📚#داستانکوتاه
فوق العاده زیبا و #قابل_تامل
یکی از #جانبازان_شیمیایی تعریف میکرد وقتی از #جبهه برای مرخصی برگشتم راننده ی آژانس از من کرایه دوبرابر گرفت چون لباسهام خاکی بود و #پول_کارواش رو هم ازم گرفت.
یک روز هم داخل #تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری #شیمیاییم حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار #اتوبان استفراغ کنم و وقتی برگشتم راننده با کلی اخم #حرکت_کرد و گفت ماشینم #کثیف_نشه ها و بخاطر توقف ک باعث شدی از اون ور دیرتر نوبت و مسافر سوار کنم باید یه کمی یشتر کرایه پرداخت کنی
وقتی برای درمان رفتم #ایتالیا تو بیمارستان شهر رم بستری بودم #فامیلی پرستار #مالدینی بود اولش فکر کردم تشابه اسمی هست ولی بعد پرسیدم فهمیدم واقعا خواهر #پایولو_مالدینی فوتبالیست #اسطوره_ای ایتالیا ست،
ازش خواستم که یه #عکس_یادگاری از برادرش بهم بده و او قول داد که فردا صبح میده ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم #پایولو_مالدینی با یه دسته گل #دو_ساعتی میشه بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم.
شب #خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک #جانباز_ایرانی عکس #یادگاری از تو میخواد و اون مسیر #ششصد کیلومتری #میلان تا #رم رو شبانه آمده بود تا یه عکس یادگاری #واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون تجلیل کنه...
#واقعا انسانیت #محدود
به #دین_ﻣﺬﻫﺐ ﻧﻴﺴﺖ...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از روانشناسان بزرگ
💥بزرگترین فروشگاه لوازم #منزل در ایتا
.
#از #دستش #ندین #واقعا #عاااالیه 👇
.
https://eitaa.com/joinchat/2955804797Cfa11b34bf1
https://eitaa.com/joinchat/2955804797Cfa11b34bf1
بنر تبلیغاتی❌
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
#واقعا این شعر زیباست..
رفته بودم سوی قبرستان شهر!
هر که را دیدم سوا خوابیده بود
در کنار یکدگر ریز و درشت
هر کسی در زیر پا خوابیده بود
خاک بر سر بود در گل هر کسی
بی غذا و بی هوا خوابیده بود
دلبر از عاشق جدا خوابیده و
عاشق از دلبر جدا خوابیده بود
پهلوانی با همه کوپال و یال
بی توان و ادعا خوابیده بود
آنکه دورش بود ده ها پاچه خوار
زیر گل در انزوا خوابیده بود
قلدری که حق ما را خورده بود
مرده با نفرین ما خوابیده بود
آنکه جر می داد خود را با صداش
زیر سنگی بی صدا خوابیده بود
یا فقیری مرده بود از گشنگی
در کنار اغنیا خوابیده بود
آنکه می چربید نازش در جهان
بی لحاف و متکا خوابیده بود
سوختم وقتی که دیدم تاجری
در کنار یک گدا خوابیده بود
با همه مال و منالش طفلکی
مثل آن یک لا قبا خوابیده بود
ظالم و مظلوم هم در یک ردیف
رعیتی با کدخدا خوابیده بود
زور می زد آنکه عمری در معاش
ساکت و بی اشتها خوابیده بود
دوست با دشمن همه در زیر خاک
با غریبی آشنا خوابیده بود
حاکمی که امر دایم می نمود
زیر گل بی اعتنا خوابیده بود
دختری که از همه دل می ربود
در کنار مورها خوابیده بود
آنکه عمری حق و ناحق می گرفت
رشوه و مال ربا خوابیده بود
سارقی که مال مردم می ربود
دست خالی در عزا خوابیده بود
پس دو دستی بر سر خود کوفتم
چونکه دیدم هر که را خوابیده بود
گوشه ای دیدم فهندژ هم غریب
توی قبری بی نوا خوابیده بود
اسداله فهندژ سعدی (بلبل شیرازی ).
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
#واقعا این شعر زیباست..
رفته بودم سوی قبرستان شهر!
هر که را دیدم سوا خوابیده بود
در کنار یکدگر ریز و درشت
هر کسی در زیر پا خوابیده بود
خاک بر سر بود در گل هر کسی
بی غذا و بی هوا خوابیده بود
دلبر از عاشق جدا خوابیده و
عاشق از دلبر جدا خوابیده بود
پهلوانی با همه کوپال و یال
بی توان و ادعا خوابیده بود
آنکه دورش بود ده ها پاچه خوار
زیر گل در انزوا خوابیده بود
قلدری که حق ما را خورده بود
مرده با نفرین ما خوابیده بود
آنکه جر می داد خود را با صداش
زیر سنگی بی صدا خوابیده بود
یا فقیری مرده بود از گشنگی
در کنار اغنیا خوابیده بود
آنکه می چربید نازش در جهان
بی لحاف و متکا خوابیده بود
سوختم وقتی که دیدم تاجری
در کنار یک گدا خوابیده بود
با همه مال و منالش طفلکی
مثل آن یک لا قبا خوابیده بود
ظالم و مظلوم هم در یک ردیف
رعیتی با کدخدا خوابیده بود
زور می زد آنکه عمری در معاش
ساکت و بی اشتها خوابیده بود
دوست با دشمن همه در زیر خاک
با غریبی آشنا خوابیده بود
حاکمی که امر دایم می نمود
زیر گل بی اعتنا خوابیده بود
دختری که از همه دل می ربود
در کنار مورها خوابیده بود
آنکه عمری حق و ناحق می گرفت
رشوه و مال ربا خوابیده بود
سارقی که مال مردم می ربود
دست خالی در عزا خوابیده بود
پس دو دستی بر سر خود کوفتم
چونکه دیدم هر که را خوابیده بود
گوشه ای دیدم فهندژ هم غریب
توی قبری بی نوا خوابیده بود
اسداله فهندژ سعدی (بلبل شیرازی ).
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk