سلام با
❤
چشم که باز کردم سحر خیزی و ذکر سحرت را دیدم
گاهی صدای رادیوی تودر گوش مان بود
شاید به این بهانه سحر خیزی که خود توفیقی است را بیاموزیم واکنون نمی دانم آموختیم یا نه
توشه ی ساده صحرا که از مادر میگرفتی فقط عزم رفتن داشتی و مشقت کار شرمنده میشد
چه پینه هاکه دست مهربانت نزد و چه رنج ها که در حنجره ی پر از سرفه ات هویدانبود
ومن نمی دانستم که در اوج خوشبختی ام
شب که خسته می آمدیم کنار دیگر بچه ها اجاق نفتی که کمی خانه را بیشتر از بیرون گرم می کرد
با چنان شوقی برایمان از امام رضا علیه السلام و ضامن آهو میخواندی که هزار روضه ودرس و کتاب دیگر برایم آن شور را ندارد
گاهی قصه ی جعفر وسفر خانه ی خدا
گاهی برسیسای عابد
گاهی هم روضه ی کربلا
این طنین جمله ات در ذهنم تکرار میشود
آی به قربان نامت یا امام رضا
کن تو دردهای ما را دوا
آی امام رضا
تو ضامن وحش بیابانی
آی به قربان نامت ای امام رضا
یا گاهی از قربانی کردن اسماعیل علیه السلام توسط ابراهیم علیه السلام برایمان میخواندی
چاقو که میگفت
تومیگویی ببر اما حق میگه نبر
چه شیرین ادا می کردی کلمات را
بااااا
دلتنگ تو هستم اما بیشتر امروز میخواهم بگویم نوکری امام حسین را تو برایم بخواه وقتی بعد روضه کسی میگوید خدا پدرت را بیامرزد
فورا در ذهنم میگم پدرم مهمان امام رضاست
انشاءالله که باشی
باااا برایم دعا کن نوکری را مثل تو بی ریا انجام بدهم
به تعداد جمعیت نگاه نمی کردی
و میخواندی و با اخلاص می گفتی
پدرم امروز از امیرمومنان علی علیه السلام میخواهم مهمانش باشی
همچنان محتاج دعای توام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#پدرم_روزت_مبارک