eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
23هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
19.1هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
✨کم کردن وزن بارعایت نکات زیر 👌ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﮐﺪﻭﯼ ﺭﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ . ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﻫﺶ ﭼﺮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﮑﻢ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﮑﻢ ﻋﺎﻟﯿﻪ . ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ ﺑﻬﺶ ﻧﻌﻨﺎ ﯾﺎ ﺷﻮﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﻨﯿﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﻊ ﺳﺮﺩﯼ ﻃﻌﻤﺶ ﻫﻢ ﻣﺜﻠﻪ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﺧﯿﺎﺭﻩ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﯿﻦ . 👌ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ . ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ ﯾﮏ ﺗﯿﮑﻪ ﭼﻮﺏ ﺩﺍﺭﭼﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﻨﺪﺍﺯﯾﻦ ﺗﻮﯼ ﻟﯿﻮﺍﻧﺘﻮﻥ .ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺳﺎﺯ ﺑﺪﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺒﺮﻩ . 👌ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﻭﻋﺪﻩ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺷﮑﻼﺕ ﺗﻠﺦ ﺑﺎﻻﯼ %65 ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ .ﺑﺎﻋﺚ ﭼﺮﺑﯽ ﺳﻮﺯﯼ ﻣﯿﺸﻪ . 👌ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺳﯿﺐ ﺑﺎ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ .ﺍﺷﺘﻬﺎﺗﻮﻥ ﮐﻢ ﻣﯿﺸﻪ . 👌ﺷﺐ ﻫﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﯾﮏ ﻗﺎﺷﻖ ﻋﺴﻞ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ . ﭼﺮﺑﯽ ﺳﻮﺯﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻩ، 👌ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺎﺳﺖ ﮐﻢ ﭼﺮﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ. ﻟﺒﻨﯿﺎﺕ ﮐﻢ ﭼﺮﺏ ﺑﺎﻋﺚ ﻻﻏﺮﯼ ﻣﯿﺸﻪ . 👌ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﯾﮏ ﻗﺎﺷﻖ ﭼﺎﯾﺨﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﭼﯿﻦ ﺭﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻗﺎﺷﻖ ﻣﺮﺑﺎﺧﻮﺭﯼ ﻋﺴﻞ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﮔﺮﻡ مخلوط کنید ﻭ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ . 👌ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﺟﺎﺕ ﻭ ﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮشﻧﮑﻨﯿﺪ . 👌ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﻭ ﺣﺠﻤﺸﻮﻧﻮ ﮐﻢ ﮐﻨﯿﺪ . 👌ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﻏﺬﺍﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﯾﺎ ﻗﺎﺷﻖ ﻣﺮﺑﺎ ﺧﻮﺭﯼ ﻣﯿﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺠﻮﯾﺪ و آرام بخورید. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متفاوت ترین نانوا و نانوایی ایرانی که قطعا از دیدنش شوکه میشید! مردی با یک پا که تمام کارهای نانوایی را خودش به تنهایی انجام میدهد و تنها نانوای ایرانی است که نانش به کشورهای خارجی صادر می شود! درود بر شرف چنین شیرمردهایی که هیچگاه دست از تلاش نمی کشند👍 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚داستان کوتاه از خواندنش پشیمون نمیشید 🌷 شب سردی بود... زن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند . شاگرد ميوه‌فروش ، تُند تُند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت . زن با خودش فكر مى‌كرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديك‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود . با خودش گفت : «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه . » مى‌توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هايش شاد مى‌شدند . برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوه‌فروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! » زن زود بلند شد ، خجالت كشيد . چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت. چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! » زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد . زن لبخندى زد و به او گفت : « اينارو براى شما گرفتم . » سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار . زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم . زن گفت : « اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هيچ توقعى . اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچه‌هات بگير . » زن منتظر جواب زن نماند ، ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌كرد . قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ، غلتيد روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
👇🏻 بزرگ شدیم و فهمیدیم که شربت دوا، آب میوه نبود. بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت. بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛ بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند. خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود. خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود، غضبش عشق بود و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر، استواری قامت اوست. سرشان سلامت ❤️ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طاقت دوری از کی رو نداری...؟ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
👇🏻 بزرگ شدیم و فهمیدیم که شربت دوا، آب میوه نبود. بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت. بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛ بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند. خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود. خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود، غضبش عشق بود و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر، استواری قامت اوست. سرشان سلامت ❤️ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چه دلیل میگن وقتی گوشیتون به برقه ازش استفاده نکنید؟🔌⛓ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🔸يه فلج قطع نخاعى از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، سرش منت بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه شو انجام بده. ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده... 🔹يه نابينا از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رو نميبينه، خورشيد و نميبينه، صبح رو نميبينه. ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار فقط يكروز بتونه نزديكاش و عزيزاش و آسمون و و زندگى رو با چشماش ببينه... 🔸يه بيمار سرطانى دلش ميخواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن هاى قوى زندگى كنه و درد نكشه... 🔹يه كر و لال آرزوشه بشنوه بتونه با زبونش حرف بزنه... 🔸يه بيمار تنفسى دلش ميخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيزن نفس بكشه... 🔹يه معتاد در عذاب آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره... 💠الآن مشكلت چيه دوست من؟ 🎀دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن که از قدیم گفتن شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند 💓تو خيلى خيلى خوشبختى، غر نزن، ناشكرى نكن. آسونا رو خودت حل كن سختاشم خدا🙏 🔅ﺧﺪﺍﯾﺎ ! 🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ ! 🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ ! 🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ ! 🔶ﮐﻪ : 🔹ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ ! 🔹ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ ! 🔹ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ ! 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی از گلهای بسیار زیبا و عجیب که شاید تا به حال ندیده باشید...🌸🌻 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان زیبا👌 شخص ساده لوحی مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودی روزی رسان است. به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگيرد. به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد. هرچه به انتظار نشست برايش ناهاری نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكی برای شام كرد و چشم به راه ماند. چند ساعتی از شب گذشته درويشی وارد مسجد شد و در پاي ستونی نشست و شمعی روشن كرد و... از «دوپله» خود قدری خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن. مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزی كرده بود و در تاريكی و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود. ديد درويش نيمی از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم مي خورد بی اختيار سرفه ای كرد. درويش كه صدای سرفه را شنيد گفت: «هركه هستی بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگی داشت می لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد. وقتی سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. درويش به آن مرد گفت: «فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودی من از كجا می دانستم كه تو اينجايی تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزی خودت برسی؟ شكی نيست كه خدا روزی رسان است اما يك سرفه ای هم بايد كرد!» فقط فکر کردن به هدف، هیچ تاثیری در رسیدن به هدف ندارد. اگر خواهان تغییرات هستی همین حالا اقدام کن؛ اقدامی هرچند کوچک یک راه را برایت باز میکند. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👑یه داستان فوق العاده زیبا که متوجه بشیم خدا چقدر عاشق ما هست😍 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚رمان شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه وقت داره…تبسم دوستش اونو برای کار منشی گری در یک شرکت تبلیغاتی که متلعق به مردی به اسم دیاکو هستش معرفی می کنه..شاداب هم از همون روزهای اول دانشگاه با یه اتفاق عاشق دیاکو شده بوده در صورتی که دیاکو اونو اصلا نمی شناخته…پس… توصیه میشه بخونید👇👇 سنجاقه 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk