تذکراتی از صائب به ما عمامه به سر ها ☺
مخور صائب فریبِ فضل از #عمامهی زاهد
که در گنبد، ز بی مغزی، صدا بسیار میپیچد
#صائب_تبریزی
.
.
.
سرِ بیمغز ز #عمامه نگردد پُر مغز
این نه عیبی است که پوشیده به سرپوش شود
#صائب_تبریزی
علی مقدم
تذکراتی از صائب به ما عمامه به سر ها ☺ مخور صائب فریبِ فضل از #عمامهی زاهد که در گنبد، ز بی مغزی،
علی مقدم
تذکراتی از صائب به ما عمامه به سر ها ☺ مخور صائب فریبِ فضل از #عمامهی زاهد که در گنبد، ز بی مغزی،
به آنهایی هم که فکر میکنند با صرف ریش بلند داشتن از اهل علم حساب میشوند ، اینطوری تذکر میدهد :
مبحث عشق است ای زاهد خموشی پیشه کن
عرض علم موشکافیها به عرض ریش نیست
#صائب_تبریزی
علی مقدم
تذکراتی از صائب به ما عمامه به سر ها ☺ مخور صائب فریبِ فضل از #عمامهی زاهد که در گنبد، ز بی مغزی،
در حالی این ابیات را پست میکند که امروز داشت فکر میکرد گوشه عمامه ام را سیدباقر خوب نبسته است باید دفعه بعد بیشتر به او تاکید کنم که چین های نهایی را با دقت بیشتری ببندد 😄😄
این منِ متناقض
هدایت شده از علی مقدم
تقدیم به امیرالمومنین علیه السلام
هیچ از آن جمال نتوان گفت
چه بگویم ؟! مثال نتوان گفت
کیست آن ذات خارج از ادراک؟
پاسخ این سوال نتوان گفت
نرسد دست عقل تا درکش
جز به وهم و خیال نتوان گفت
همه قرآن ز باء بسم الله ست
شرح آن زلف و خال نتوان گفت
دشمنش گر نخواست ، حرفی نیست
به حرام از حلال نتوان گفت
در نجف عمر ما نگردد کم
پیشش از ماه و سال نتوان گفت
وعده دادست "من یمت یرنی"
جز به مرگم وصال نتوان گفت
ذوالفقارش به خصم ثابت کرد
جز به او ذوالجلال نتوان گفت
تو و گفتن ز خطی از فضلش؟!
عاصی از این مُحال نتوان گفت
#عاصی_خراسانی
#غدیری_ام
۲۶/ ذی القعده / ۱۴۴۰
۷ / مرداد / ۱۳۹۸
علی مقدم
دارالشفاست اینجا آرام گشته هر کس شد بی قرارِ این در شان بهشت دارد گرد و غبارِ این در خورشید سر برآ
خاکش دواست اینجا ، دارالشفاست اینجا
درمان و درد باشد در اختیارِ این در
#یا_امام_رضا
#عاصی_خراسانی
وای به زاهد که در گوشهٔ سجّاده اش
دانهٔ تسبیح بود ، دانهٔ انگور ، نَه
#عاصی_خراسانی
نشسته ای و چنین فتنه خاست از هر سو
خدا به خیر کند لحظه ای که برخیزی
#عاصی_خراسانی
طریق درویشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل.
هر که بدین صفتها که گفتم موصوفست به حقیقت درویشست و گر در قباست
اما هرزه گردی بی نماز هوا پرست هوس باز که روزها به شب آرد در بند شهوت و شبها روز کند در خواب غفلت و بخورد هر چه در میان آید و بگوید هر چه بر زبان آید رندست و گر در عباست
#سعدی
#گلستان_باب_اخلاق_درویشی
هنرش جز به سرافکندگی اش روشن نیست
سجده ، معراجِ #قلم بود نمی دانستم
#عاصی_خراسانی
چنان دو دیده من محو انتظار رهت بود
#قلم چو دست من افتاد انتظار کشیدم
#عاصی_خراسانی