💎دلم یک خانه ی قدیمی می خواهد...
یک حال و هوایِ سنتی و اصیل...
خانه ای با دری فیروزه ای، حیاطی چند ضلعی و دیوارهایِ کاهگلی، با حوضی پر از ماهی هایِ قرمز و گل هایِ شمع دانی، پنجره هایِ چوبی و شیشه هایِ رنگ رنگی... خانه ای که کلون و هشتی و پنج دری و مطبخ داشته باشد...
که وقتی دلم گرفت به تالارِ آینه اش بروم، میانِ آینه کاری های زیبایش بنشینم و حالِ دلم خوب شود ...
عصر هایِ تابستان، تمامِ دلخوشی ام؛ یک کاسه آبدوغ خیارِ خنک و نانِ خشک باشد و شب هایِ زمستان، تمامِ دلگرمی ام؛ یک کرسی آتشیِ جانانه با یک سینی پر از آجیل و خشکبار!
صبح ها با شیطنت و صدایِ گنجشک ها بیدار شوم، به حیاطش بروم و از عطرِ خاطره انگیزِ کاهگلش جان بگیرم...
من از حصارِ آهن و فولاد خسته ام...
دلم خانه ای می خواهد که هر غروب رویِ تختِ قدیمیِ تویِ حیاط، روبروی حوض، کنارِ باغچه بنشینم، چای بنوشم و شعرهایِ زیبایِ فروغ را با شوقی بی وصف؛ به روح و جانم تزریق کنم...
✍ #نرگس_صرافیان_طوفان
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚داستان کوتاه
🎁 “طعم هدیه”
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.
اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.
ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟
استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.
این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
ابوحنیفه از جایی می گذشت.
کودکی را دید که پا در گل کرده است.
به کودک گفت مراقب باش که در گل نیفتی.
کودک گفت افتادن من چندان مهم نیست که اگر بیفتم، فقط خود را گلی و خاک آلود خواهم کرد؛ اما تو خود را نگه دار که اگر پای تو بلغزد و بیفتی، مسلمانان نیز بلغزند و بیفتند و گناه همه بر توست.
ابوحنیفه در شگفت شد و بگریست.
#تذكرة_الاوليا
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#تلنگر
قلبت را آرام کن
یک وقت هایی بنشین
وخلوت کن با روح درونت
بيشتر لمس و تجربه اش كن
نگاه كن به نعمت هايت
نگاه کن به اطرافت
به خوشبختى هایت
به کسانی که میدانی دوستت دارند
به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…
و از همه مهم تر به حضور خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت
گاهی یک جای دنج انتخاب کن
گاهی یک جای شلوغ
آرامش در حضور خدا را در هر دو پیدا کن
هم درکنار شلوغی آدم ها
هم درکنج خلوت تنهایی
دل مشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن
باران را بی چتر بشناس
خوشحالی را فریاد بزن
و بدان که خدا هميشه با توست
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
✨#جاریم اومده بود خونمون تا #چادر هامو دید #چشماش داشت از #حدقه در میومد☺️😍
✨انقدر از #چادر های رنگی #خوشش اومده بود که خدا میدونه😍✅
🎁ازم پرسید با این که #گرونه تو رو خدا بگو از کجا خریدی💸🛍
✨منم گفتم همه رو از اینجا زیر قیمت بازار خریدم😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2691760149C505dd3e785
انقدر #خوشحال بود که کلی ازم #تشکر کرد و3تا#چادررنگی سفارش داد🎁✅
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
یکی از مهمترین خواص حرز امام جواد(؏) بخت گشایی و ایجاد مهر و محبت بین زن و شوهره
با توسل به آن حضرت روی کبوترای حرم کلیک ببین دارن کجا میرن😍👇
🕊 ✨ 🕊
🕊 ✨ 🌺 🕊
🕊 🌸 🌺 🌺 🕊
🕊 🌺 🕊
🕊 ✨ 🌺 🌺 🌺 🌺 🕊
🕊 🌺 🌺 ✨ 🕊
🕊 🌺 🌺 ✨ 🕊
🕊 ✨ 🕊
🕊 ✨ 🕊
تخفیفات ویژه یکی بخر دوتا ببر😍👆
🌸🍃🌸🍃
#امیرالمومنین
« هيچ مؤمنى نيست كه میهمان را دوست بدارد؛ مگر آن كه چون از قبرش بر مى خيزد، چهره اش مانندِ قرصِ ماه مى درخشد.
و اهلِ محشر مى نگرند و مى گويند: "این کسی جُز پیامبری مُرسل نیست."
و فرشته ای می گوید:
"این مؤمنی است که میهمان را دوست می دارد و او را گرامی می شمارد و راهی جُز رفتن به بهشت ندارد".»
#بحارالانوارج75ص461
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
پیامبر اکرم (ص)در روز غدیر خم در ضمن بیان خطبه ای طولانی به یکی از مهمترین اوصاف و ویژگی های امام مهدی(عجل الله فرجه) پرداخته و می فرماید :
«مأمورم از شما بيعت بگيرم، و معامله به سود شماست، كه آنچه را از جانب خداوند درباره على امير مؤمنان و امامان پس از او آورده ام بپذيريد؛
امامانى كه از من و على میباشند گروهى بر پا دارنده حقّند، و از جمله آنها مهدى است تا روزى كه قيامت بر پا شود؛ او بحقّ داورى میكند».
#منبع:
راه روشن ، ترجمه ی کتاب المحجّة البيضاء مرحوم علامه فيض کاشانی ، ج1 ، ص13
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه #تازه_عروسی و کم تجربه و خجالت میکشی بگی هیچی بلد نیستی 😢
هی الکی نچرخ تو گوشی 😅 بیا یه کم #خونه_داری یاد بگیر
برو تو این کانال با چند تا ترفند 3min🕧 هر کی میاد خونت به زور بیرونش کنی 😁
👇🏽😍
https://eitaa.com/joinchat/3939565696Cd4ffd79ea2
با ایده های #خانمای_باسلیقه گروه 👆
کدبانوی حرفه ای 💪 شو 💃
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز
میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق
میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی
کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی
شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
✍💎روزی که به دخترت یاد دادی تا ازدواج نکرده تنها سفر نره، تنها زندگی نکنه، اون لباسی که دوست داره نپوشه، اونجوری که دوست داره نخنده، اون حرفی که تو دلشه نزنه و...
همون روز به دخترت یاد دادی که جنس درجه دو باشه! چون دختره!!
همون روز اونو به این باور رسوندی که برای زندگی کردن به یک انسانی از جنس مخالفش نیاز داره تا خوشبخت باشه ...
همون روز پر پرواز دخترت رو شکستی و اون رو آماده کردی که برای یک عمر با باور درجه دو بودن زندگی کنه!
و امروز به سختی میشه اینجور خانم ها رو به باور برابری رسوند و قانون برابری رو بهشون آموزش داد...
در عادلانه ترین جامعه کماکان در باور جنس درجه ی دو بودنشون به زندگی ادامه میدن!
هنوز به مرد به چشم یک نردبان نگاه میکنند تا به آرزوهای دست نیافتنیشون برسند...
و من هنوز نمی دونم چطور می شه به این دسته از خانم ها تفاوت بین عشق و نردبان رو توضیح داد!
چطور میشه اعتماد بنفس به یغما رفته شون رو دوباره بازسازی کرد و چطور میشه ازشون یک انسان سالم و مستقل ساخت...!!!
☑️ دکتر هلاکویی
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از گسترده مارال
😳
رنگ کردن مو با چغندر قرمز 🍠👿
رنگ کردن ابرو ومو ! 🤨 با دارچین !🍂
با یک روش بسیار جدید 🆕 💯
خاص ترین رنگ موی سال 😍😎
همین الان فرمولشو تو کانال زیر ببین 👇😍
http://eitaa.com/joinchat/2866544651C516c97c5c7
تا 5⃣دقیقه لینک فعال است👆
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
خانمایی که اجازه ندارن #آرایش_غلیظ کنن!🚫📛
آرایش #ساده_کم_نما 🧕🏻
آرایش5دیقه_ای مخصوص #کارمندا🤷♀
آرایش #نمازی(شستشوراحت)📿
کشیدن #خط_چشم 🎎
برداشتن ابرو ✂️
آموزش👇
http://eitaa.com/joinchat/2866544651C516c97c5c7
خاطره ای زیبا از زندگی شخصی دکتر الهی قمشه ای:
هفت یا هشت ساله بودم، به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن!
پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود... مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد.
پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد وگفت : آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج آقاصبوری!
مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی روبه من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟! بخدا هنوزم بعد 44 سال لبخندش و پندش یادم هست!
بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟
چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن ونه ادعای خواندن كتاب های روانشناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟
ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه وآبرویی نریزه!
🖌الهی قمشه ای
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
خیلی زیباست ...
لوئیز ردن زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس و نگاهی مغموم. وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست تا کمی خواربار به او بدهد. به نرمی گفت که شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.
جان لانگ هاوس، صاحب مغازه با بی اعتنائی نیم نگاهی انداخت و محلش نگذاشت و با حالت بدی سعی کرد او را بیرون کند. زن نیازمند درحالی که اصرار می کرد گفت: آقا ... شما را به خدا قسم می دهم به محض اینکه بتوانم پولتان را می آورم.
جان گفت که نسیه نمی دهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت: ببین این خانم چه می خواهد. خرید این خانم با من.
خوارو بار فروش گفت: لازم نیست. خودم می دهم. لیست خریدت کو؟
لوئیز گفت : اینجاست ...
جان گفت : لیست ات را بگذار روی ترازو ... به اندازه وزنش هرچه خواستی ببر...!
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت... همه با تعجب دیدند که کفه ترازو پائین رفت... خواربار فروش باورش نمی شد... مشتری از سر رضایت خندید... مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه دیگر ترازو کرد... کفه ترازو برابر نشد... آن قدر چیز گذاشت تا بالاخره کفه ها برابر شدند... در این وقت خواربار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است... کاغذ لیست خرید نبود ...
دعای زن بود که نوشته بود:
"ای خدای عزیزم... تو از نیاز من باخبری... خودت آن را برآورده کن"
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از گسترده مارال
🦋🦋اوایل ازدواج 🦋🦋
من و شوهرم هر دو #دانشجو بودیم و دستمون خالی😔😔😔
همه ی دخترا فامیل هم خونه آنچنانی و جهاز شیک داشتن😒😒
مجبور شدیم بریم تو#خونه #کلنگی زندگی کنیم😔😱
با #بودجه خیلی کم خونه رو #بازسازی کردیم و امروزی و#مدرنش کردیم😁😁
تو یه😐 #خونه ۵۰ متری😐 یه #ترفندایی به کار بردیم که بیا و ببین
الان همه انگشت به دهن از #سلیقه ما هستن😂😂🤔
https://eitaa.com/joinchat/3746037781Cdd1f2cbf97
عکسهای #قبل و #بعد و اینجا به اشتراک گذاشتم
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
🚨#جهازبرون بهاره بچه پولدار کرمانشاه و
#جهیزیه #میلیاردیش😍😋
بیا ببین چه #مراسمی اعیونی گرفتن
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عروس خانوم #جهیزیش و مراسمشو واسمون فرستادن
👇👇😍💃🏃♀
https://eitaa.com/joinchat/3746037781Cdd1f2cbf97
https://eitaa.com/joinchat/3746037781Cdd1f2cbf97
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
🌱مرﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ.
🍃یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ...
🌱ﺑه همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ.
🍃ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
🌱ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ.
🍃ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ.
🌱ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ.
🍃ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ...
🌱ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید.
🍃ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ!
🌱ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ:
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
🍃ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
✨ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭح هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی اند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن ها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ...
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💞🍃حکایتی_آشنا_و_شنیدنی...
🍀مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سرکار حاضر میشد و بلافاصله کار خود را شروع میکرد.
مورچه خیلی کار میکرد و تولید زیادی داشت و از کارش راضی بود.
سلطان جنگل (شیر) از فعالیت مورچه که بدون رئیس کار میکرد، متعجب بود.
🍃شیر فکر می کرد اگر مورچه می تواند بدون نظارت این همه تولید داشته باشد، به طور مسلم اگر رئیسی داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت.
بنابراین شیر یک سوسک را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارشات خوب مشهور بود، به عنوان رئیس مورچه استخدام کرد.سوسک در اولین اقدام خود برای کنترل مورچه ساعت ورود و خروج نصب کرد.
سوسک همچنین به همکاری نیاز داشت که گزارشات او را بنویسد و تایپ کند. سوسک بدین منظور و همچنین برای بایگانی و پاسخگویی به تلفن ها یک عنکبوت استخدام کرد.
🌿شیر از گزارش های سوسک راضی بود و از او خواست که از نمودار برای تجزیه و تحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که توسط مورچه صورت می گیرد، استفاده کند تا شیر بتواند این نمودارها را در گزارش به مجمع مدیران جنگل به کار برد. سوسک برای انجام امور یک کامپیوتر و پرینتر لیزری خریداری کرد.
سوسک برای اداره واحد تکنولوژی اطلاعات یک زنبور نیز استخدام کرد.
مورچه که زمانی بسیار فعال بود و در محیط کارش احساس آرامش می کرد، کاغذ بازی های اداری و جلسات متعددی که وقت او را میگرفت دوست نداشت.شیر به این نتیجه رسید که فردی را به عنوان مدیر داخلی واحدی که مورچه در آن کار می کرد، بکار گمارد.
🍀این پست به ملخ داده شد.
اولین کار ملخ خریداری یک فرش و صندلی برای کارش بود.
