eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
20.4هزار دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
24.2هزار ویدیو
42 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 اگه دنیا دست ما دخترا بود تموم دیوارارو پر از نقاشی هایِ رنگارنگ میکردیم و پشتِ درِ همه ی خونه ها هزارتا گلدونِ شمعدونی میذاشتیم، اتوبوسایِ بدونِ سقفِ زمستونی میساختیم و روزایِ بارونی رو یه جورِ قشنگتر رقم میزدیم، کتابِ مهربونی رو به عالمٌ آدم هدیه میدادیم و واسه عصرایِ غم انگیزِ جمعه یه عالمه جیغِ بنفش و بادکنکایِ رنگی و تاب بازی تجویز میکردیم، برای مردا کلاسِ نحوه ی بافتنِ مویِ دلبر میذاشتیم و یادشون میدادیم علاجِ خستگی و غٌرغٌرهای زنونه محبتایِ بی دریغِ مردونه ست ... اگه دٌنیا دست دخترا بود ماشینایِ رنگی شهرو پر میکردن و همه ی عاشقا لباس گلگلی میپوشیدن، دیگه کسی به غٌرغٌرهایِ شیرینِ دخترونه اعتراض نمیکرد و صدایِ دخترکوچولویِ درونمون به دٌنیا شادی هدیه میداد ... حالا که همه ی دنیا دستمون نیست و نمیتونیم جلویِ جنگ و دود و بی رنگیِ دنیارو بگیریم، میتونیم دنیایِ خودمونو آدمای اطرافمونو بسازیم میتونیم به قشنگیامون باور داشته باشیم و برایِ حالِ خوبِ دیگران یه دلیلِ محکم خلق کنیم، خوش رنگ لباس بپوشیم و با دستبندا و انگشترایِ رنگیمون شوقِ دیدنِ قشنگیای دنیارو به آدما هدیه بدیم، احساساتِ پرشورمون رو بی بهونه بروز بدیم و از خنده های بلندمون نترسیم، تو دنیایِ شیرینِ خودمون شجاعانه برقصیم و اونقدر بچرخیم که سرمون گیج بره و بدیای دنیا از نگاهمون دورشه ... همه ی دنیا دستمون نیست اما میتونیم با فرفری موها و لاک هایِ اکلیلی و براقمون به همه بگیم "دخترها شادی و سرخوشی رو فریاد میزنن" و از نگاهِ هیچ آدمی نترسیم و بخاطرش شادیامونو قیچی نکنیم ... همه ی ما دخترکوچولوهایی هستیم که اگه بخوایم خوب بلدیم از پس دنیایِ خودمونو اطرافیانمون بربیایم و به قشنگیزترین حالت ممکن بسازیمشون .... پس دنیاتونو به مهربونیامون بسپارین و دلبرونه کنارمون باشین 😍 . ✍️ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 اگه دنیا دست ما دخترا بود تموم دیوارارو پر از نقاشی هایِ رنگارنگ میکردیم و پشتِ درِ همه ی خونه ها هزارتا گلدونِ شمعدونی میذاشتیم، اتوبوسایِ بدونِ سقفِ زمستونی میساختیم و روزایِ بارونی رو یه جورِ قشنگتر رقم میزدیم، کتابِ مهربونی رو به عالمٌ آدم هدیه میدادیم و واسه عصرایِ غم انگیزِ جمعه یه عالمه جیغِ بنفش و بادکنکایِ رنگی و تاب بازی تجویز میکردیم، برای مردا کلاسِ نحوه ی بافتنِ مویِ دلبر میذاشتیم و یادشون میدادیم علاجِ خستگی و غٌرغٌرهای زنونه محبتایِ بی دریغِ مردونه ست ... اگه دٌنیا دست دخترا بود ماشینایِ رنگی شهرو پر میکردن و همه ی عاشقا لباس گلگلی میپوشیدن، دیگه کسی به غٌرغٌرهایِ شیرینِ دخترونه اعتراض نمیکرد و صدایِ دخترکوچولویِ درونمون به دٌنیا شادی هدیه میداد ... حالا که همه ی دنیا دستمون نیست و نمیتونیم جلویِ جنگ و دود و بی رنگیِ دنیارو بگیریم، میتونیم دنیایِ خودمونو آدمای اطرافمونو بسازیم میتونیم به قشنگیامون باور داشته باشیم و برایِ حالِ خوبِ دیگران یه دلیلِ محکم خلق کنیم، خوش رنگ لباس بپوشیم و با دستبندا و انگشترایِ رنگیمون شوقِ دیدنِ قشنگیای دنیارو به آدما هدیه بدیم، احساساتِ پرشورمون رو بی بهونه بروز بدیم و از خنده های بلندمون نترسیم، تو دنیایِ شیرینِ خودمون شجاعانه برقصیم و اونقدر بچرخیم که سرمون گیج بره و بدیای دنیا از نگاهمون دورشه ... همه ی دنیا دستمون نیست اما میتونیم با فرفری موها و لاک هایِ اکلیلی و براقمون به همه بگیم "دخترها شادی و سرخوشی رو فریاد میزنن" و از نگاهِ هیچ آدمی نترسیم و بخاطرش شادیامونو قیچی نکنیم ... همه ی ما دخترکوچولوهایی هستیم که اگه بخوایم خوب بلدیم از پس دنیایِ خودمونو اطرافیانمون بربیایم و به قشنگیزترین حالت ممکن بسازیمشون .... پس دنیاتونو به مهربونیامون بسپارین و دلبرونه کنارمون باشین 😍 . ✍️ .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎آقا منصور همسایه ی خوبی نبود، یعنی ازون همسایه ها بود که نمیخواست کسی رو اذیت کنه اما سعی میکرد همه چی باب میل خودش باشه، واسه همین کسی دوسش نداشت، خودشم زیاد با کسی گرم نمیگرفت و سر صحبتو باز نمیکرد اما وقتی مریض شد انگار یه آدم دیگه بود، اونقدر مظلوم شده بود که دیگه کسی یادش نمیومد یه روزی بچه ها رو بخاطر بازی تو کوچه دعوا کرده و واسه جای پارک ماشین به کسی نیش و کنایه زده، همینم باعث شد اونقدر خوب تو ذهن همه تموم بشه که وقتی رفت پشت سرش بگن جاش تو کوچه خیلی خالیه و دلتنگش بشن .... میدونی چی میخوام بگم؟! میخوام بگم تموم شدن با تموم شدن خیلی فرق داره، یه وقتا تموم میشی ولی اونقدر از خودت کینه تو دلِ اونیکه براش تموم شدی میذاری که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای خوب بود؟! این همونی بود که یه روزی با خوبیاش دنیارو رنگی میکرد؟! یه وقتام اونقدر تو لحظه ی تموم شدن خوبِ خوبی که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای بد بود؟! همونی بود که بخاطرش بارها مردم و زنده شدم؟! من میگم تموم شدن با تموم شدن فرق داره چون تصویری که تو لحظه های آخر از خودت تو ذهن طرف مقابل بجا میذاری یه عمر باهاشه چون خاطره یِ تموم شدن با همه ی خاطرات آدما یه تفاوت بزرگ داره، آدما تو لحظه های آخر خودِ خودشون میشن، خودِ خوب یا خودِ بدشون چون میدونن دیگه بعدی وجود نداره، میدونن رفتار الانشون هیچ تأثیری تو آینده نداره و چیزی رو عوض نمیکنه پس از هرچی تا اون لحظه بودن جدا میشن و واقعیتشونو نشون میدن اما سالها بعد آدمی که براش تموم شدن میتونه تصویر خوبشونو تو لحظه های آخر به یاد بیاره و بگه کاش هیچوقت تموم نشده بود، میتونه تصویر بدشون رو به یاد بیاره و بگه چقدر خوب که تموم شد ... راستی، چقدر خوب که تموم شدی : ) . ✍️ [ اگه تموم شدنی هستید، خوب تموم شید واسه هم] .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎آقا منصور همسایه ی خوبی نبود، یعنی ازون همسایه ها بود که نمیخواست کسی رو اذیت کنه اما سعی میکرد همه چی باب میل خودش باشه، واسه همین کسی دوسش نداشت، خودشم زیاد با کسی گرم نمیگرفت و سر صحبتو باز نمیکرد اما وقتی مریض شد انگار یه آدم دیگه بود، اونقدر مظلوم شده بود که دیگه کسی یادش نمیومد یه روزی بچه ها رو بخاطر بازی تو کوچه دعوا کرده و واسه جای پارک ماشین به کسی نیش و کنایه زده، همینم باعث شد اونقدر خوب تو ذهن همه تموم بشه که وقتی رفت پشت سرش بگن جاش تو کوچه خیلی خالیه و دلتنگش بشن .... میدونی چی میخوام بگم؟! میخوام بگم تموم شدن با تموم شدن خیلی فرق داره، یه وقتا تموم میشی ولی اونقدر از خودت کینه تو دلِ اونیکه براش تموم شدی میذاری که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای خوب بود؟! این همونی بود که یه روزی با خوبیاش دنیارو رنگی میکرد؟! یه وقتام اونقدر تو لحظه ی تموم شدن خوبِ خوبی که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای بد بود؟! همونی بود که بخاطرش بارها مردم و زنده شدم؟! من میگم تموم شدن با تموم شدن فرق داره چون تصویری که تو لحظه های آخر از خودت تو ذهن طرف مقابل بجا میذاری یه عمر باهاشه چون خاطره یِ تموم شدن با همه ی خاطرات آدما یه تفاوت بزرگ داره، آدما تو لحظه های آخر خودِ خودشون میشن، خودِ خوب یا خودِ بدشون چون میدونن دیگه بعدی وجود نداره، میدونن رفتار الانشون هیچ تأثیری تو آینده نداره و چیزی رو عوض نمیکنه پس از هرچی تا اون لحظه بودن جدا میشن و واقعیتشونو نشون میدن اما سالها بعد آدمی که براش تموم شدن میتونه تصویر خوبشونو تو لحظه های آخر به یاد بیاره و بگه کاش هیچوقت تموم نشده بود، میتونه تصویر بدشون رو به یاد بیاره و بگه چقدر خوب که تموم شد ... راستی، چقدر خوب که تموم شدی : ) . ✍️ [ اگه تموم شدنی هستید، خوب تموم شید واسه هم] .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎آقا منصور همسایه ی خوبی نبود، یعنی ازون همسایه ها بود که نمیخواست کسی رو اذیت کنه اما سعی میکرد همه چی باب میل خودش باشه، واسه همین کسی دوسش نداشت، خودشم زیاد با کسی گرم نمیگرفت و سر صحبتو باز نمیکرد اما وقتی مریض شد انگار یه آدم دیگه بود، اونقدر مظلوم شده بود که دیگه کسی یادش نمیومد یه روزی بچه ها رو بخاطر بازی تو کوچه دعوا کرده و واسه جای پارک ماشین به کسی نیش و کنایه زده، همینم باعث شد اونقدر خوب تو ذهن همه تموم بشه که وقتی رفت پشت سرش بگن جاش تو کوچه خیلی خالیه و دلتنگش بشن .... میدونی چی میخوام بگم؟! میخوام بگم تموم شدن با تموم شدن خیلی فرق داره، یه وقتا تموم میشی ولی اونقدر از خودت کینه تو دلِ اونیکه براش تموم شدی میذاری که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای خوب بود؟! این همونی بود که یه روزی با خوبیاش دنیارو رنگی میکرد؟! یه وقتام اونقدر تو لحظه ی تموم شدن خوبِ خوبی که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای بد بود؟! همونی بود که بخاطرش بارها مردم و زنده شدم؟! من میگم تموم شدن با تموم شدن فرق داره چون تصویری که تو لحظه های آخر از خودت تو ذهن طرف مقابل بجا میذاری یه عمر باهاشه چون خاطره یِ تموم شدن با همه ی خاطرات آدما یه تفاوت بزرگ داره، آدما تو لحظه های آخر خودِ خودشون میشن، خودِ خوب یا خودِ بدشون چون میدونن دیگه بعدی وجود نداره، میدونن رفتار الانشون هیچ تأثیری تو آینده نداره و چیزی رو عوض نمیکنه پس از هرچی تا اون لحظه بودن جدا میشن و واقعیتشونو نشون میدن اما سالها بعد آدمی که براش تموم شدن میتونه تصویر خوبشونو تو لحظه های آخر به یاد بیاره و بگه کاش هیچوقت تموم نشده بود، میتونه تصویر بدشون رو به یاد بیاره و بگه چقدر خوب که تموم شد ... راستی، چقدر خوب که تموم شدی : ) . ✍️ [ اگه تموم شدنی هستید، خوب تموم شید واسه هم] .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎یه روزی تو زندگیم فکر میکردم آدما هیچوقت نمیتونن نسبت به کسی که یجایِ زندگیشون عاشقش بودن بی رحمی کنن، فکر میکردم تهِ تهش وقتِ رفتن یه نگاهِ عاشقانه ی غمگین به معشوقشون میندازن و با گونه های خیس از اشک میرن که خاطره بشن، اما اشتباه میکردم چون عاشقا هم آدمن و همه ی آدما یه دلِ بی رحمِ خاموش تو وجودشون دارن که وقتِ رفتن روشن میشه و با یه نیشخندِ وحشتناک همه ی خاطره هارو فرو میریزه ... وقتی دست تو دست یکی دیگه مسیری که تا رسیدن به من اومده بودی رو میرفتی، نیشخند وحشتناکتو دیدم و تازه اون موقع بود که فهمیدم همه ی آدما میتونن بی رحم باشن ولی عاشقایِ شکست خورده بیشتر، خیلی بیشتر ... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚 مادر بزرگ دوستم پیرزن مدرنی ست.. از آنهای که چروک صورتشان را اندازه ی حلقه ی ازدواجشان دوست دارند ، از آنهایی که هر صبح جلوی آینه می ایستند ، کرم روزشان را زده، خط چشمشان را با سرمه سیاه میکنند و برای بلندتر دیده شدن مژه هایشان شب ها روغن بادام و روزها ریمل مارکدار از آب گذشته میزنند !! من مادر بزرگ دوستم را دورا دور میشناسم اما دوستم می گوید مادر بزرگش معتقد است: زن در هر سن و سالی باشد باید از افتادن مژه هایش بترسد مثل دوران جوانی که افتادن هر مژه دل آدم را میلرزاند باید مراقب چشمانش ، مژه هایش و صورتش باشد نگذارد زیبایی اش محدود باشد به 20تا 30 سالگی.... . برایم سوال پیش می آید که چه چیز مادر بزرگ دوستم را انقدر امیدوار کرده ؟!!! یادم می آید دوستم گفته بود: پدربزرگش هنوز برای همسرش گل میخرد و گاهی در جمع قربان صدقه اش میرود ، بدون او هیچ جا نمیرود ، بدون او خوابش نمیبرد...