عجیب و پر ابهام🥶
💔✨💔✨💔✨💔 💔✨💔✨💔 💔✨💔 💔✨ ✫#ارسالی از اعضای کانال داستان و پند ✦ ❤️بنام: #تا_آخرین_نفس_1 قسمت اول با
💔✨💔✨💔✨💔
💔✨💔✨
💔✨💔
💔✨
✫#ارسالی از اعضای کانال داستان و پند ✦
❤️بنام: #تا_آخرین_نفس_2
قسمت دوم
آقای محمدی نگاهی به خانمش کرد و وقتی لبخند رضایت همسرشو دید موافقت کرد. بابام گفت پس قرارمون باشه برای صبح که با هم بریم محضر. پدرم وقتی رضایت آقای محمدی را دید لبخند زنان از روی مبل بلند شد و با تشکر از پذیرایشون خدا حافظی کرد ومن ومادرم هم از مبل بلند شدیم. مادرم روی پریسا را بوسید و گفت مواظب دخترم باشین. لبخند زنان صورتشو بوسید و صدای تعارفها در هم پیچید.و امامن محو لبخند ی بودم که روی لبهای خوش فرمه پریسا نشسته بود وقتی نگاه خیریه من را دید اروم سرشو رو پایین انداخت چقدر دوست داشتنی شده بود😍😍
وقتی سوار ماشین شدیم گوشیم زنگ خورد خواهرم بود با خستگی اما خوشحال گفت خوب آقا دوماد شیری یا روباه😂منم گفتم داداشت همیشه شیره . پسرت چطوره گفت خدا را شکر تبش پایین اومده کاش حالش خوب بود منم اومده بودم. در همین حین مادرم گوشیو ازم گرفت و شروع کرد به احوالپرسی و من در حین رانندگی به حرفهای مادرم گوش میدادم.
به خونه که رسیدم به مامان و بابا شببخیر گفتم و رفتم تو اتاق خودم.به پریسا پیام دادم عروس خانم امشب خوش گذشت طولی نکشید که جواب را دریافت کردم ممنون انگشترت عالی بود.با تمام احساسم نوشتم دوست دارم❤️
پریسا هم با قلبی قرمز جوابمو داد. چون دیر وقت بود گفتم برو بخواب صبح سر حال باشی عروس خانم چشمی گفت و من با دنیایی از افکار شیرین بخواب رفتم.
صبح قرار بود خانواده دم در محضر همو ببینن صبرم زیاد طول نکشید ماشین آقای محمدی نزدیک ما ایستاد پریسا که از ماشین پیاده شد محوی تماشایش شدم .
کت و شلوار سفید و خوش دوختی پوشیده بود با کفشهای پاشنه بلندی که بلندی قدش را بیشتر کرده بود همراه با شال سفید و یک آرایش کامل اما ملایم که زیبایشو چندین برابر میکرد.بعد از احوالپرسیهای معمول و شیطنتهای خواهرهایمان به داخل محضر رفتیم.از محضر که بیرون امدیم همه بهمون تبریک میگفتن و آرزوی خوشبختی برامون کردن. مادر پریسا اومد کنارم دستشو پشت سرم گذاشت و پایین آورد و پیشونیمو بوسید گفت پسرم خوشبخت بشی انشالله دخترمو بدست سپردم گفتم عین چشمام از ش مواظبت میکنم پریسا با لبخند جلو اومد رو به مامانش گفت مامان پس من چی مامانشم با لبخند روی دخترش بوسید و گفت خوشبخت بشین نازنینم.رو به پدر و مادرامون گفتم اگه اجازه بدین منو پریسا با هم بر میگردیم اما کمی دیرتر.درماشینو باز کردم رو به پریسا گفتم پری دریایی من بفرما پریسا هم با لبخندی شیرینش سوار شد. در ماشینو بست ومن هم ماشینو روشن کردم وراه افتادیم پریسا گفت کجا میریم؟گفتم متوجه میشی یکم صبر کن😉 خیلی طول نکشید که به در آپارتمان خودم رسیدیم پیاده شدیم و سوار آسانسور شدیم و پریسا با بهت گفت اینجا کجاس که کلید آپارتمانو نشونش دادم ی چشمکی زد و با لبخند گفت خونه مجردی😉 خندیدم گفتم اینجا آپارتمان ماست. وقتی وارد شدیم با ذوق شروع کرد به دیدن اتاق خواب و حمام و دستشویی و آشپزخونه. اروم گفت خیلی قشنگه بطرفم اومد و گفت سلیقت بی نظیره وشروع کرد به تو ضیح اینکه چیدمان خونه چطوری باشه قشنگه و من محونماشایش شدم😍
وقتی بخونه رسیدم صدای آهنگ زیاد بود شور و حالی بر پا بود با امدن ما مادرم اسپند دود کرد و خواهرامون به پایکوبی مشغول شدن و ما را هم دعوت به رقص کردن بعد شام که اقای محمدی قصد رفتن کردن، من گفتم پریسا را من میرسونم سوار ماشین که شدیم پریسا نگاهی طولانی کرد و گفت دلم برات تنگ میشه. چشمکی براش فرستادم و گفتم صبح میام دنبالت بریم خرید وقتی رسیدیم دم خونشون نگاهم بی تاب چشم هایش شد لبخندی زد و بوسه ی کوتاه مهمانم کرد شب بخیر گفت و پیاده شد و برام دستی تکون داد و زنگ زد منم براش بوسی فرستادم اونم با تمام احساسش جوابمو داد و رفت توی خونه. رسیدم خونه براش پیام دادم بوست چقد شیرین بود...
ادامه دارد....
🍒✫داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند✫🍒
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💔✨
💔✨💔
💔✨💔✨
💔✨💔✨💔✨💔
عجیب و پر ابهام🥶
💔✨💔✨💔✨💔 💔✨💔✨💔 💔✨💔 💔✨ ❤️بنام: #تا_آخرین_نفس_1 قسمت اول با سلام به دوستان داستان و پند از اینکه
💔✨💔✨💔✨💔
💔✨💔✨
💔✨💔
💔✨
✫#ارسالی از اعضای کانال داستان و پند ✦
❤️بنام: #تا_آخرین_نفس_2
قسمت دوم
آقای محمدی نگاهی به خانمش کرد و وقتی لبخند رضایت همسرشو دید موافقت کرد. بابام گفت پس قرارمون باشه برای صبح که با هم بریم محضر. پدرم وقتی رضایت آقای محمدی را دید لبخند زنان از روی مبل بلند شد و با تشکر از پذیرایشون خدا حافظی کرد ومن ومادرم هم از مبل بلند شدیم. مادرم روی پریسا را بوسید و گفت مواظب دخترم باشین. لبخند زنان صورتشو بوسید و صدای تعارفها در هم پیچید.و امامن محو لبخند ی بودم که روی لبهای خوش فرمه پریسا نشسته بود وقتی نگاه خیریه من را دید اروم سرشو رو پایین انداخت چقدر دوست داشتنی شده بود😍😍
وقتی سوار ماشین شدیم گوشیم زنگ خورد خواهرم بود با خستگی اما خوشحال گفت خوب آقا دوماد شیری یا روباه😂منم گفتم داداشت همیشه شیره . پسرت چطوره گفت خدا را شکر تبش پایین اومده کاش حالش خوب بود منم اومده بودم. در همین حین مادرم گوشیو ازم گرفت و شروع کرد به احوالپرسی و من در حین رانندگی به حرفهای مادرم گوش میدادم.
به خونه که رسیدم به مامان و بابا شببخیر گفتم و رفتم تو اتاق خودم.به پریسا پیام دادم عروس خانم امشب خوش گذشت طولی نکشید که جواب را دریافت کردم ممنون انگشترت عالی بود.با تمام احساسم نوشتم دوست دارم❤️
پریسا هم با قلبی قرمز جوابمو داد. چون دیر وقت بود گفتم برو بخواب صبح سر حال باشی عروس خانم چشمی گفت و من با دنیایی از افکار شیرین بخواب رفتم.
صبح قرار بود خانواده دم در محضر همو ببینن صبرم زیاد طول نکشید ماشین آقای محمدی نزدیک ما ایستاد پریسا که از ماشین پیاده شد محوی تماشایش شدم .
کت و شلوار سفید و خوش دوختی پوشیده بود با کفشهای پاشنه بلندی که بلندی قدش را بیشتر کرده بود همراه با شال سفید و یک آرایش کامل اما ملایم که زیبایشو چندین برابر میکرد.بعد از احوالپرسیهای معمول و شیطنتهای خواهرهایمان به داخل محضر رفتیم.از محضر که بیرون امدیم همه بهمون تبریک میگفتن و آرزوی خوشبختی برامون کردن. مادر پریسا اومد کنارم دستشو پشت سرم گذاشت و پایین آورد و پیشونیمو بوسید گفت پسرم خوشبخت بشی انشالله دخترمو بدست سپردم گفتم عین چشمام از ش مواظبت میکنم پریسا با لبخند جلو اومد رو به مامانش گفت مامان پس من چی مامانشم با لبخند روی دخترش بوسید و گفت خوشبخت بشین نازنینم.رو به پدر و مادرامون گفتم اگه اجازه بدین منو پریسا با هم بر میگردیم اما کمی دیرتر.درماشینو باز کردم رو به پریسا گفتم پری دریایی من بفرما پریسا هم با لبخندی شیرینش سوار شد. در ماشینو بست ومن هم ماشینو روشن کردم وراه افتادیم پریسا گفت کجا میریم؟گفتم متوجه میشی یکم صبر کن😉 خیلی طول نکشید که به در آپارتمان خودم رسیدیم پیاده شدیم و سوار آسانسور شدیم و پریسا با بهت گفت اینجا کجاس که کلید آپارتمانو نشونش دادم ی چشمکی زد و با لبخند گفت خونه مجردی😉 خندیدم گفتم اینجا آپارتمان ماست. وقتی وارد شدیم با ذوق شروع کرد به دیدن اتاق خواب و حمام و دستشویی و آشپزخونه. اروم گفت خیلی قشنگه بطرفم اومد و گفت سلیقت بی نظیره وشروع کرد به تو ضیح اینکه چیدمان خونه چطوری باشه قشنگه و من محونماشایش شدم😍
وقتی بخونه رسیدم صدای آهنگ زیاد بود شور و حالی بر پا بود با امدن ما مادرم اسپند دود کرد و خواهرامون به پایکوبی مشغول شدن و ما را هم دعوت به رقص کردن بعد شام که اقای محمدی قصد رفتن کردن، من گفتم پریسا را من میرسونم سوار ماشین که شدیم پریسا نگاهی طولانی کرد و گفت دلم برات تنگ میشه. چشمکی براش فرستادم و گفتم صبح میام دنبالت بریم خرید وقتی رسیدیم دم خونشون نگاهم بی تاب چشم هایش شد لبخندی زد و بوسه ی کوتاه مهمانم کرد شب بخیر گفت و پیاده شد و برام دستی تکون داد و زنگ زد منم براش بوسی فرستادم اونم با تمام احساسش جوابمو داد و رفت توی خونه. رسیدم خونه براش پیام دادم بوست چقد شیرین بود...
ادامه دارد....
🍒✫داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند✫🍒
💔✨
💔✨💔
💔✨💔✨
💔✨💔✨💔✨💔