ملخ همچنین به کامپیوتر و کارمند نیاز داشت که آنها را از اداره قبلی خودش آورد تا به او در تهیه و کنترل بودجه و بهینه سازی برنامه ها کمک کند. محیطی که مورچه در آن کار می کرد، حال به مکانی فاقد شور و نشاط تبدیل شده بود. دیگر هیچ کس نمی خندید و همه غمگین و نگران بودند.
با مطالعه گزارش های رسیده شیر متوجه شد که تولیدات مورچه کمتر از قبل شده است.
🍃بنابراین شیر یک جغد با پرستیژ را به عنوان مشاور عالی استخدام کرد و به او ماموریت داد تا امور را بررسی کرده، مشکلات را مشخص و راه حل ارائه نماید. جغد سه ماه وقت صرف کرد و گزارشی در چند جلد تهیه نمود و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است.
و باید تعدیل نیرو صورت گیرد.
و بنابراین شیر دستور داد که مورچه را اخراج نمایند زیرا مورچه دیگر انگیزه ای برای کار نداشت.
چه حکایت آشناییست...
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
تولیدی اجناس ایرانی باقیمتِ زیرِ 100تومن 😍
✅ #شومیزهای پر طرفدار 💯
🖤 منبع لباس مشکی های#محرمی👌
🔶 #تخفیفات ماهیانه 🎉♥️
#ساحلی تیشرت #شلوار تونیک
#بچه_گونه زنونه #نوزادی
💐🏵_________________
https://eitaa.com/joinchat/3162570845C3046dc4b3d
_🌺________________
#افتخارِ_کسبِ_رضایتِ_مشتریان 😍
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
ذکر حاج آقا نخودکے(ره) برای هر حاجتی😳
شاید بعضیها نشناسن، شیخنخودکی عالمبزرگی کہ در صحنانقلاب حرمامامرضا(ع) زیر دربطبرسی مدفونہ
ذکرهاے سفارش شده از آن مرحوم بسیار مجرّبہ، مخصوصا این ذکری کہ در ادامہ بهت میگم، فرقی نداره حاجتت چی باشہ این ذکرِمعروف، گره از کار خیلی ها باز کرده هر حاجتی داری قبل از طلوع آفتاب «قبل از اینکہ آفتاب بزنہ» برای برآورده شدن حاجتت ۷۱ مرتبه این ذکرو بگو
برای دیدن ذکر روی #قفل ها بزن تا قفل زندگیت باز بشه👇
🔐🔐🔐🔐🔐🔐🔐🔐
🔓🔓🔓🔓🔓🔓🔓🔓
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
یکی از بزرگان عرب می گوید : هیچ کس در هیچ چیز بر من غلبه نکرد الا زن همسایه ام ..
بر سر خود سینی حمل می کرد که رویش را پوشانده بود ، از او پرسیدم در سینی ات چه داری ؟
گفت : فکر می کنی چرا روی آن را پوشانده ام ؟ (اگر می خواستم بدانی که روی آن را نمی پوشاندم )
نمی گویم عبرتی برای یک روزم بود بلکه عبرتی برای عمرم بود ...
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
هر چیزی که پوشیده بود سعی نکن آن را کشف کنی ..
سعی نکن که روی دیگر یک نفر را جستجو کنی ، او آنچه می خواهد دیگران از او بدانند را به نمایش گذاشته است ..
همه ما روی بد نیز داریم ، اما احترام دیگران را ترجیح می دهیم ..
مشغول شدن به رازهای مردم فقط درهای ظن و ظلم را می گشاید ...
داستان و مطالب💟پند آموز
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
کجا این مانتو و این تن خور رو این قیمت میدن😳😳
قیمت این مانتو فقط 59 تومان😳😍👌👌
🛍بزرگترین فروشگاه مرزي ترکیه🛍
👗ست لباس هاي زنانه،مردانه و بچگانه👕
👙لباس زیرترک😍
😍دیدن همه مدل ها 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3812163655Cd3729a47f1
همه چي نصف قيمت بازاره😳☝️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستان
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن.
در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ...
📚کیمیای سعادت، امام محمد غزالی
#ارسالی_شادی
💞💞از اعضای کانال داستان و پند
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
🏴طرح های ویژه محرم رسید🏴
💣 خرید چادر به قیمت تولید 🤔
💰#ارزان_ترین فروشگاه چادر مشکی کشور
🎁روسری رایگان+ 60 تومان تخفیف🎁
لینک هدایای خرید یک چادر مشکی🤩🤩👆
🎁هدایای ویژه: چهارده حرز، مفاتیح رنگی زیبا، مهر و تسبیح، زعفران، اسپند، پارچه سبز، چهار قرعهکشی عالی و ارسال رایگان
🔰لیست قیمت تولیدی چادرها در
گروه تولیدی چادر کربلا 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/3547398199Cf7e1bfc230