و همه میدانند پدر بزرگ از جوانی عاشقش بوده است ... قطعأ مادر بزرگ دوستم معشوقه ی خوبیست و این باعث امیدواری أش بوده، چون معتقدم معشوقه بودن زن هارا زیباتر میکند... به آنها امید و انگیزه می دهد که برای زیباییشان تلاش کنند ؛ خوب باشند مهربان باشند و زنده بمانند.. . به همه ی اینها فکر میکنم و میفهمم چرا مادربزرگ های بعضی ها مدرن نیستند ، زود پیر میشوند و زود میمیرند!! دلم برای بعضی ها خیلی میسوزد !! خیلی... حواستون به معشوقه هاتون باشه!👌🏻 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎یه روزی تو زندگیم فکر میکردم آدما هیچوقت نمیتونن نسبت به کسی که یجایِ زندگیشون عاشقش بودن بی رحمی کنن، فکر میکردم تهِ تهش وقتِ رفتن یه نگاهِ عاشقانه ی غمگین به معشوقشون میندازن و با گونه های خیس از اشک میرن که خاطره بشن، اما اشتباه میکردم چون عاشقا هم آدمن و همه ی آدما یه دلِ بی رحمِ خاموش تو وجودشون دارن که وقتِ رفتن روشن میشه و با یه نیشخندِ وحشتناک همه ی خاطره هارو فرو میریزه ... وقتی دست تو دست یکی دیگه مسیری که تا رسیدن به من اومده بودی رو میرفتی، نیشخند وحشتناکتو دیدم و تازه اون موقع بود که فهمیدم همه ی آدما میتونن بی رحم باشن ولی عاشقایِ شکست خورده بیشتر، خیلی بیشتر ... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍁 🍂 🍁 بابا ♥️ هنوز قَدَّم به قدِ بابا نرسیده بود که تو سٌجده های نمازش سوار کولش میشدم ، دستامو دور گردنش حلقه میکردم و با صدای بلند میخندیدم . بابا هیچوقت بخاطر اینکارم منو سرزنش نکرد ، بجاش وقتی دستام دور گردنش بود و از کولش آویزون بودم محکم تر وایستاد و سعی کرد نذاره زمین بخورم . اون موقع قوی بودنِ بابا از نظرِ من همین وقتا بود ، بزرگتر که شدم فکر کردم چون بابا درِ شیشه ی مربارو راحت باز میکنه و کَله ی عروسکمو به تنش وصل میکنه قویه، بعدتر قوی بودن بابارو وقتایی دیدم که کولر خراب میشد یا سیم اتو اتصالی داشت یا وقتی چند کیلو میوه رو یهو تو دستاش میگرفت و میاورد خونه ، بابا قوی بود ، دیگه مطمئن شده بودم که قویه ، قوی بود چون میدونستم واسه هر هزار تومن پولی که میاره تو خونمون عرق ریخته و زحمت کشیده ، پشت هر لبخندی که میزنه هزارتا فکر و خیال نشسته ، پشت هر دستی که به سرم میکشه یه دل نگران پنهان شده که مبادا دخترمو گول بزنن، مبادا فردا که میره بیرون کسی اذیتش کنه ، مبادا حسرت فلان لباسٌ بخوره و بهم نگه... بابا قوی بود چون دلخوشیای کوچولو داشت و عاشقِ چَکٌشٌ آچار بود... حالا من بزرگ شدم قَدَم به قدِ بابا میرسه ، یکمم ازش بلندترم اما بابا همون باباست ، همون مهربونِ همیشگی ، همونکه باهم دفتر رنگ آمیزی میخریدیم و رنگ میکردیم ، همونکه بوسیدن دستاش به زندگی برکت میده و تو دعواهای مادرو دختری طرف دخترشو میگیره ... بابا هنوزم قویه فقط بحث ازدواج و دوریِ بچه هاش که میشه اشک تو چشماش حلقه میزنه و صدای غصه خوردنش تو نگاش میپیچه... بابا مهربونیش مظلومانه ست اصلا همه ی باباها مهربونیشون مظلومانه ست، همه ی باباها♥️ 👤 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk