eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
25.3هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
16.3هزار ویدیو
30 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 با خودم عهد کرده ام شاد باشم ... بیخیالِ قضاوت ها ، حسادت ها ، دشمنی ها و کینه ورزی ها .‌.. بیخیالِ مشکلات و نداشته ها ... بیخیالِ هرچیز که دلم را می رنجاند ... بیخیالِ هرچیز که لبخند را از صورتم می دزدد ... متمرکز می شوم روی داشته هایم ... به جای دشمنی ها و حسادتها ؛ دوستانم را می بینم ... و شوقی که برای موفقیت و خوشبختی ام دارند ..‌. به جای مشکلاتم ؛ به موفقیت و شادی هایِ پیش رو و پشت سرم چشم می دوزم ... و میخندم ... از تهِ دلم می خندم ... من اگر هیچ هم نداشته باشم ، خدایی دارم که برایِ شادی و لبخندِ من ، همه جوره حمایتم می کند ... به جایِ همه ، به خدایی تکیه می کنم که بی منت ، روزی ام می دهد و بی منت ، هوایِ بیقراری ام را دارد ... من باخودم عهد کرده ام شاد باشم ... و این بزرگترین گامِ موفقیتِ من است ... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 زن کیست....؟؟؟؟!!!! 😌اولین کسی که با دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست...یک مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو آسیه) 😌اولین کسی که مکه و کعبه را آباد کرد مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو هاجر) 😌اولین کسی که از مبارکترین آب روی زمین زمزم نوشید مرد نبود بلکه یک زن بود...(هاجر خاتون) 😌اولین کسی که به محمد المصطفیﷺ ایمان آورد مرد نبود بلکه یک زن بود... (بانو خدیجه) 😌اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد و شهید شد یک مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو سمیه) 😌اولین کسی که مالش را در راه اسلام داد یک مرد نبود بلکه زن بود....(بانو خدیجه) 😌اولین کسی در قرآن که خداوند از بالای هفت آسمان به حرفش گوش داد یک زن بود نه مرد...(سوره مجادله آیه 1) 😌اولین کسی که سعی صفا و مروه را انجام داد یک مرد نبود بلکه زن بود....(بانو هاجر) ☺️ اولین زنی که با همه مخالفتها وارد معبد اورشلیم شد مریم بود ☺️ تنها کسی که به حمایت از شوهر و امامش میخ در به تنش فرو رفت و دم نزد و شفیع گنهکاران شیعه در روز قیامت است زهرا بود 😊و اما کسی که کاخ یزید را به لرزه درآورد مرد نبود زینب بود زینب 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 «نادانی» نزد «خردمندی»، از نیرنگهای «شیطان» سخن می‌راند و می گفت: "عمری به خاطر دزدی های شیطان، زیان دیده است!" مرد دانا که سخنان او را گوش می‌داد گفت: "اتفاقا شیطان هم در مورد تو با من صحبت می‌کرد و همین سخنان را درباره تو به من می گفت!! او خودش را آزرده و زیان دیده از دست تو می دید! که تو به اموال او دست برده‌ای و سهم او را ربوده‌ای!" [یعنی هر که چشم حرص، به دنیا و مال دنیا داشته باشد، رقیب شیطان است، اما وقتی از جاذبه های فریبنده‌ی دنیا دوری کند و هوا و هوس را کنار بگذارد، شیطان هم با او کاری ندارد و راهشان از هم جدا میشود.!] 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 امام علی (علیه السلام) : تمام خير در سه چيز جمع شده است: 1⃣نگاه 2⃣سكوت 3⃣سخن هر نگاهى كه پندى در آن گرفته نشود، فراموشى است. هر سكوتى كه انديشه اى در آن نباشد، غفلت است. هر سخنى كه ذكرى در آن نباشد، بيهوده است. خوشا بحال كسى كه:نگاه او پند، سكوت او انديشه و سخن او ذكر باشد، بر گناهش گريسته و مردم از شرش در امان باشند. : ثواب الاعمال و عقاب الاعمال شیخ صدوق رحمت الله 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
