eitaa logo
شیخ علی🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
121 ویدیو
13 فایل
دغدغه #خدمت داریم و بالاترین خدمت، #آگاه‌سازی است! الحاصل آقا... @alhasell ناشناس:👇👇 payamenashenas.ir/sheikh_ali_110
مشاهده در ایتا
دانلود
بستگی به پختگی و درک و برداشتش از ازدواج و توانمندی و قابلیت هاش واسه زندگی مشترک داره. . . درسته!
https://eitaa.com/sheikh_ali_110/2394 چرا ؟ به خاطر رسانه و رمان هایی که می‌خونن ... برای قشر مذهبی هم رمان های عاشقانه شهدایی هم که فانتزی مذهبی می سازن... طبیعیه دلشون بخواد که ازدواج کنن کیه دلش میخواد از این عشق و عاشقی های تو این رمان تجربه کنه... به عزیزای دهه هشتادی برنخوره... من خودمم دهه هشتادی ام ولی الان واقعیت جامعه است که شاید نوجوان ما در دوره راهنمایی توانایی اداره خانواده رو نداشته باشه ولی دلش می‌خوادعروس بشه ... و وقتی که هم به خاطر شرایط نمی‌تونن ازدواج کنن ...دلشون می‌خواد از طریق دیگه ای این عاشقانه ها رو تجربه کنند:/ باز هم می‌گم به کسی بر نخوره ... و شاید تعداد این موارد کم هم باشه ولی عزیزای دلم هر رمانی رو نخونید هر فانتزی ای رو به ذهنتون راه ندید چار صباح دیگه ازدواج کردید می‌بینید نه زندگی فقط با هم سفر رفتن و باهم خندیدن نیست... . . کاملا درسته در کانال های قبلی در مورد نقد رمان های عاشقانه مذهبی مفصل صحبت کرده بودیم، کسی اگه سیو داره بفرسته پیوی!
سلام به یه واسطه ای که خانواده ازشون حرف شنوی و تاثیر پذیری دارن بگید تا ایشون به خانوادتون بگن
بله،متاسفانه اکثرا نوجوونا تو این سن در این فضاهای مسموم تنفس میکنن! . . قبلا گفتیم، مراجعه کنید https://eitaa.com/sheikh_ali_110/1348
شیخ علی🇵🇸
اونا رو ان شاء الله در طول هفته میذاریم که زیاد نمیرسیم فعالیت کنیم! . . دادا این که درد همه روح های
به مناسبت این پیام شما، محفل گفت‌وگو رو با یه شعر طنز خاتمه می‌دهیم 🌹 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
دائم از غصه می‌زنم بر سر زندگی مشکل است بی‌دلبر دوستانم شدند بابا، و بنده هستم هنوز بی‌همسر پیرمردی مجردم، که همه می‌دهندم نشان به یکدیگر پسرِ پیر داند ارزش زن پیر دختر هم ارزش شوهر زرگر از قدر زر خبر دارد گوهری داند ارزش گوهر وای بر من، خروس با مرغ است شده‌ام از خروس هم کمتر نه جگر دارم و نه دندانی بس‌که دندان گذاشتم به جگر گرچه در بین جمع خاموشم دارم آتش بر زیر خاکستر گفت یک بچه دبستانی: «میم مثل چه؟» گفتمش: «محضر» با تو از راز خویش می‌گویم گرچه آن را نمی‌کنی باور: همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم ۱ 😄
شیخ علی🇵🇸
دائم از غصه می‌زنم بر سر زندگی مشکل است بی‌دلبر دوستانم شدند بابا، و بنده هستم هنوز بی‌همسر پیرمردی
همه عمر در تعب بودن از غم و غصه جان‌به‌لب بودن با هزاران کمال و فضل و ادب بین افراد بی‌ادب بودن از مرض‌های سخت در بستر روز و شب در تنور تب بودن با یکی از اجنه تنهایی کنج یک غار نصف‌شب بودن در جهنم هزار و ششصد سال با ابوجهل و بولهب بودن هست اینها و بدتر از اینها بهتر از مثل من عزب بودن همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم ۲ 😄
شیخ علی🇵🇸
همه عمر در تعب بودن از غم و غصه جان‌به‌لب بودن با هزاران کمال و فضل و ادب بین افراد بی‌ادب بودن از م
خواب دیدم شبی که زن دارم کت و شلوار نو به تن دارم جشن برپا شده‌ست و از هر سو میهمانان مرد و زن دارم جای یک زوجه، شانزده زوجه جای ماشین عروس ون دارم صبح وقتی که چشم وا کردم باز دیدم که صد محن دارم نه کتی در برم، نه شلواری نه اگر جان دهم کفن دارم نشود مبتلا کسی، یارب به چنین حالتی که من دارم همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم ۳ 😄
دوش رفتم به درب خانه وی زنگ‌شان را فشار دادم هی عوض گل رسید بوته خار جای او در گشود مادر وی گفتم: «ای نازنین، قبولم کن به غلامی، که عمر من شد طی» گفت: «هستی نجیب؟» گفتم: «هان» گفت: «مؤمن چطور؟» گفتم: «ای‌ی‌ی...» گفت: «کار تو چیست؟» گفتم: «هیچ» گفت: «سرمایه تو؟» گفتم: «هی‌ی‌ی...» گفت: «پس بیش از این نکن اصرار» گفت: «پس بعد از این نشو پاپی» گفتم: «ای بر سرت بلا بارد صبر بر این بلا کنم تا کی؟ همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم...» ۴ 😄
شیخ علی🇵🇸
دوش رفتم به درب خانه وی زنگ‌شان را فشار دادم هی عوض گل رسید بوته خار جای او در گشود مادر وی گفتم: «ا
گر موفق شوم به دیدن او گویمش: «ای نگار زیبارو آن‌قدر عاشق تو ام که مپرس آن‌قدر مخلص تو ام که مگو هرکسی جز تو را بگیرم، هست زن بد در سرای مرد نکو نشود حسن‌های ما کامل تا ندارم زن و نداری شو دختر خانه بوده‌ای، کافی‌ست خانم خانه باش و کدبانو تا به کی پیش مادرت باشی؟ همنشینی بد است با بدخو کس ندیده کلاغ با طاووس کس ندیده گراز با آهو...» پاک دیوانه‌ام، چه می‌گویم؟ این‌چنین کی زنم شود یارو مبتلایم به درد ناجوری که نگردد علاج با دارو همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم ۵ 😄
شیخ علی🇵🇸
گر موفق شوم به دیدن او گویمش: «ای نگار زیبارو آن‌قدر عاشق تو ام که مپرس آن‌قدر مخلص تو ام که مگو هرک
«حشمت» آید به چشم من «نسرین» «قدرت» آید به چشم من «پروین» بشنو اکنون حکایتی جالب گر نداری به حرف بنده یقین می‌گذشتم زکوچه‌ای، دیدم برگی از یک مجله روی زمین روی آن عکسی از دو دختر بود چهره هر دو مثل حورالعین نیم ساعت به دیده حسرت خیره بودم بر آن ورق همچین زنی آمد که: «چیست این؟» گفتم: «چه بگویم، خودت بیا و ببین روی زیبای حوریان بهشت کرده است این مجله را تزیین» گفت: «یارو، خدا شفات دهد باشی از این به بعد بهتر از این این‌که عکس فرشته می‌بینی هست عکس لنین و استالین...» گفتم: «امروز چون تو می‌بینم همه را، ای نگارِ ماه‌جبین» گفت: «بس کن، نگار سیخی چند؟ شده‌ای پاک خل، منم: افشین...» همه را شکل یار می‌بینم پیرزن را نگار می‌بینم ۶ 😄