eitaa logo
کانال رسمی حاج شیخ مهدی تهرانی
2.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
389 ویدیو
320 فایل
کانال مباحث اعتقادی حاج شیخ مهدی تهرانی https://eitaa.com/SheikhMahdiTehrani2
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت چهارم : تاکید به ولایت: روز ۲۵ ماه صفر، جمعه بیماری پیامبر سخت شده است، تب او بسیار شدیدتر شده است، سمّ در بدن او اثر نموده و رنگ او زرد شده است. امّا او دلش می‌خواهد تا آخرین سخنان خود را با مردم داشته باشد. او از اطرافیان خود می‌خواهد تا هفت سطل آب از چاه بکشند. او دستور می‌دهد تا این آب‌ها را بر بدن او بریزند تا شاید از شدّت تب کم شود. پیامبر بالای منبر می‌رود و چنین می‌گوید: «من به زودی به دیدار خدای خویش خواهم رفت... من دو چیز گرانبها را برای شما به یادگار می‌گذارم. قرآن و خاندان خود را در نزد شما به یادگار می‌گذارم... مبادا بعد از من از دین خدا برگردید و به هوا و هوس خود عمل کنید، علی، برادر من، وارث من و جانشین من است. ... 📚 حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص14
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت اول : 📖 به شهادت تاریخ، در 22 صفر سال 11 ه. ق در مدینه سه اتفاق مهم افتاد : ۱. شدت یافتن بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله: روز ۲۲ ماه صفر، سه شنبه صدای اذان مغرب به گوش می‌رسد و مردم در مسجد منتظر آمدن پیامبر هستند تا نماز را با آن حضرت بخوانند. امّا هر چه صبر می‌کنند از پیامبر خبری نمی شود، گویا حال پیامبر بدتر شده است. علی علیه السلام به مسجد می‌آید و در محراب می‌ایستد و مردم پشت سر او نماز می‌خوانند. ۲. نقشه و نقش عایشه: روز ۲۲ ماه صفر، سه شنبه ابوبکر و عُمَر در اردوگاه اُسامه هستند، وقتی که ابوبکر می‌خواست از مدینه برود نزد دختر خود، عایشه رفت و به او گفت: «من به دستور پیامبر به جهاد می‌روم، اگر یک وقت دیدی که بیماری پیامبر بدتر از این شد به من خبر بده تا من بیایم و یک بار دیگر پیامبر را ببینم». اکنون، عایشه پیکی را به سوی اردوگاه اُسامه می‌فرستد تا به پدرش خبر دهد که هر چه زودتر به مدینه بازگردد چرا که بیماری پیامبر سخت شده است. هوا تاریک است و اسب سواری از مدینه به سوی اردوگاه اُسامه به پیش می‌رود. وقتی او به اردوگاه می‌رسد سراغ خیمه ابوبکر را می‌گیرد. (عمر هم کنار ابوبکر است)، او به ابوبکر می‌گوید: «من از مدینه می‌آیم، عایشه مرا فرستاده تا به تو هم خبر دهم که دیگر امیدی به شفای پیامبر نیست و او برای نماز مغرب به مسجد نیامده است، هر چه زودتر خود را به مدینه برسان! ». عُمَر تا این سخن را می‌شنود از جا برخاسته و رو به ابوبکر می‌کند و می‌گوید: «برخیز، ما باید هر چه سریعتر خود را به مدینه برسانیم ». عُمَر و ابوبکر در این نیمه شب به سوی مدینه حرکت می‌کنند. ۳. دیدار از قبرستان بقیع: روز ۲۲ ماه صفر، سه شنبه پیامبر از خواب بیدار می‌شوند، او دستور می‌دهد تا چند نفر از یارانش نزد او بیایند، علی علیه السلام و چند نفر دیگر حاضر می‌شوند، پیامبر به آنان می‌گوید: «خدا از من خواسته است که به دیدار اهل بقیع بروم». پیامبر دست در دست علی علیه السلام گذاشته و آرام آرام به سوی بقیع می‌رود، وقتی او به بقیع می‌رسد چنین می‌گوید: «آگاه باشید فتنه‌ها همچون شب‌های تاریک به سوی شما می‌آیند». ... 📚حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص11
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت سوم : ماجرای قلم و دوات: روز ۲۴ ماه صفر، پنج شنبه حدود سی نفر از مسلمانان در خانه پیامبر جمع شده اند. آنها برای عیادت پیامبر آمده اند، خیلی از آنها اشک حسرت می‌ریزند و از این که قدر این پیامبر مهربانی‌ها را ندانستند، غصّه می‌خورند. پیامبر رو به یاران خود می‌کند و می‌فرماید: «برای من قلم و دوات بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که هرگز گمراه نشوید». یک نفر بلند می‌شود تا قلم و کاغذی بیاورد که ناگهان صدایی همه را حیران می کند: «بنشین! این مرد هذیان می‌گوید، قرآن ما را بس است». سخن او ادامه پیدا می‌کند: «بیماری بر این مرد غلبه کرده است، مگر شما قرآن ندارید؟ دیگر برای چه می‌خواهید پیامبر برایتان چیزی بنویسد؟ ». او عُمَر است که چنین سخن می‌گوید. ... 📚 منابع 📚 . کتاب سلیم بن قیس ص ۳۲۴، . بحار الأنوار ج ۲۲ ص ۴۹۸ ؛ . کشف الغمّة ج ۲ ص ۴۷ . الأمالی للمفید ص۳۶ . صحیح البخاری ج ۴ ص ۶۵، . صحیح مسلم ج ۵ ص ۷۵، . عمدة القاری ج ۱۵ ص ۹۰، . مسند الحمیدی ص ۲۴۲، . شرح نهج البلاغة ج ۲ ص ۵۴ . مسند أحمد ج ۱ ص ۳۳۶، . صحیح البخاری ج ۷ ص ۹، . صحیح مسلم ج ۵ ص ۷۵، . صحیح ابن حبّان ج ۱۴ ص ۵۶۱، . شرح نهج البلاغة ج ۲ ص ۵۵. . حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص13
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت دوم : تخلّف از لشکر اسامه: روز ۲۳ ماه صفر، چهارشنبه این صدای اذان بلال است که در شهر مدینه طنین انداخته است، مردم، کم کم به سوی مسجد می‌شتابند تا نماز صبح را پشت سر پیامبر بخوانند. آمدن پیامبر به طول می‌کشد، به راستی آیا پیامبر برای خواندن نماز خواهد آمد؟ امّا گویا تب پیامبر بسیار شدید شده است، او نمی تواند به مسجد بیاید. ناگهان ابوبکر وارد مسجد می‌شود، او می‌خواهد به سوی محراب برود و امامِ جماعت بشود، همه تعجّب می‌کنند که او در اینجا چه می‌کند؟ خبر به گوش پیامبر می‌رسد، او می‌گوید: «مرا بلند کنید و به مسجد ببرید». پیامبر دستمالی را بر سر خود می‌بندد و با کمک علی علیه السلام و فضل بن عبّاس به سوی مسجد می‌رود. پیامبر تصمیم می‌گیرد تا مردم، نماز صبح را دوباره بخوانند، نماز را از ابتدا می‌خواند و به آن مقدار نمازی که ابوبکر خوانده است، اعتنایی نمی کند. بعد از نماز، پیامبر رو به ابوبکر می‌کند و می‌فرماید: «مگر من به شما نگفته بودم که به سپاه اُسامه بپیوندید؟ چرا از دستور من سرپیچی کردید و به مدینه بازگشتید؟ ». ابوبکر در جواب می‌گوید: «من به اردوگاه اُسامه رفته بودم امّا چون شنیدم حال شما بدتر شده است با خود گفتم بیایم و یک بار دیگر شما را ببینم». پیامبر رو به آنها می‌کند و می‌فرماید: «هر چه سریعتر به سپاه اُسامه ملحق شوید و به سوی روم حرکت کنید، بار خدایا! هر کس که از سپاه اُسامه تخلّف کند، لعنت کن». ... 📚 منابع 📚 . الطبقات الکبری ج ۲ ص ۱۸۹، . تاریخ الإسلام للذهبی ج ۲ ص ۷۱۳. . بحار الأنوار ج ۲۲ ص ۴۶۷. . بحار الأنوار ج ۲۲ ص ۴۶۸. . حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص12