هدایت شده از 
یه کیک خریدم 490 تومن 😐😐😐😐 بعد دخترخالم بهم یه کانال معرفی کرد همه کیک های پولی رو مجانی آموزش داده بود توهم عضو شو مزه اش از کیکی که خریدم هم خیلی بهتره🤦🏻‍♀ لینک کاناله:🙈🙈👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1904934931Cc5422503cb 🍫 بهترین کانال آشپزی ایتا😍😍😍😍
🌸🍃🌸🍃 1-نترسیدن از مرگ؛ چون کسی که علاقمند به خدا باشد از شنیدن خبر مرگ که خبر وصل اوست هراس بر او حاکم نمی‌شود و ناله و افسوس راه نمی‌اندازد. 2-از علائم محبت خدا برتری دادن خواسته‌ی خدا بر خواسته‌ی خود و حتی فرزندان است؛ یعنی کسی که عاشق خدا باشد به دنبال رفع نیاز از حوائج دیگر نیازمندان است. چنین کسی هر اندازه در حق فرزندان خود کم بگذارد قطعاً خدا تلاش او را در حق فرزندانش جبران به نحو اعلی می‌کند. 3-از علائم محبت خدا وجود محبت دائم معشوق در قلب عاشق است که همیشه حتی در خواب و بیداری هم یاد اوست. 4-تلاوت قرآن از علایم محبت خدا است؛ چون عاشق دوست دارد با معشوق سخن بگوید و خواسته‌ی او را بشنود؛ پس به نماز ایستاده و قرآن زیاد تلاوت می‌کند. 5-از علائم محبت خدا بر علاقه محب به خلوت گزیدن و سخن گفتن در خلوت با حبیب است و نیمه شب برای سخن گفتن با دوست به راحتی خواب بر چشم حرام کرده و بر می‌خیزد. 6-از علائم محبت خدا شیرین شدن عبادت است؛ چنین کسی از عبادت رنجور و خسته نمی‌شود. 7-محب خدا بر بندگان مؤمن خدا نزدیک می‌شود و آنها را چون دوستان خدا هستند دوست دارد و بر آنها هم محبت می‌کند. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
# حکایت‌خیلی‌قشنگ 📚 📚 - شخصی به یكی از خلفای دوران خود مراجعه و درخواست كرد، تا در بارگاه او به كاری گمارده شود. خلیفه از او پرسید: قرآن می‌دانی؟ او گفت: نمی‌دانم و نیاموخته‌ام. خلیفه گفت: از به كار گماردن كسی كه قرآن خواندن نیاموخته است، معذوریم. مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه‌ی خود، به آموختن قرآن پرداخت. مدتی گذشت، تا این كه از بركت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید كه دیگر در دل نه آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه. پس از چندی،خلیفه او را دید و پرسید: «چه شد كه دیگر سراغی از ما نمی‌گیری؟» آن آزادمرد پاسخ داد: «چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم كه از خلق و از عمل بی‌نیاز گشتم». خلیفه پرسید: «كدام آیه تو را این گونه بی‌نیاز كرد؟» مرد پاسخ داد: «مَن یَتّقِ اللّه یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لایَحتَسِب ؛ هر كس از خدا پروا بدارد و حدود الهی را رعایت نماید، خدا برای بیرون شدن او از تنگناها، راهی پدید می‌آورد و از جایی كه تصور نمی‌كند، به او روزی می‌رساند و نیازهای زندگی‌اش را برطرف می‌سازد». (سوره‌ طلاق، آیات 2 و 3) 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 امام علی (علیه السلام) : تمام خير در سه چيز جمع شده است: 1⃣نگاه 2⃣سكوت 3⃣سخن هر نگاهى كه پندى در آن گرفته نشود، فراموشى است. هر سكوتى كه انديشه اى در آن نباشد، غفلت است. هر سخنى كه ذكرى در آن نباشد، بيهوده است. خوشا بحال كسى كه:نگاه او پند، سكوت او انديشه و سخن او ذكر باشد، بر گناهش گريسته و مردم از شرش در امان باشند. : ثواب الاعمال و عقاب الاعمال شیخ صدوق رحمت الله 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 "اثر انگشت‌های ما، از قلب‌هایی که لمس‌شان کرده‌ایم هرگز پاک نخواهند شد". پاک نخواهند شد، بلکه حک خواهند شد، به گونه ای که ممکن است تا ابد بر قلبشان باقی بماند آیا این اثر انگشت آزارشان میدهد یا بهشان آرامش می بخشد، بله، اثر انگشت ما بر قلب دیگران، تک تک حرفها، جملات و رفتارهایی است که هر لحظه رد و بدل میشود، بین تو و همسرت، بین تو و فرزندت و بین تو و دیگران، آیا اثر انگشتتان، زخمی عفونی بر قلب دیگران بجا میگذارد، یا مرهمی میشود برای تسکین درد. مواظب حرفها و رفتارهایمان باشیم تا بیهوده قلبی را زخمی نکنیم. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 «نادانی» نزد «خردمندی»، از نیرنگهای «شیطان» سخن می‌راند و می گفت: "عمری به خاطر دزدی های شیطان، زیان دیده است!" مرد دانا که سخنان او را گوش می‌داد گفت: "اتفاقا شیطان هم در مورد تو با من صحبت می‌کرد و همین سخنان را درباره تو به من می گفت!! او خودش را آزرده و زیان دیده از دست تو می دید! که تو به اموال او دست برده‌ای و سهم او را ربوده‌ای!" [یعنی هر که چشم حرص، به دنیا و مال دنیا داشته باشد، رقیب شیطان است، اما وقتی از جاذبه های فریبنده‌ی دنیا دوری کند و هوا و هوس را کنار بگذارد، شیطان هم با او کاری ندارد و راهشان از هم جدا میشود.!] 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 "اثر انگشت‌های ما، از قلب‌هایی که لمس‌شان کرده‌ایم هرگز پاک نخواهند شد". پاک نخواهند شد، بلکه حک خواهند شد، به گونه ای که ممکن است تا ابد بر قلبشان باقی بماند آیا این اثر انگشت آزارشان میدهد یا بهشان آرامش می بخشد، بله، اثر انگشت ما بر قلب دیگران، تک تک حرفها، جملات و رفتارهایی است که هر لحظه رد و بدل میشود، بین تو و همسرت، بین تو و فرزندت و بین تو و دیگران، آیا اثر انگشتتان، زخمی عفونی بر قلب دیگران بجا میگذارد، یا مرهمی میشود برای تسکین درد. مواظب حرفها و رفتارهایمان باشیم تا بیهوده قلبی را زخمی نکنیم. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
👇😇 یک روز یک جوان معلم خود را در یک رهگذر شناخت. رو به معلم خود کرده و پرسید: مرا به یاد میاورید؟ من سالها پیش شاگرد شما بودم! معلم جواب داد و پرسید: بسیار خوب. حالا چی کار میکنی؟ شاگرد: من درس میدهم ، من هم معلم شدم. معلم: چه چیزی باعث شد تا معلم شوي؟ شاگرد: نه چه ، بلكه چه کسی. و آن شخص شما بوديد. معلم: چه كار من باعث شد؟ بگذاريد كنجكاو شوم! شاگرد: اگر واقعن به ياد نداريد بگذاريد قصه كنم: یک روز يك همصنفي ام با یک ساعت زیبا دستی که پدر و مادرش به او هدیه داده بودند ، به صنف آمد. ديري نگذشت ساعت را كشيد و در بكس خود جابجا كرد. من همیشه آرزوی داشتن چنین ساعتی را داشته ام. من نتوانستم مقاومت کنم و تصمیم گرفتم ساعت را از بكس او دزدي كنم. به زودی ، آن پسر با اشک به سمت شما آمد و از سرقت شکایت کرد. به همه ما نگاه كرديد وگفتيد. هرکسی ساعت این پسر را برداشته ، لطفاً آن را پس بدهد! من خیلی احساس شرمندگی کردم ، اما نمی خواستم از ساعت جدا شوم ، بنابراین اعتراف نکردم. شما به نزديك در رفتید ، آن را قفل کردید و به همه ما گفتید که در امتداد دیوار صف بكشيد. من باید جیب های همه شما را تلاشي کنم ولی به شرطی که همه چشمان خود را ببنديد. اطاعت کردیم و احساس کردم شرم آورترین لحظه زندگی کوتاه من است. شما يك يك شاگردان را تلاشي كرديد ، وقتی ساعت را از جیب من بیرون آوردید، به حرکت خود تا انتهای فيل يا قطار ادامه دادید بعد گفتید: - بچه ها ، همه چیز درست است. می توانید چشمان خود را باز کرده و به میزهای خود برگردید. "شما ساعت را به صاحبش بازگرداندید و در مورد این حادثه کلمه دیگری نگفتید. بنابراین در آن روز عزت و روح من را نجات دادید. مرا به عنوان دزد ، دروغگو ، کودک بی ارزش آلوده نکرديد .حتی به خود زحمت ندادید در مورد این حادثه با من صحبت کنید. با گذشت زمان ، فهمیدم چرا؟ زیرا شما به عنوان یک معلم واقعی نمی خواستید حیثیت یک شاگرد جوان را که هنوز شکل نگرفته لکه دار کنید. بنابراین ، من تصمیم گرفتم و یک معلم شدم. هر دو تحت تأثیر این داستان ساکت شدند. سپس معلم جوان پرسید: حالا مرا بخاطر داريد؟ معلم پیر پاسخ داد: - واقعیت این است که من انروز جیب هاي همه را با چشمان بسته پاليدم! 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📘📘 پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد. پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت. وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد. فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟ شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم!" عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد. گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک رخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید. اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت. حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند. 📘😇😇😇😇📘 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📕 داستان پندآموز 📕 در یکی از روستاهای کوهستانی "دیاربکر" ترکیه، آموزگار دبستانی بنام احمد در درس ریاضی به شاگردانش میگوید که اگر در یک کاسه 10 عدد توت فرنگی باشد، در 5 کاسه چند عدد توت فرنگی داریم؟ دانش آموزان: آقا اجازه، توت فرنگی چیه؟ معلم: شما نمیدانید توت فرنگی چیه؟ دانش آموزان: ما تابحال توت فرنگی ندیده‌ ایم. معلم فکری به نظرش میرسد، مقداری از خاک آن روستا را به یک مؤسسه کشت و صنعت در شهر "بورسا" فرستاده و از آنها سوال میکند که آیا این خاک برای کشت توت فرنگی مناسب است یا نه؟ آن مؤسسه پاسخ میدهد که این خاک و آب و هوای دیاربکر برای کشت توت فرنگی مناسب بوده و همچنین مقداری بوته توت فرنگی و دستورالعمل کاشت و داشت محصول را برای وی میفرستد. معلم بچه ها را به حیاط مدرسه برده و طرز کاشتن بوته‌های توت فرنگی را به دانش آموزان یاد میدهد و به آنها میگوید که امسال از شما امتحان ریاضی نخواهم گرفت. بجای آن به هر کدام از شما چهار بوته توت فرنگی میدهم که آنها را به خانه برده و کاشت آنها را همانطوری که یاد گرفته‌اید، به پدر و مادرتان یاد بدهید. وقتی که توت فرنگیها رسیدند آنها را توی بشقاب گذاشته و به مدرسه می‌آورید. برای هر 10 عدد توت فرنگی یک نمره خواهید گرفت. وقتی میوه‌ ها رسیدند، بچه‌ها آنها را در بشقابی گذاشته و به مدرسه ‌آوردند. معلم میپرسد که مزه‌شان چطور بود؟ بچه ها میگویند که چون پای نمره در میان بود، اصلا از آنها نخورده ایم. معلم میخندد و میگوید همه شما نمره کامل را میگیرید، میتوانید بخورید. بچه‌ ها با ولعی شیرین توت فرنگیها را میخورند. بعد از دو سال از آن ماجرا، مردم آن روستایی که تا به آن زمان توت فرنگی ندیده بودند، در بازارهای محلیشان، توت فرنگی میفروشند. معلم بودن یعنی این... فقط روی تخته سیاه آموزش ضرب و تقسیم نیست. معلم بودن شاید از خود اثری برجا گذاشتن باشد. پس بیاییم در زندگی اثری از خود بجا بگذاریم. بیایم زندگی مردم را به سمت شادی تغییر دهیم. کاری کنیم بعد از مرگمان اثر نیک به جا بماند. 📕📕📕📕 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
: 🕊🕊📔 یک شب مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دكان نجاری شد، عادت نجار اين بود كه موقع ترک کارگاه وسايل كارش را روي ميز بگذارد. آن شب، نجار اره اش را روی ميز گذاشته بود. همينطور كه مار گشت مي زد بدنش به اره گير کرد و كمي زخم شد. مار خيلي عصبانی شد و برای دفاع از خود اره را گاز گرفت. این کار سبب خون ريزی دور دهانش شد و او که نمی فهمید كه چه اتفاقی افتاده، از اينكه اره دارد به او حمله مي كند و مرگش حتمي است تصميم گرفت برای آخرين بار از خود دفاع كرده و هر چه شديدتر حمله كند. او بدنش را به دور اره پيچاند و هي فشار داد. صبح كه نجار به کارگاه آمد روي ميز به جای اره، لاشۀ ماری بزرگ و زخم آلود ديد كه فقط و فقط بخاطر بی فکری و خشم زياد مرده است. ما در لحظۀ خشم می خواهیم به ديگران صدمه بزنیم ولی بعد متوجه مي شويم که به جز خودمان كس ديگری را نرنجانده ايم و موقعی اين را درك می کنیم كه خيلي دير شده. زندگی بيشتر احتياج دارد كه گذشت و چشم پوشی كنيم، از اتفاقها، از آدمها، از رفتارها، از گفتارها و به خودمان يادآوری کنیم که همیشه گذشت و چشم پوشی را اصل قرار دهیم تا آسیب نبینیم.! 📚📚📚📚 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 امام علی (علیه السلام) : تمام خير در سه چيز جمع شده است: 1⃣نگاه 2⃣سكوت 3⃣سخن هر نگاهى كه پندى در آن گرفته نشود، فراموشى است. هر سكوتى كه انديشه اى در آن نباشد، غفلت است. هر سخنى كه ذكرى در آن نباشد، بيهوده است. خوشا بحال كسى كه:نگاه او پند، سكوت او انديشه و سخن او ذكر باشد، بر گناهش گريسته و مردم از شرش در امان باشند. : ثواب الاعمال و عقاب الاعمال شیخ صدوق رحمت الله 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 مرحوم حاجی دُنبلی خویی والی امین و مؤمن شهر خوی بود. او برای اصلاح موی سر خود هر بار به یک سَلمانی در هر گوشه‌ی شهر می‌رفت. وقتی از او می‌خواستند به یک سلمانی ثابتی در شهر برود، مخالفت می‌کرد و می‌گفت: نمی‌خواهم رفتنِ ثابت من پیش یک آرایشگر باعث شهرت و مشتری زیاد و در نتیجه گران‌فروشی او شود. روزی برای اصلاحِ موی سر خود به محله‌ی قاضی شهر رفت. آرایشگر بی‌حوصله بود. علت را پرسید، گفت: چگونه حوصله کنم والی شهر هم دو شاهی بابت اصلاح موی سر خود می‌دهد و یک کارگر هم همین مبلغ را می‌دهد. حاجی وقتی کار اصلاح موی سرش تمام شد و از صندلی برخاست دو شاهی به او داد و رفت. روز بعد یک گوسفند به او هدیه داد و گفت: خواستی بفروش و خواستی قربانی کن. بدان که من اگر بیش از دو شاهی که دستمزد توست به تو می‌دادم، نفس تو را عادت به گرانفروشی و طمع می‌دادم و در حق فقرا ستم می‌کردم. حاجی دُنبلی یک‌ماه بعد به آرایشگر دیگری در محله دیگر شهر رفت. آرایشگر که از آرایشگر قبلی راهنمایی گرفته بود، زمان اصلاحِ‌ سر او، چهره‌ی خود غمگین ساخت اما حاجی اهمیتی نداد تا آرایشگر مجبور شد بگوید درآمدش کم است. حاجی گفت: بدان این سخن را آرایشگر قبلی به تو گفته است، من به تو هیچ چیز نمی‌دهم چون آرایشگر قبلی از من چیزی نخواست و من از او پرسیدم چرا غمگین است و آنچه من به او دادم انعام بود اما تو خود به عمد چهره‌ی خود غمگین کردی تا چیزی از من بستانی که اگر الان من به تو چیزی بدهم تو را عادت به سؤال و گدایی از مردم داده‌ام. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 می گویند روزی جمعی از بازاریان تهران به محضر آیت الله العظمی بروجردی رسیدند . ایشان فرمودند ؛ مراقب باشید این روستایی ها و شهرستانی ها کلاه سرتان نگذارند. صدای خنده حضار بلند شد و خوشمزه ای فریاد زد آقا چه می فرمایید همین دیروز یکی شان آمده بود جنس ( مثلا) 50 تومنی را 200 تومن به او فروختم. آقا فرمود؛ بله او با صفا و صداقت خود آمد اما دین تو را با خود برد کلاه سرت رفت ، حواست نیست. راستی در میان فتنه های اجتماعی ، مکاره بازار شایعات ، داغی دعواهای سیاسی و صنفی و قومی ما کجای کاریم 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 سال‌ها پیش مردی به نام مسلم در شهر خوی نانوا بود. او مردی متّقی٬ پرهیزگار٬ قانع و شاکر بود. در محلّه‌‌ای که پسر مسلم بود٬ یک مغازه‌ی مرغ‌فروشی بود که فروش خوبی هم داشت. روزی جعفر پسر مسلم٬ به پدرش گفت: «دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بالایی آن را اجاره کنم، مغازه‌ی پرفروشی است.» مسلم گفت: «پسرم هرگز با آجرکردن نانِ کسی به دنبال نان برای خودت نباش. بدان‌! دنیا بزرگ است و خدا را قابلیّت روزی‌ رساندن زیاد است.» اما وسوسه درون جعفر را پر کرده بود. مسلم روزی او را کنار خود به نانوایی برد. خمیر لواشی را به تنور چسباند و سریع خمیر لواش دیگری را دوباره به روی همان لواش که در حالِ پختن بود زد. هر دو خمیر لواش، سنگین شدند و از دیواره‌ی داغ تنور رها شده و داخل تنور افتادند و سوختند. مسلم گفت: «پسرم! دیدی یک لواش در حال پختن بود، لواش دیگر روی آن چسبید، باعث شد نه خودش بپزد و تبدیل به نان شود و نه گذاشت لواش دیگر نان شود. هرگز نان خود را روی نان کس دیگری نزن که برای تو هم نانی نخواهد شد. بدان! اگر اجاره‌ی بالا به آن مغازه بزنی و او را از نان و نوا بیندازی، خودت نیز به نان و نوایی نخواهی رسید و این قانون زندگی است.» 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 با خودم عهد کرده ام شاد باشم ... بیخیالِ قضاوت ها ، حسادت ها ، دشمنی ها و کینه ورزی ها .‌.. بیخیالِ مشکلات و نداشته ها ... بیخیالِ هرچیز که دلم را می رنجاند ... بیخیالِ هرچیز که لبخند را از صورتم می دزدد ... متمرکز می شوم روی داشته هایم ... به جای دشمنی ها و حسادتها ؛ دوستانم را می بینم ... و شوقی که برای موفقیت و خوشبختی ام دارند ..‌. به جای مشکلاتم ؛ به موفقیت و شادی هایِ پیش رو و پشت سرم چشم می دوزم ... و میخندم ... از تهِ دلم می خندم ... من اگر هیچ هم نداشته باشم ، خدایی دارم که برایِ شادی و لبخندِ من ، همه جوره حمایتم می کند ... به جایِ همه ، به خدایی تکیه می کنم که بی منت ، روزی ام می دهد و بی منت ، هوایِ بیقراری ام را دارد ... من باخودم عهد کرده ام شاد باشم ... و این بزرگترین گامِ موفقیتِ من است ... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 1-نترسیدن از مرگ؛ چون کسی که علاقمند به خدا باشد از شنیدن خبر مرگ که خبر وصل اوست هراس بر او حاکم نمی‌شود و ناله و افسوس راه نمی‌اندازد. 2-از علائم محبت خدا برتری دادن خواسته‌ی خدا بر خواسته‌ی خود و حتی فرزندان است؛ یعنی کسی که عاشق خدا باشد به دنبال رفع نیاز از حوائج دیگر نیازمندان است. چنین کسی هر اندازه در حق فرزندان خود کم بگذارد قطعاً خدا تلاش او را در حق فرزندانش جبران به نحو اعلی می‌کند. 3-از علائم محبت خدا وجود محبت دائم معشوق در قلب عاشق است که همیشه حتی در خواب و بیداری هم یاد اوست. 4-تلاوت قرآن از علایم محبت خدا است؛ چون عاشق دوست دارد با معشوق سخن بگوید و خواسته‌ی او را بشنود؛ پس به نماز ایستاده و قرآن زیاد تلاوت می‌کند. 5-از علائم محبت خدا بر علاقه محب به خلوت گزیدن و سخن گفتن در خلوت با حبیب است و نیمه شب برای سخن گفتن با دوست به راحتی خواب بر چشم حرام کرده و بر می‌خیزد. 6-از علائم محبت خدا شیرین شدن عبادت است؛ چنین کسی از عبادت رنجور و خسته نمی‌شود. 7-محب خدا بر بندگان مؤمن خدا نزدیک می‌شود و آنها را چون دوستان خدا هستند دوست دارد و بر آنها هم محبت می‌کند. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 امیرمؤمنان حضرت علی(علیه السلام) مقدار پنج وَسَق خرما[حدود 5 بار] برای مردی فرستادند. آن مرد بود و از کسی تقاضای کمک نمی‌کرد. شخصی در آنجا بود، به حالت اعتراض به علی(علیه السلام) گفت: "آن مرد که تقاضای کمک نکرد چرا برای او خرما فرستادی؟ به علاوه یک وَسَق برای او کافی بود...!" امیر مؤمنان علی(علیه السلام) به او فرمود: "خداوند امثال تو را در جامعه ما زیاد نکند! من می‌دهم تو بخل می‌ورزی؟" اگر من آنچه را که مورد حاجت اوست پس از درخواست و سؤال او به او بدهم در حقیقت چیزی به او نداده‌ام، بلکه قیمت آبرویی را که به من داده به او داده‌ام، زیرا اگر صبر کنم تا او درخواست کند در حقیقت او را وادار کرده ام که آبرویش را به من بدهد، آن رویی را که در هنگام عبادت و پرستش خدای خود و خدایِ من به خاک می ساید... وسائل الشیعه 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk