"
#روضه_حضرت_زهرا_س
#مصیبت_دیوار
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ، الْمَغْصُوبَةِ حَقُّهَا، الْمَمْنُوعَةِ اِرْثُهَا، الْمَکسُورَةِ ضِلْعُهَا، الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا، الْمَقْتُولِ وَلَدُها.
رنگ پاییز، به دیوار بهاری افتاد
بر در خانۀ خورشید شراری افتاد
فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت
وقت افتادن او، ایل و تباری افتاد
تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا
او کنار در و در نیز کناری افتاد
فضَرَبَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَکَسَرَهُ؛
آنقدرضربۀ پاخوردبه در تا که شکست
شماها کنایه فهمید، ببینم از این مصرع چی می فهمید
آنقدر ضربۀ پا خورد به در تا که شکست
آنقدر شاخه تکان خورد که باری افتاد.
یه وقت دیدن صدا زد: آه یا فضّة! إلیک فخذینی فقد و اللَّه قُتِل ما فی أحشائی من حمل؛
از وقت افتادنش رو زمین، تا فاصله به هوش آمدنش، نمی دونم چقدر طول کشید؟! اما به محض اینکه به هوش اومد پرسید علی رو کجا بردن؟ اومد میان مسجد، چی جوری اومد دیگه نپرس، تازه محسنش سقط شده بود، هنوز از پهلو و سینه اش خون جاری بود یا صاحب الزمان ببخش آقا، ما هم نمی خوایم بدونیم مادرت چه جوری آمد، آمد هر جوری بود آمد، دید یه شمشیر برهنه، بالاسر امامش گرفتن، دستهای امامش رو بستند، پیراهن امام رو کشیده بودن بالا، تا سر و گردن امیرالمومنین که خود بی بی فرمود: هی میگن علی بیعت کن، آگه بیعت نکنی “نضرب عنقک” گردنت رو میزنیم،
چه کرد؟ فخَرَجَتْ فَاطِمَه وَاضِعَهً قَمِیصَ رَسُولِ اللَّهِ عَلَی رَأْسِهَا؛ پیراهن پیغمبر رو رو سرش گذاشت: آخِذَهً بِیَدَیِ ابْنَیْهَا؛ دست حسن و حسینش رو گرفت: هی می گفت تو گریه هاش: خَلُّوا عَنْ أبنِ عَمّی فَوَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّدا بِالْحَقِّ؛ هر چه ناله زد دید خبری نمیشه، معجرش رو محکم گرفت اومد دست به نفرین برداره.
غیرت معجر او دست علی را وا کرد
همه دیدند سقیفه به چه خواری افتاد.
سلمان میگه دیدم ستون های مسجد شروع کرد به لرزیدن، امیرالمومنین فرمود سلمان بلافاصله خودت رو برسون به فاطمه، بگو فاطمه جان اگه نفرین کنی یه جنبنده دیگه رو زمین نمیمونه، تو دلت می خوای بگی کاش نفرین می کرد، اما من میگن اگه نفرین می کرد ما کجا براش گریه می کردیم، ممنونتیم بی بی جان، تا سلمان پیغام آورد یه جمله ای به سلمان فرمود، فرمود: سلمان اینا میخوان علی رو بکشن، من تحملش رو ندارم، اجازه نداد سر سوزنی آسیب به امام زمانش برسه،
من میخوام بگم فاطمه جان اینا ارادۀ قتل علی رو کردن، بیست و پنج سالم نتونستند جسارتی کنند به این معنی، تو طاقت نیاوردی، دست به معجر بردی،
آخ لا یوم کیومک یا اباعبدالله؛ وقتی از بلندی اومد کنار قتلگاه دید همه دارند نگاه می کنند، فرمود عمرسعد؛ أَیُقْتَلُ اَبُوعَبْدِاللهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ، کاش همه نگاه میکردند مثل مسجد النبی، اما یه وقت زینب دید، شمشیرها بالا میره دیگه برنمیگرده، نیزه دارها، نیزهاشون رو بلند میکنند، دیگه نیزه هاشون برنمی گرده، یکی داره زیر تیغ و تیر و نیزه ها میگه آخ جیگرم.
هر جوری بود از قتلگاه فاصله گرفت، اما دل زینب اینجا باقی موند، رفت، چه رفتنی، همۀ آرزوش"
" این بود هر چه زودتر برگرده بلکه بتونه مثل مادرش امام زمانش رو از زیر تیغ و شمشیر نجات بده اما، امان از اون ساعتی که برگشت، تا روز یازدهم نتونست برگرده وقتی هم که اومد دیگه خیلی دیر شده بود، اخه، فَوَجَدْتُهُ مَکْبُوباً عَلَی وَجْهِهِ وَ هُوَ جُثَّهٌ بِلَا رَأْسٍ؛ دید یه بدن بی سر، مقطع الاعضاء، اربا اربا تو گودال افتاده، یا حسین.
بابی المستضعف الغریب یا اباعبدالله.
ای مصحف ورق ورق روح پیکرم
آیا تویی برادر من نیست باورم .
داداش
این غم کجا برم که زهجده عزیز خود
یک پیرهن نشانه برم نزد مادرم
حسین جان."
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7