eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
20.5هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
23.9هزار ویدیو
42 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
💎یک زمانی دوست داشتم خَیّری بزرگ شوم. چندسال بعد یکی از دوستانم از من پولی قرض خواست با مبلغ و مدت مشخص. گفتم: "ندارم" با اینکه داشتم. درست همان شب بود که فهمیدم؛ هر چیز لیاقتی میخواهد به قدر ظرفیتی که داری! زیاد دوستت دارم. گاهی از خدا میخواهم که قسمتم باشی. بعد یاد ظرفیتم می افتم. که مال من باشی؛ خودم را گم کنم؛ تو را گم کنم؛ دوست داشتن را حیف و میل کنم. باید قبول کرد گاهی اگر نرسیم یا نداشته باشیم... قشنگتریم . ❣ ✍ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💟بخونید قشنگه ♦️بهش میگفتن "عباس بندری". اصلیت اش مال جنوب بود. بندریاش حرف نداشت. فلافلاشم معرکه بود. مغازش یه چارراه بالاتر از محل کارم بود. من و مژگان هر وقت میخواستیم چیزی بخوریم می رفتیم مغازه ی عباس بندری. بار سوم یا چهارمی بود که اونورا پیدامون میشد. مژگان نشست رو صندلی و منم رفتم واسه سفارش -سلام عباس آقا، یه بندری لطف میکنی، خیارشورش کم باشه برگشتم تو صورت مژگان نگاه کردم: تو چی میخوری؟ خندید: هر چی تو میخوری خندیدم: عباس آقا دو تاش کن لطفا بعد در یخچالو با انگشت نشون دادمو و گفتم: واسه من یه نوشابه سیاه برگشتم سمت مژگان : تو چی؟ باز خندید: منم همینطور اینبار نوبت عباس آقا بود: سالاد چی؟ میخورید؟ گفتم : من که نمیخورم عباس آقا برگشتم سمت مژگان. دوباره خندید : منم نمیخورم ایندفعه عباس آقاهم خندید. بهم یه اشاره ی کوچیک کرد. نزدیکش شدم . سرشو آورد دم گوشمو آروم، جوری که مژگان نفهمه؛ گفت: دوستش داری؟ گفتم : خیلی زیاد، چطور مگه؟ گفت: الان بهش بگو! مشتری که نیست، منم اون پشت خودمو میزنم به نشنیدن، این مژگان خانوم شما امروز خیلی رو کوکه، هرچی بهش بگی، اونم میگه منم همینطور. حرفش تموم نشده بود که جفتمون زدیم زیر خنده. سر میز موقع گاز زدن ساندویچ، آخر دلش تاب نیاورد. بهم گفت: منکه نفهمیدم پشت سرم چی گفتید! ولی چشم بسته قبول. منم همینطور یه تیکه سوسیس پرید تو گلوم. شروع کردم به سرفه. عباس آقا تا صدای سرفه مو شنید از اون پشت داد زد: مبارکه مبارکه بعد سه تایی خندیدم ... تمام شهر "هم همینطور". :) 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎یک زمانی دوست داشتم خَیّری بزرگ شوم. چندسال بعد یکی از دوستانم از من پولی قرض خواست با مبلغ و مدت مشخص. گفتم: "ندارم" با اینکه داشتم. درست همان شب بود که فهمیدم؛ هر چیز لیاقتی میخواهد به قدر ظرفیتی که داری! زیاد دوستت دارم. گاهی از خدا میخواهم که قسمتم باشی. بعد یاد ظرفیتم می افتم. که مال من باشی؛ خودم را گم کنم؛ تو را گم کنم؛ دوست داشتن را حیف و میل کنم. باید قبول کرد گاهی اگر نرسیم یا نداشته باشیم... قشنگتریم . ❣ ✍ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎یک زمانی دوست داشتم خَیّری بزرگ شوم. چندسال بعد یکی از دوستانم از من پولی قرض خواست با مبلغ و مدت مشخص. گفتم: "ندارم" با اینکه داشتم. درست همان شب بود که فهمیدم؛ هر چیز لیاقتی میخواهد به قدر ظرفیتی که داری! زیاد دوستت دارم. گاهی از خدا میخواهم که قسمتم باشی. بعد یاد ظرفیتم می افتم. که مال من باشی؛ خودم را گم کنم؛ تو را گم کنم؛ دوست داشتن را حیف و میل کنم. باید قبول کرد گاهی اگر نرسیم یا نداشته باشیم... قشنگتریم . ❣ ✍ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk