینه‌ها دم بزند، خویشتن است می‌گریزم به جهانی که پُر از یکرنگی‌ست به جهانی که پُر از گریه‌کن و سینه‌زن است همه یکپارچه، یک دست سیه پوشانند برتن مردم این طایفه، یک پیرهن است به همان‌جا که نَفَس قیمت دیگر دارد اشک‌ها درّ نجف، سینه عقیق یمن است به همان‌جا که در آن باد صبا بسته دخیل به عبایی که پر از رایحه‌ی پنج تن است چه خراسان، چه مدینه، چه عراق و چه دمشق هر کجا پرچم روضه‌ست، همان‌جا وطن است دم من زندگی و بازدمم زندگی است تا که روی لب من ذكر حسین و حسن است قلب، آن است که لبریزِ محبت باشد تا ابد خانه‌ی اولاد على، قلب من است . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
مولای ما نمونه‌ی دیگر نداشته‌ست اعجاز خلقت است و برابر نداشته‌ست وقت طواف دور حرم فکر می‌کنم این خانه بی دلیل ترک برنداشته‌ست دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی آیینه‌ای برای پیمبر نداشته‌ست سوگند می‌خورم که نبی شهر علم بود شهری که جز علی درِ دیگر نداشته‌ست طوری ز چارچوب درِ قلعه کنده است انگار قلعه هیچ زمان در نداشته‌ست یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود، یا جبرئیل واژه‌ی بهتر نداشته‌ست چون روز روشن است که در جهل گمشده‌ست هرکس که ختم نادعلی بر نداشته‌ست :: این شعر استعاره ندارد برای او تقصیر من که نیست، برابر نداشته‌ست ✍ . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
قصه را زودتر ای کاش بیان می‌کردم قصه زیباتر از آن شد که گمان می‌کردم برکه‌ای رود شد و موج شد و دریا شد با جهاز شتران کوه اُحُد برپا شد و از آن آینه با آینه بالا می‌رفت دست در دست خودش یک‌تنه بالا می‌رفت تا که بعثت به تکامل برسد آهسته پیش چشم همه از دامنه بالا می‌رفت تا شهادت بدهد عشق ولی الله است پله در پله از آن مأذنه بالا می‌رفت پیش چشم همه دست پسر بنت اسد بین دست پسر آمنه بالا می‌رفت گفت: این‌بار به پایان سفر می‌گویم بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم راز خلقت همه پنهان شده در عین علی‌ست کهکشان‌ها نخی از وصلۀ نعلین علی‌ست گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش بگذارید که یک شمه بگویم؛ دستش ـ هر چه در عالم بالاست تصرف کرده شب معراج به من سیب تعارف کرده گفتنی‌ها همگی گفته شد آنجا اما واژه در واژه شنیدند صدا را اما سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام... ✍ . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
علیه‌السلام همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم نمی‌دانم چرا این‌قدر با من مهربانی تو نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه بریز آرامشی دیرینه در سینه، پریشانم تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم اگر سلطان تویی دیگر اِبایی نیست می‌گویم: که من یک شاعر درباری‌ام، مداح سلطانم . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
علیه‌السلام 🔹عصر یک جمعۀ دلگیر🔹 عصر یک جمعهٔ دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده‌ست؟ چرا آب به گلدان نرسیده‌ست؟ چرا لحظهٔ باران نرسیده‌ست؟ و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده‌ست به ایمان نرسیده‌ست و غم عشق به پایان نرسیده‌ست بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبۀ احزان به گلستان نرسیده‌ست؟ دل عشق ترک خورد گل زخم نمک خورد زمین مرد زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد فقط برد زمین مرد زمین مرد خداوند گواه است دلم چشم به راه است و در حسرت یک پلک نگاه است ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی برسد کاش صدایم به صدایی... عصر این جمعهٔ دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس تو کجایی گل نرگس؟ به خدا آه نفس‌های غریب تو که آغشته به حزنی‌ست ز جنس غم و ماتم زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده‌ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت نکند باز شده ماه محرم که چنین می‌زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله! عزیز دو جهان یوسف در چاه دلم سوخته از آه نفس‌های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپر شده همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج‌نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت پای رکابت ببری تا بشوم کرببلایی به خدا در هوس دیدن شش‌گوشه دلم تاب ندارد نگهم خواب ندارد قلمم گوشۀ دفتر غزل ناب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهٔ دلدادهٔ دلسوخته ارباب ندارد... تو کجایی؟ تو کجایی شده‌ام باز هوایی شده‌ام باز هوایی... گریه کن، گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده‌ست شما دیده‌ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است به گستردگی ساحل نیل است و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهٔ مکشوف لهوف است عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است و ارباب همه سینه‌زنان کشتی آرام نجات است ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است ولی حیف که ارباب «اسیر الکربات» است ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنهٔ یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «اَلشّمرُ...» خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می‌گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی تو خودت کرببلایی قسمت می‌دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی تو کجایی... تو کجایی... 📝 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
علیه‌السلام 🔹محو تماشای علی🔹 ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان خسته از ماندن و آمادهٔ رفتن شده بود بعد یک عمر، رها از قفس تن شده بود مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود «مست می‌آمد و رخساره برافروخته بود» روح او از همه دل کنده، به او دل بسته بر تنش دست یدالله حمایل بسته.. آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را معنی جملهٔ در پوست نگنجیدن را بی‌امان دور خدا مرد جوان می‌چرخید زیر پایش همۀ کون و مکان می‌چرخید بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد رفت از میسره از میمنه بیرون آمد آن طرف محو تماشای علی، حضرت ماه گفت: لا حول و لا قوة الا بالله مست از کام پدر، زادۀ‌ لیلا، مجنون به تماشای جنونش همه دنیا مجنون.. آه در مثنوی‌ام آینه حیرت زده است بیت در بیت - خدا - واژه به وجد آمده است :: رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد به تماشای نبرد تو خداوند آمد با همان حکم که قرآن خدا جان من است آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست «دیدمت خُرَّم و خندان، قدح باده به دست» آه آیینه در آیینه عجب تصویری داری از دست خودت جام بلا می‌گیری زخم‌ها با تو چه کردند؟ جوان‌تر شده‌ای به خدا بیشتر از پیش پیمبر شده‌ای پدرت آمده در سینه تلاطم دارد از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد غرق خون هستی و برخاسته آه از بابا آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا گوش کن! خواهرم از سمت حرم می‌آید با فغان پسرم وا پسرم می‌آید باز هم عطر گل یاس به گیسو داری ولی این‌بار چرا دست به پهلو داری؟ کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است یاس در یاس مگر مادر من برگشته‌ست؟ مثل آیینهٔ در خاک مکدّر شده‌ای چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شده‌ای؟ من تو را در همهٔ کرب‌و‌بلا می‌بینم هر کجا می‌نگرم جسم تو را می‌بینم ارباً اربا شده چون برگ خزان می‌ریزی کاش می‌شد که تو با معجزه‌ای برخیزی مانده‌ام خیره به جسمت که چه راهی دارم؟ باید انگار تو را بین عبا بگذارم باید انگار تو را بین عبایم ببرم تا که شش‌گوشه شود با تو ضریحم، پسرم 📝 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
علیه‌السلام 🔹آرامش شمشیرها🔹 همواره حُسن مطلع و حُسن ختامم حتی برای شمر و خولی من امامم من آمدم از سنگ‌ها هم دُر بسازم از کوفیان تا می‌توانم حر بسازم بگذار ابر تیرها بارش بگیرند شمشیرها از جسمم آرامش بگیرند باید بمانم گرچه تیغ و دشنه باشد شاید یکی از این جماعت تشنه باشد شاید یکی یک جلوۀ روشن بخواهد شاید یکی انگشتری از من بخواهد پیراهنم وقتی که سهم این و آن است آغوش من با نعل اسبان مهربان است شاید دل سنگ کسی را نرم کردم شاید تنور خانه‌ای را گرم کردم تاریخ را پای کلام خود نشاندم من خطبه‌ام را با زبان زخم خواندم تاریخ را آزاد کردم با قیامم همواره حُسن مطلع و حُسن ختامم 📝 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹بوی تو می‌آید🔹 نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را برملا کردی خبر داری؟ جهان را زیر و رو کرده‌ست گیسوی پریشانت از این عالم چه می‌خواهی همه عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیّ و یا قیّوم خبر دارم که سر از دِیْر نصرانی درآوردی و عیسی را به آیینِ مسلمانی درآوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هِی کردی تو می‌رفتی و می‌دیدم که چشمم تیره شد کم‌کم به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم‌کم تو را تا لحظهٔ آخر نگاه من صدا می‌زد چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می‌زد حدود ساعت سه، جان من می‌رفت آهسته برای غرق در دریا شدن می‌رفت آهسته :: بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من خیالت جمع، ای دریای غیرت! خیمه‌ها با من تمام راه برپا داشتم بزم عزا در خود ولی از پا نیفتادم، شکستم بی‌صدا در خود شکستم بی‌صدا در خود که باید بی‌تو برگردم قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید 📝 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹بوی تو می‌آید🔹 نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را برملا کردی خبر داری؟ جهان را زیر و رو کرده‌ست گیسوی پریشانت از این عالم چه می‌خواهی همه عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیّ و یا قیّوم خبر دارم که سر از دِیْر نصرانی درآوردی و عیسی را به آیینِ مسلمانی درآوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هِی کردی تو می‌رفتی و می‌دیدم که چشمم تیره شد کم‌کم به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم‌کم تو را تا لحظهٔ آخر نگاه من صدا می‌زد چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می‌زد حدود ساعت سه، جان من می‌رفت آهسته برای غرق در دریا شدن می‌رفت آهسته :: بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من خیالت جمع، ای دریای غیرت! خیمه‌ها با من تمام راه برپا داشتم بزم عزا در خود ولی از پا نیفتادم، شکستم بی‌صدا در خود شکستم بی‌صدا در خود که باید بی‌تو برگردم قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید 📝 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
انتقامش را گرفت این‌گونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر اِنّا فَتَحنا اشک می‌ریزد ولی گریه‌های او ندارد رنگ زاری هیچ‌گاه بر سرش می‌ریخت خاک از بام‌ها، می‌سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هم‌اند او به زینب یا که زینب می‌بَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می‌آمد خجالت می‌کشید با سرِ بابا سخن می‌گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می‌گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می‌جنگید با دستان بسته، بی‌سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده‌تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می‌آیم پدر پای من زخمی‌ست اما روبه‌راهم روبه‌راه... 📝 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
🔹در باران...🔹 مسیر من به سوی خانه‌ات افتاد در باران ورق می‌‌زد زیارت‌نامه‌ات را باد در باران چنان آغوش گرمت را دل هر صحن حس می‌کرد که هر آیینه‌ای حتی صدا را منعکس می‌کرد صدایی ناگهان آمد که در آن یک جهان جان بود صدا آرام و آشفته، هماهنگ و پریشان بود نفس‌ها هم‌نفس در سینه‌‌ها فریاد هم بودند تمام زائران نقّاره‌‌زن‌های حرم بودند بکوب‌ آری، بکوب آری که سر تا پا جهان گوش است شفا می‌ریزد از دیوار و در، نقّاره چاووش است بکوب آری که با نقاره‌ات در دل ملالی نیست که در دنیا به‌جز آهنگت آهنگ حلالی نیست به وجد آمد وجودم، بی‌خود از خود پر درآوردم میان شعر از نقّاره‌‌خانه سر درآوردم از آن بالا هزاران شعر در تصویر می‌دیدم تو را از دیدۀ کُرنانواز پیر می‌دیدم تو را می‌دیدم آری در نگاه مادری خسته که جان خویش را بر پنجره فولاد تو بسته تو را در بغض سربازی که پوتین در بغل دارد تو را در چشم مداحی که روی لب غزل دارد یکی در بین مردم داشت با دلواپسی می‌گشت تو گویی در حرم یک عمر دنبال کسی می‌گشت یکی از تو برات اربعین در هر قدم می‌خواست یکی با التماس اذن دفاعِ از حرم می‌خواست خلاصه روضه‌ای شد، مشهدت را کربلا کردند دَمِ نقّاره‌زن‌ها گرم، غوغایی به‌پا کردند به سوی خانه برگشتم؛ تمام راه باران بود... 📝 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
علیهاالسلام 🔹عطر خراسان🔹 سال‌ها شهر در اعماق سیاهی سخت است روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است نفس باغ به تکرار نیامد بالا آفتاب از سر دیوار نیامد بالا اینکه عمری فقط از سفره کپک برداری گندم و پنبه بکاری و نمک برداری خشکیِ باغچه‌ها روی زمین باقی ماند سال‌ها طی شد و این شهر چنین باقی ماند در فراموشیِ انجیر و انار و گندم ناگهان گفت نهیبی که هلا ای مردم آب در دست اگر هست زمین بگذارید تا خود صبح بر این خاک جبین بگذارید از تبار گل و آیینه کسی می‌آید «مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید» پس به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد دختری آمده از ایل و تبار حیدر از هر آنچه بنویسیم فراتر، برتر وصف اورا نتوان گفت به صد منظومه گفته معصوم به او «فاطمۀ معصومه» آفتابی که به سر چادری از شب دارد جلوۀ فاطمی و هیبت زینب دارد آفتابی‌ست که اعجاز فراوان با اوست باد سرمست شده، عطر خراسان با اوست شهرِ آفت زده از رنج و بلا عاری شد برکت از در و دیوار بر آن جاری شد از سفر آمده‌ای خستۀ راهی بانو زنده کن وادیِ مارا به نگاهی بانو ما اسیریم و فقیریم و یتیم ای مهتاب دختر حضرت موسی! دل ما را دریاب قم کویر است کویری که تلاطم دارد چادرت را بتکان قصد تیمم دارد آمد این‌گونه ولی هر چه که آمد نرسید عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویس قرنی هم به محمد نرسید عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید... قصه این بود و به وصفش قلم ما در ماند داغ دیدار برادر به دل خواهر ماند ماند تا پنجرۀ باغ اِرَم وا باشد حرم او حرم حضرت زهرا باشد تا که ما روضۀ بسیار بخوانیم درآن روضه‌های در و دیوار بخوانیم در‌آن... 📝 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
علیهاالسلام 🔹آینهٔ مادر🔹 ...و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد باد یک نامهٔ بی‌واژه به کنعان آورد بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد به سر شعر هوای غزلی زیبا زد دختر حضرت موسی به دل دریا زد چادرش دست نوازش به سر دشت کشید دشت هم از نفس چادر او گل می‌چید چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید باور این سفر از درک من و ما دور است شاعرانه غزلی راهی «بیت‌النور» است آمد این‌گونه ولی هر چه که آمد نرسید عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویس قرنی هم به محمد نرسید عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید ماند تا آینهٔ مادر دنیا باشد حرم او حرم حضرت زهرا باشد صبح شب می‌شد و شب نیز سحر، هفده روز چشم او چشمه‌ای از خون جگر هفده روز بین سجاده، ولی چشم به در هفده روز چشم در راه برادر شد اگر هفده روز روز و شب پلک ترش روضه مرتب می‌خواند شک ندارم که فقط روضهٔ زینب می‌خواند 📝 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
🔹ما أدراکَ ما زهرا🔹 زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا،‌ قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر که قبل از قصۀ ‌«قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد زنی آن‌سان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می‌ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی‌های تلمیحش جهان این شاه‌مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ازل مبهوت فردایش، ازل حیران دیروزش ندانم‌های عالم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست غمی در جان زهرا می‌شود تکرار در تکرار صدای گریه می‌آید به گوشش از در و دیوار تمام آسمان‌ها می‌شود روی سرش آوار که دارد در وجودش روضه می‌خواند کسی انگار برایش روضه می‌خواند صدایی در دل باران که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان خدا را ناگهان در جلوه‌ای دیگر نشان دادند که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند صدای گریه آمد، مادرم می‌سوخت در باران برای کودک خود پیرُهن می‌دوخت در باران وصیت کرد مادر، آسمان بی‌وقفه می‌بارید حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید! تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید جهان تشنه‌ست، بالای سر او آب بگذارید زمان رفتنش فرمود: می‌بخشید مادر را کفن‌هایم یکی کم بود، می‌بخشید مادر را بمیرم بسته می‌شد آن نگاه آهسته آهسته به چشم ما جهان می‌شد سیاه آهسته آهسته صدای روضه می‌افتد به راه آهسته آهسته زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته بُنَّیَ تشنه‌ای مادر برایت آب آورده... 📝 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
سیدحمیدرضا برقعی، گل‌های عالم را معطر کرده بویت.mp3
8.87M
🔹رازِ مگو🔹 گل‌های عالم را معطر کرده بویت ای آن که می‌گردد زمین در جستجویت یادش به‌خیر آن روزها ریحان به ریحان می‌چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیاره‌ها را در نخی می‌چیدی آرام می‌ساختی تسبیحی از خاک عمویت برداشتند از سفره‌ات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحمت باز می‌شد با دعایت دردا که می‌بستند درها را به رویت تاریخ می‌داند فدک تنها بهانه‌ست وقتی بهشت آذین شده در آرزویت وقتی منزّه گشته خاک از سجده‌هایت وقتی مطهّر می‌شود آب از وضویت چادر حمایل می‌کنی از حق بگویی حتی اگر یک شهر باشد روبرویت برخاستی با آن صفت‌های جلالی این‌بار آتش می‌چکید از خلق و خویت حتی زمان می‌ایستد از این تجسّم تو سوی مسجد می‌روی، مسجد به سویت از های و هو افتاد دنیا با سکوتت دنیا به آرامش رسید از های و هویت از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت از شکوه‌هایِ الذین آمنویت تو خطبه می‌خواندی و می‌لرزید مسجد ذرات عالم یک‌صدا لبیک‌گویت خطبه به اوج خود رسید آن‌جا که می‌ریخت مدح علی، حیدر به حیدر از گلویت گفتم علی... او قطره قطره آب می‌شد آن شب که روشن شد سپیدی‌های مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم... آن رازِ مگویت هنگام دفن تو علی با خویش می‌گفت رفتی... ولی پایان نمی‌یابد شروعت... 📝 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7