🌸🍃🌸🍃
محمّد بن مُنكدِر که صوفی مسلک بود، امام باقر ع را دید که در هوای گرم به سوی نخلستان ميرود.
پيش آمد و گفت: در اين هوای گرم، طلب دنيا سزاوار نيست!
اگر در اينحال مرگت فرا رسد در پيشگاه پروردگار چه خواهی گفت؟
حضرت گفتند: اگر مرگم در اينحال برسد، در راه انجام وظيفه و كسب مال حلال برای خود و عيال و حفظ آبرو و زندگيِ كفاف بوده است و در پيشگاه خداوند مأجور خواهم بود.
من از مرگ بيم دارم در صورتيكه در حال معصيتی از معاصی خدا بمیرم.
#اعلامالوریص263
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
انشای یک دانش آموز، در مورد "پول حلال"
نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم، مثل آقا تقی.
آقاتقی یک ماستبندی دارد.او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت میدهد تا آبی که در شیرها میریزد، حلال باشد. آقا تقی میگوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچهاش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد .
دایی من هم کارمند یک شرکت است. او میگوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمیگیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد.
داییام میگوید: من ارباب رجوع را مجبور میکنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه میگیرم! داییم میگوید : تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمیکند.
پول حرام بیبرکت است.
ولی پدرم یک کارگر است و من فکر میکنم پولش حرام است؛ چون هیچوقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم میآورد. تازه یارانهها را خرج میکند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل، برق ما را قطع کردند، چون پولش را نداده بودیم دیشب میخواستم به پدرم بگویم:
کاش دنبال یک لقمه نان حلال بودی !
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️✨در این شب عزیز
🕊✨بالاترین آرزویم
⚪️✨براتـ♥️ـون اینہ کہ
🕊✨حاجت دلتون
⚪️✨با حکمت خدا یکی باشہ...
🕊✨شبتـ♥️ــون خوش😊✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سبد امروز را پُرمیکنیم
🌷ازمحبت دوستی و
🌸عشق و امید
🌷ومیخوانیم سرود
🌸خوشبختی را
🌷به اميد آنكه اطرافمان
🌸پرازشکوفہ های اجابت
🌷وعشق و برکت شود...
🌸روزتـون عالی و بینظیر
👶🏻 #سیاست_های_تربیتی
والدین خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند
👈🏻بچه سرفه میکنه
✔️مادر خلاق یک دستمال درمیاره و به بچه میده.
✖مادر غیرخلاق بچه را دعوا میکنه و بچه حالا علاوه بر سرفه، گريه هم ميكنه!!
👈🏻بچه غر میزنه و نمیخواد از مغازه بیرون بره.
✔️پدر خلاق به بچه میگه که من بلد نیستم راه خروجو! تو بهم راه را نشون بده! بچه خوشحال، انگار که کار مهمی انجام داده درب خروجی را نشون میده و خارج میشه!
✖پدر غیرخلاق بچه را به زور و کشان کشان بیرون میبره. بچه گريه ميكنه و غر میزنه و پدر قربون صدقه اش میره! رشوه میده و بچه هم رشوه را قبول میکنه و بحث بعد و دعوای بعد تا رسیدن به خانه سر تعداد بستنیه.
👈🏻بچه تو مدرسه دعوا کرده داستان را برای مادر تعریف میکنه.
✔️مادرخلاق گوش میده، و اجازه ميده بچه حرف بزنه!
✖مادر غیرخلاق به بچه میگه: "اون بی تربیته. تو باهاش بازی نکن!".
👈🏻بچه بستنی میخوره
✔️مادر خلاق به بچه دستمال میده تا دهنشو پاک کنه.
✖مادر غیرخلاق خودش دور دهن بچه را پاک میکنه!
👈🏻بچه گريه ميكنه و نق ميزنه!!
✔️مادر خلاق به بچه نگاه میکنه و از بچه میخواد تا علت بدخلقیش را بدون گریه بگه!
✖مادر غیر خلاق دعواش میکنه. پدر به مادر میتوپه که بچه رو دعوا نکن. بچه یه لگدی حواله بابا میکنه و مادر میخنده!! پدر بچه را دعوا میکنه. باز هم گریه و باج دادن به کودک از نو شروع میشه!
👈🏻بچه زمین خورده!
✔️مادر خلاق میخنده و میگه اشکال ندارد؛ بلند شو و ادامه بده و بچه بلند میشه، انگار اتفاقی نیافتاده و به بازی ادامه میده.
✖مادر غیرخلاق توی سرش میزنه. بچه را بلند میکنه و مثل کیسه سیب زمینی میتکونه. بچه میترسه و جیغ میزنه. بعد بچه را پیش خود مینشونه و بهش میگه حق نداری از جات جم بخوری!
👈🏻در مطب دکتر حوصله بچه سر رفته.
✔️مادر خلاق مجهزه! از کیفش کاغذ و مدادرنگی بیرون میآره و بچه سرگرم میشه!
✖مادر غیرخلاق عین گرامافونی که سوزنش گیر کرده باشه لاینقطع میگه "نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، بشین، ول کن، به بابات میگم …". اعصاب همه رو خرد کردی. الان آقای دکتر میاد آمپولت میزنه!!! و این ماجرا ادامه داره!
حرف اخر: من فکر میکنم در وهله اول خود والدین نیاز به تربيت دارند بعد بچه ها!
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
شمه ای از ماجـــرای مباهله 🔽
🔴مباهله با دُردانه های خدا
فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَکُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَکُمْ وَ أنفُسَنَا وَ أنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَٰذِبِینَ
پس هرکه با وجود دانشی که (درباره عیسی) سوی تو آمد ، با تو محاجّه کند پس بگو :بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان (نفس و جانمان ) و خودتان را فرابخوانیم ، سپس (به درگاه خدا )تضرّع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم .
📚سوره آل عمران ، آیه61
✨ هنگامى كه خبردعوت پیامبر (ص) منتشر شد و به آنجا رسيد، گروهى از علماى نجران براى بحث و مناظره با پيغمبر(ص) به مدينه آمدند.
علماى نجران در بحث محكوم شدند ولی گفتند مباهله کنیم
زمانى كه دو طرف بحث نمىتوانستند يكديگر را قانع كنند، مقابل هم مىايستادند و به اين صورت نفرين مىكردند: «خدايا! هر يك از ما را كه بر باطل هستيم با عذاب خود هلاك كن!»
هنگام مباهله،پیغمبر (ص) فقط على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين علیهم السلام را با خود همراه كردند.
اسقف نجران هنگامى كه از دور چهرههاى نورانى آن بزرگواران را ديد به نصارى گفت:
من چهره كسانى را مىبينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جا بكند، خداوند دعاى آنها را مستجاب خواهد كرد. با چنين كسانى مباهله نكنيد كه آتشى نازل خواهد شد و همه شما در آن خواهيد سوخت و تا روز قيامت هيچ نصرانىاى در عالم باقى نخواهد ماند؛ پس برگرديد و از اين مباهله صرف نظر كنيد!
👈در نهايت نيز علماى نجران حاضر به مباهله با پيامبر(ص) نشدند و دادن جزيه را پيشنهاد كردند.
📚درپرتو ولایت ص 44
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
گویند که در شهر نیشابور موشی به نام «زیرک» در خانهی مردی زندگی میکرد.
زیرک دربارهی زندگی خود چنین میگوید:
«هرگاه مرد صاحبخانه خوراکی برای روز دیگر نگه میداشت، من آن را ربوده و میخوردم و مرد هرچه تلاش میکرد تا مرا بگیرد، کاری از پیش نمیبرد.
تا اینکه شبی مهمانی برای مرد آمد.
او انسانی جهاندیده و سرد و گرم روزگارچشیده بود.
هنگامی که مهمان برای مرد سخن میگفت، صاحب خانه برای آنکه ما را از میان اتاق رفت وآمد میکردیم براند(فراری دهد)، دستهایش را بههم میزد.
مهمان از این کار مرد خشمگین شد و گفت:
من سخن میگویم آنگاه تو کف میزنی؟ مرا مسخره میکنی؟
مرد گفت:
برای آن دست میزنم که موشها بر سر سفره نریزند و آنچه آوردهایم را ببرند.
مهمان پرسید:
آیا هرچه موش در این خانهاند همگی جرات و توان چنین کاری را دارند؟
مرد گفت:
نه! یکی از ایشان از همه دلیرتر است.
مهمان گفت:
بیگمان این جرات او دلیلی دارد و من گمان میکنم که این کار را به پشتیبانی چیزی انجام میدهد. پس تیشهای برداشت و لانهی مرا کند. من در لانهی دیگری بودم و گفتههای او را میشنیدم.
در لانهی من 1000 دینار بود که نمیدانم چهکسی آنجا گذاشته بود اما هرگاه آنها را میدیدم و یا به آنها میاندیشیدم، شادی و نشاط و جرات من چندبرابر میشد.
مهمان زمین را کند تا به زر رسید
و آن را برداشت و به مرد گفت:
که دلیل دلیری موش این زر بود. زیرا که مال پشتوانهای بس نیرومند است. خواهی دید که از این پس موش دیگر زیانی به تو نخواهد رسانید.
من این سخنها را میشنیدم و در خود احساس ناتوانی و شکست میکردم. دانستم که دیگر باید از آن سوراخ، به جایی دیگر رفت.
چندی نگذشت که در بین موشهای دیگر کوچک شمرده شدم و جایگاه خود را از دست دادم و دیگر مانند گذشته بزرگ نبودم. کار به جایی رسید که دوستان مرا رها کردند و به دشمنانم پیوستند.
پس من با خود گفتم؛
که هرکس مال ندارد، دوست، برادر و یار ندارد.
مهمان و صاحبخانه، زر را بین خود بخش کردند. صاحبخانه زر را در کیسهای کرد و بالای سر خود گذاشت و خوابید، من خواستم از آن چیزی باز آرم تا شاید از این بدبختی رهایی یابم،
هنگامی که به بالای سر او رفتم، مهمان بیدار بود و یک چوب بر من زد که از درد آن بر خود پیچیدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم. به سختی خود را به لانه رساندم و پس از آنکه دردم اندکی کاسته شد، دوباره آز مرا برانگیخت و بیرون آمدم.
مهمان چشم به راه من بود، چوبی دیگر بر سر من کوفت، آنچنان که از پای درآمدم و افتادم. با هزار نیرنگ خود را به سوراخ رساندم.
درد آن زخمها، همهی جهان را بر من تاریک ساخت و دل از مال و دارایی کندم. آنجا بود که دریافتم، پیشآهنگ همهی بلاها طمع است.
پس از آن، به ناچار کار من به جایی رسید که به آنچه در سرنوشت است خشنود شدم. بنابراین از خانهی آن مرد رفتم و در بیابانی لانه ساختم.
📚#کلیله_و_دمنه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎💎💎💎💎
💎💎💎💎
💎💎💎
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎
🧬 #ارسالی از اعضای کانال
🧬 با عنوان: #تاوان_2
قسمت دوم و پایانی
بعد از اون یکی یکی هرکی تواین اتفاق بود خودش چوب خدا رو خورد و یه ابروریزی راه انداخت.
اما تا یکی از دخترهای فامیل ازدواج میکردن پدرم میگفت تو هرزه ای هیچکس نمیخوادت.
خلاصه شدم 18 سال و دیپلممو گرفتم و عاشق شدم که کاش نمیشدم.
به یکی از دوستام اعتماد کردم و در موردش بهش گفتم.
اونم طرف رو کشید سمت خودش و با پسره ازدواج کرد و تمام شد پرونده عشق ما.
انقدر برادر و پدرم منو اذیت میکردن که توسن 26 سالگی فرار کردم ...
وبا یک مرد زن دار اشنا شدم و ازدواج کردم
اما کاش نمیرفتم.😔
خلاصه من زندگیمو شروع کردم تک و تنها تو یه اپارتمان.
روزها میرفتم سرکار تا شب کار میکردم و اجاره خونه میدادم. خونه ای که من بودم هرشب ی صدایی ازش درمیومد. همسایمون گفت به احتمال زیاد خونه جن داره.
خلاصه تا 7 ماه تو اون خونه بودم .
شوهرم میومد بهم سر میزد و میرفت.
تا این که یکی بهم گفت پرستار مادر بزرگم شو.
رفتیم و برای پرستاری قبولم کردن.
چند وقت اونجا بودم ادمهای خوبی بودن خیلی هوامو داشتن تا این که حالم بد شد و رفتم دکتر .
دکتر بهم گفت اگه بچه نیاری دیگه نمیتونی بچه بیاری.
تا یه سال و نیم تحت نظر دکتر بودم تا خدا بهم بچه داد و باردار شدم.
اما نمیدونستم چطوری به شوهرم بگم و تا وقتی ضربان قلبشو گوش ندادم چیزی نگفتم بهش.
به محض این که گفتم، شوهرم گفت باید سقط بشه منم رفتم شکایت کردم و شوهرم بیخیال شد از سقط بچه.
اما خودش و زنش خیلی اذیتم کردن.
تا اینکه از اون خونه رفتم و پرستار یه زن الزایمری شدید شدم.
وقتی رفتم اون خونه پسرم رو چهارماه باردار بودم تا روز زایمانم تو اون خونه موندم.
زنه انقدر اذیتم میکرد.
شوهرم از یه طرف به برادرم فحش داده بود شکایت کرده بودن ازش.
انقدر فشار عصبی روم بود کارم فقط گریه بود 8 ماهم بود که ی موتوری بهم حمله کرد اما خدا رحم کرد و بچه هیچیش نشد.
زن اول همسرم همیشه برای شوهرم پیام میداد با هرزه با بی ابرو خوش باش.
منم میگفتم خداجان خودت جوابشو بده شد پسرم به دنیا امد
زن اول شوهرم با یه مرد بی ابرویی راه انداخت و ابروش تو شهرمان بدجور رفت...
( لازمه بگم به خاطر فرارم پدرم منو طرد کرده بود هیچکدامشون رو نمیدیدم.)
پسرم 15 روزه بود زن اول شوهرم قهر کرد رفت و بچه هارو نگه نداشت.
البته بچه هاشو پر کرد که بچش رو کور کنین چاقو بزنین شکمش بمیره و از این کارا.
اما نتونستن و لو رفتن بعد از اونجا من رفتم ی جا دیگه پرستاری تا اینکه شوهرمو انداختن زندان.
چقد حرف شنیدم با یه بچه کوچیک چقد بدبختی کشیدم مانده بودم چیکار کنم با بی پولی و هیچ کسم حمایتم نمیکرد.
چهارماه کامل شوهرم زندان بود براش هرماه پول میفرستادم.
چون از اون جا ماهی دویست بهم میدادن .
با کلی التماس و درخواست شوهرم ازاد شد.زن اول گفت میره بابل وبچه هارو گذاشت ورفت (طلاق گرفت)
ولی بهشون گفت تا میتونن منواذیت کنن وبچمو بزنن.
خدا فقط میدونه چقد اذیت کردن و میکنن. اوایل انقد دروغ از پا خانوادم گفت که حتی جرات نداشتم بگم زنگ بزن حرف بزنم.
تا شد و زن اول ازدواج کرد
البته برای بار سوم چون قبلش دوبار جدا شده بود.
اون ذوق داشت که من خانوادمو نمیبینم حالا خودش یه سال ونیم بچه هاشو ندیده. شوهرشم گفته حق نداری بری بچه هات ببینی.
میخوام بگم هیچ دختری فرار نکنه
هیچ دختری زن دوم نشه که بچه های زن اولشو جمع کنه.
زن اول هرچی باشه زهرشو میریزه
پدرمم بعد از 7 سال منو بخشید.
و رفت وامد داریم اما بردارم 8 سال ندیدم وباهام حرف نمیزنه.
اینم بگم هیچ وقت امیدم به خدا از دست ندادم هر چی شد گفتم خدایا شکرت راضیم به رضایت.
هرکی دلمو شکست گفتم واگذارش کردم به خودت خدا.
تواین دنیا ظلم کنی میکشی. من از خدا خیلی میترسم و برا همین به بچه هاش اصلا ظلم نمیکنم اما اینا تا دلت بخواد دل منو میشکنن و میسوزونن اما من هیچی نمیگم چون ب خدا ایمان دارم.
فقط میگم از خدا بترسین همین وبس
اینم زندگی من تا اینجاش فعلا.
در آخر هم کانالتون خیلی خوبه من که خیلی کانال داستانک و دوست دارم ازتون متشکرم که انقد زحمت میکشید وپستهای اموزنده میزارین🌹
پایان💎
🧬داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستانک🧬
💎
💎💎
💎💎💎
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
گنجشکک اشی مشی
گنجشکک اشی مشی قصه ای عامیانه - کازرونی نوشته حسن حاتمی و شرح کوتاه ان از این قرار است که :
گنجشککی از تاج حاکم یاقوتش را میدزدد تا به بچههایش بدهد که با آن بازی کنند. اما در میان راه آن را به پیرزنی میبخشد تا با فروش آن به زندگی ساده و فقیرانه اش سر و سامان بدهد. از آن پس گنجشکک که وضع بد مردم را می بیند به دزدی از جواهرات حاکم و بخشش به مردم فقیر ادامه میدهد اما برای اینکه شناخته نشود هر بار خود را در حوض نقاشی به رنگی دیگر در میآورد.
گنجشک در فرهنگ عامه مظهر "شادابی، بازیگوشی و سحرخیزی " است که به اندک غذایی قانع است. اما گنجشکک اشی مشی در واقع حکایت زندگی مردم فقیر و پایین دست جامعه ایران را نشان می دهد که همواره تحت سلطه ی حاکمان بی خرد قرار داشته اند و هر بار سخن به شکایت گشوده اند به دست عمال و جیره خوران حاکم اعم از "فراش، قصاب، آشپز، حکیم=کنایه از مزدوران حاکم " مورد سرکوب قرار می گیرند.
اشی مشی در گویش کازرونی مخفف "با شاه منشین" و به مفهوم کسی است که از حاکم و حکومت جانبداری نمیکند و طبع بالا و عزت نفس دارد.
گنجشکک اشی مشی
لب بوم ما مشین
بارون میاد خیس میشی
برف میاد گوله میش
میفتی تو حوض نقاشی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#تکمیلی
#سیل در #تالش
بخشدار اَسالم در جدیدترین گفتگو با آویشار خبر اعلام کرد راه دسترسی به 11 خانوار در روستای گیجاو و همچنین 5 خانوار در روستای سیاهبیل به صورت کامل تخریب و مسدود شده است
ایشان همچنین تاکید کرد گاز این 16 خانوار بخش اسالم به صورت کامل قطع بوده و انتظار داریم بنیاد مسکن هر چه سریعتر وارد عمل شود.
لیلا یاری در پایان تاکید کرد دو خانه نیز در روستای گیجاو بخش اسالم به صورت کامل تخریب و همچنین 5 خانه نیز به علت صدمات سیل غیر قابل سکونت بوده و 12 خانه نیز نیازمند کمک های معیشتی می باشد.
#آویشارخبر
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
گنجشکک اشی مشی
گنجشکک اشی مشی قصه ای عامیانه - کازرونی نوشته حسن حاتمی و شرح کوتاه ان از این قرار است که :
گنجشککی از تاج حاکم یاقوتش را میدزدد تا به بچههایش بدهد که با آن بازی کنند. اما در میان راه آن را به پیرزنی میبخشد تا با فروش آن به زندگی ساده و فقیرانه اش سر و سامان بدهد. از آن پس گنجشکک که وضع بد مردم را می بیند به دزدی از جواهرات حاکم و بخشش به مردم فقیر ادامه میدهد اما برای اینکه شناخته نشود هر بار خود را در حوض نقاشی به رنگی دیگر در میآورد.
گنجشک در فرهنگ عامه مظهر "شادابی، بازیگوشی و سحرخیزی " است که به اندک غذایی قانع است. اما گنجشکک اشی مشی در واقع حکایت زندگی مردم فقیر و پایین دست جامعه ایران را نشان می دهد که همواره تحت سلطه ی حاکمان بی خرد قرار داشته اند و هر بار سخن به شکایت گشوده اند به دست عمال و جیره خوران حاکم اعم از "فراش، قصاب، آشپز، حکیم=کنایه از مزدوران حاکم " مورد سرکوب قرار می گیرند.
اشی مشی در گویش کازرونی مخفف "با شاه منشین" و به مفهوم کسی است که از حاکم و حکومت جانبداری نمیکند و طبع بالا و عزت نفس دارد.
گنجشکک اشی مشی
لب بوم ما مشین
بارون میاد خیس میشی
برف میاد گوله میش
میفتی تو حوض نقاشی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk