یک خط مانده 🏷 آقا شما این درس‌ها را برای چه می‌خوانید؟ #نماز #داستان @sheikh_ali_moghaddam

💠یکی را دیدم‌ که.... _بیشتر ما انسان ها تا نعمتی را از دست ندهیم قدر آن را نمی دانیم _داستانی از سعدی شیرازی هیئت فاطمیون محرم ۱۴۴۵ #علی_مقدم #سخنرانی #پادکست_صوتی #شیخ_علی_مقدم #شکر_نعمت #سعدی_شیرازی #داستان @sheikh_ali_moghaddam

💠آفرین سیدمحمدسعید _داستانی زیبا از سیدمحمدسعید حبوبی _چقدر می توانیم بار مومنین را به دوش بکشیم؟! هیئت دانشجویی ابناء الزهرا سلام الله علیها #علی_مقدم #شیخ_علی_مقدم #تواضع #محبت #داستان #پادکست_صوتی @sheikh_ali_moghaddam

💠اثر اعتراف و عجز در درگاه خداوند بر جرم من ببخش که آورده‌ام شفیع اشک ندامت و عرق انفعال را #صائب_تبریزی ۱۹ رمضان ۱۴۴۵ هیئت بنت الحسین علیه السلام #علی_مقدم #شیخ_علی_مقدم #توبه #عجز #رحمت_خداوند #داستان @sheikh_ali_moghaddam

💠آفرین سیدمحمدسعید _داستانی زیبا از سیدمحمدسعید حبوبی _چقدر می توانیم بار مومنین را به دوش بکشیم؟! هیئت دانشجویی ابناء الزهرا سلام الله علیها #علی_مقدم #شیخ_علی_مقدم #تواضع #محبت #داستان #پادکست_صوتی @sheikh_ali_moghaddam

💠با شاخصه، تقوایمان را محک بزنیم _خطبه متقین ۱۱۰ شاخصه برای تقوا _حال یکی از علما نسبت به خطبه متقین هیئت دانشجویی ابناء الزهرا سلام الله علیها #علی_مقدم #شیخ_علی_مقدم #تقوا #خطبه_متقین #داستان #پادکست_صوتی @sheikh_ali_moghaddam

💠چقدر هوا گرم است!! روزی مرحوم سید احمد کربلایی رضوان الله علیه در بین صحبتشان با یکی از علما بطور معمولی فرموده بودند: هوا قدری گرم است. آن عالم این آیه را خوانده بود : قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا [ای پیامبر بگو آتش دوزخ بسیار سوزان‌تر است] ناگهان مرحوم سیداحمد کربلایی صیحه ای زدند و از هوش رفتند . #داستان #گرما #تابستان_داغ @sheikh_ali_moghaddam

💠موذن بد صدا _داستانی از جلال الدین _تاثیر رفتار مسلمین در تقویت و تضعیف اسلام _جمعیت کفر از پریشانی ماست هیئت بنت الحسین علیه السلام #علی_مقدم #سخنرانی #پادکست_صوتی #تبلیغ #داستان #اخلاق @sheikh_ali_moghaddam

💠 از تنگدستی مجبور به فروش بعضی از کتاب هایش می شد توصیف رهبری از تنگدستی پدرشان مقام معظم رهبری : _گاهی به سبب تنگدستی ناگزیر میشد کتابهایش را که بسیار مورد عشق و علاقه اش بودند بفروشد. وقتی میدید ما کتابهایش را تورق میکنیم ناراحت میشد. اگر یکی از کتابهای کتابخانه اش را دست ما میدید با لحنی مهرورزانه نسبت به کتاب و حریص بر حفظ آن، میگفت: این چیست ؟ لطفا بگذار سر جایش. اما با این همه، ناچار میشد برخی کتابهای خود را بفروشد تا بتواند برای رفع نیازهای اولیه ی ما چیزی فراهم کند. به سراغ قفسه های کتابخانه میرفت کتابی را برای فروش بر میداشت اما فروش آن کتاب برایش ناگوار می آمد و لذا آن را به جای خود میگذاشت دومی را بر میداشت، سومی را بر میداشت.... تا اینکه ناچار برخی را انتخاب میکرد و بر میداشت به یکی از ما میگفت این کتابها را به نزد شیخ هادی ببرو به او بفروش. 📚خون دلی که لعل شد ص ۶ #کتاب #خاطرات_علما #داستان @sheikh_ali_moghaddam

هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر پاداش دارد خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدرشان: امور زندگی پدرم نوعاً از سخنرانی‌هایی که دعوت می‌شدند، می‌گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می‌گذاشتند. من هم به رسم فضولی بعضاً پاکت را چک می‌کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و می‌بایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت می‌کردیم. بماند... 🔹یک روز صبح گفتند: می‌خواهم به حمام بروم. تو هم می‌آیی؟! گفتم بله! بقچه‌ای از حوله، لباس و صابون فله‌ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان! در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند: انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم، آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می‌کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید! پرسیدند: پنج یا پنجاه؟ عرض کردم: پنجاه!! برگشتند به سمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم! وارد گذر خان شدیم به فکر مخارجِ تا شب بودم. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که کسی از حجره‌ای بلند داد زد: «حاج آقا! حاج آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقیقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: من وجوهات نمی‌گیرم! گفت: وجوهات نیست، نذر است. گفتند: نذر؟ گفت: دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز، اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع حل شد و شما امروز از این جا رد شدید! پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. در حین حرکت آرام در گوشم گفتند: بشمارش! من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: ده تا بود؟ بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» (هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن پاداش دارد) ... #داستان #حکایت_خوبان #توکل @sheikh_ali_moghaddam

کلیدش در آسمان است حضرت علامه طهرانی رضوان الله علیه از یکی از رفقایشان نقل میفرمودند: _در تابستانی مرحوم آیة الله بروجردی به یکی از روستاهای ییلاقی قم رفته بودند و من به جهت کاری به آنجا رفتم تا با ایشان ملاقات کنم. وقتی به محل اقامتشان رسیدم شب بود صبر کردم تا صبح شود و بعد خدمتشان برسم. نیمه های شب بود. دیدم ایشان مشغول نماز شب هستند و سوره مبارکه فلق را تلاوت می کنند و آية كريمة مِن شَرّ ما خَلَق را با حال انقلاب عجیبی تکرار می کنند. صبح که خدمتشان رسیدم درباره آنچه نیمه شب از ایشان دیده بودم سؤال کردم، آیة الله بروجردی فرمودند: 《قضیه ای در طهران اتفاق افتاده بود و من به شدت نگران بودم و دیشب با این سوره به درگاه حق متوسل شدم و خداوند متعال نیز اصلاح فرمود.》 میفرمودند: در روایت آمده است: 《هیچ مصیبت زمینی ای نیست مگر اینکه کلیدش در آسمان است》 و بزرگان بر این دقائق و لطائف واقف بوده و بدانها عمل می نمودند. در طهران اتفاقی می افتد اما ایشان در یک روستای دور افتاده در دل شب به درگاه خدا پناه می برد و به او متوسل میشود و آن مشکل حل می شود. 📚 نور مجرد ج ۱ ص ۷۸ #داستان #حکایت_خوبان #کتاب @sheikh_ali_moghaddam

💠موذن بد صدا _داستانی از جلال الدین _تاثیر رفتار مسلمین در تقویت و تضعیف اسلام _جمعیت کفر از پریشانی ماست هیئت بنت الحسین علیه السلام #علی_مقدم #سخنرانی #پادکست_صوتی #تبلیغ #داستان #اخلاق @sheikh_ali_moghaddam