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت پنجم : نشانه‌های امامت: روز ۲۷ ماه صفر، یکشنبه بنی هاشم به دیدار پیامبر آمده اند، پیامبر گاه بی هوش می‌شود و گاه به هوش می‌آید. پیامبر چشم خود را باز می‌کند، به عباس، عموی خود می‌گوید: «عمو جان، آیا حاضر هستی تا وصیّت‌های مرا انجام دهی و قرض‌های مرا ادا کنی؟ ». عبّاس نگاهی به پیامبر می‌کند و می‌گوید: «من چگونه خواهم توانست از عهده این کار مهم برآیم؟ ». پیامبر بار دیگر سخن خود را تکرار می‌کند و عبّاس همان جواب را می‌دهد. اکنون، پیامبر رو به علی علیه السلام می‌کند و می‌فرماید: «ای علی، آیا حاضر هستی تا به وصیّت‌های من عمل کنی و قرض‌های مرا پرداخت کنی». علی علیه السلام جواب می‌دهد: «بله، پدر و مادرم فدای شما باد، من حاضر هستم تا به وصیّت‌های شما عمل کنم». پیامبر از روی خوشحالی با صدای بلند می‌گوید: «ای علی، تو در دنیا و آخرت برادر من هستی، به راستی که تو جانشین و وصیّ من می‌باشی». اکنون پیامبر بلال را می‌طلبد و به او چنین می‌گوید: ای بلال، برو و شمشیر ذوالفقار، زِره، عمامه و پرچم مرا بیاور. بلال از اتاق بیرون می‌رود و بعد از لحظاتی... پیامبر رو به علی علیه السلام می‌کند و می‌گوید: «ای علی، این وسایل را از بلال تحویل بگیر و به خانه خود ببر». ... 📚 حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص14
کانال رسمی حاج شیخ مهدی تهرانی
◾️ #دسیسه_منافقین_بر_غصب_خلافت در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت پنجم : نشانه‌های امامت:
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت ششم : عهدنامه ای آسمانی: روز ۲۷ ماه صفر، یکشنبه جبرئیل نازل می‌شود، او به پیامبر چنین می‌گوید: «ای محمّد! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط علی علیه السلام بماند». پیامبر از همه می‌خواهد تا اتاق را ترک کنند. جبرئیل رو به پیامبر می‌کند و می‌گوید: «ای محمّد! خدایت سلام می‌رساند و می‌گوید: "این عهد نامه باید به دست وصیّ و جانشین تو برسد"». پیامبر رو به علی علیه السلام می‌کند و می‌گوید: ای علی، آیا از این عهد نامه که خدا برایت فرستاده آگاه شدی؟ آیا به من قول می دهی که به آن عمل کنی. آری، پدر و مادرم به فدای شما باد، من قول می‌دهم به آن عمل کنم و خداوند هم مرا یاری خواهد نمود. علی جان! در این عهدنامه آمده است که تو باید دوستان خدا را دوست بداری و با دشمنان خدا دشمن باشی، تو باید بر سختی‌ها و بلاها صبر کنی، علی جان! بعد از من، حقّ تو را می‌کنند و به بی حرمتی می‌کنند، تو باید در مقابل همه اینها کنی! چشم ای رسول خدا، من در مقابل همه این سختی‌ها و بلاها صبر می‌کنم. سپس علی علیه السلام به سجده می‌رود و در سجده با خدای خویش سخن می‌گوید: «من قبول کردم و به آن راضی هستم». ... 📚 حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص16
کانال رسمی حاج شیخ مهدی تهرانی
◾️ #دسیسه_منافقین_بر_غصب_خلافت در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت ششم : عهدنامه ای آسمانی:
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت هفتم : روز ۲۸ صفر دوشنبه : وعده دیدار پیامبر، دخترش را نزد خود فرا می‌خواند و با او سخن می‌گوید. نمی دانم چه می‌شود که ناگهان لبخند بر صورت فاطمه علیهاالسلام نقش می‌بندد، نگاه کن، او چقدر خوشحال شده است! به راستی پیامبر چه سخنی به دخترش گفت که او این قدر خوشحال شد؟ از فاطمه علیهاالسلام می‌پرسند که پیامبر به شما چه گفت؟ او پاسخ می‌دهد که پیامبر به من چنین گفت: «دخترم، تو اوّلین کسی هستی که به من ملحق می‌شوی». صدایی از بیرون خانه به گوش می‌رسد: «السلامُ علَیکُم یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَةِ: سلام بر شما ای خاندان رسالت، آیا اجازه هست داخل شوم؟ ». فاطمه علیهاالسلام برمی خیزد و به بیرون اتاق می‌رود، مرد عربی را می‌بیند که با نهایت احترام، کنار درِ خانه ایستاده است. فاطمه علیهاالسلام به او می‌گوید: «خدا به تو خیر دهد، تو به دیدار پیامبر آمده ای امّا حال پیامبر خوب نیست». فاطمه علیهاالسلام در را می‌بندد و به داخل اتاق می‌رود. برای بار دوم و سوم صدای آن مرد عرب به گوش می‌رسد، پیامبر رو به دخترش می‌کند و می‌گوید: «دخترم، آیا می‌دانی او کیست؟ او عزرائیل است، او تا به حال برای ورود به هیچ خانه ای غیر از این خانه، اجازه نگرفته است ». آنگاه پیامبر با صدای بلند می‌گوید: «داخل شو». بیماری پیامبر بر اثر سمی بود که دشمنان به او داده بودند، برای همین باید در اینجا از واژه «شهادت پیامبر» استفاده کنم. لحظه غروب روز دوشنبه فرا می‌رسد، دیگر روح پیامبر آماده پرواز است. جبرئیل به پیامبر خطاب می‌کند: «خداوند مشتاق دیدار توست». آخرین کلام پیامبر این است: «علی جان! سر مرا در آغوش بگیر که امرِ خدا آمد». آری، پیامبر در حالی که سرش در آغوش علی علیه السلام است روحش پر می‌کشد و به سوی آسمان‌ها می‌رود. آری، دیگر روزگارِ عزّت خاندان پیامبر تمام شد. صدای گریه فاطمه علیهاالسلام بلند می‌شود... ... 📚 حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص16
کانال رسمی حاج شیخ مهدی تهرانی
◾️ #دسیسه_منافقین_بر_غصب_خلافت در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت هفتم : روز ۲۸ صفر دوشنبه
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت هشتم : نقشه و نقش عُمَر : روز دوشنبه ۲۸ صفر است. وقتی مردم فهمیدند که پیامبر را دنیا رفته است، همگی جمع شدند، شرایط برای بیعت مجدّد با علی علیه السلام فراهم بود، امّا ناگهان عُمَر فریاد برآورد: «به خدا قسم پیامبر نمرده است، او حتماً برمی گردد... این منافقان هستند که خیال می‌کنند پیامبر از دنیا رفته است». مردم با شنیدن این سخن دچار حیرت و سرگردانی سختی شدند! آری، عُمَر به دنبال کسب فرصت برای پیاده کردن نقشه‌های خود بود، در آن شرایط، ابوبکر در خارج از مدینه بود، عُمَر می‌خواست زمان را به دست آورد و با این نقشه به خواسته خود رسید. وقتی ابوبکر از راه رسید به عُمَر گفت: «پیامبر از دنیا رفته است». عُمَر سخن او را قبول کرد. ... 📚 حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص21
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت نهم : جلسه بزرگان مهاجر : روز دوشنبه، ۲۸ صفر است. عمر و ابوبکر جلسه ای تشکیل می‌دهند، آنان بزرگان مهاجران را جمع می‌کنند و تصمیم می‌گیرند تا حقّ علی علیه السلام را غصب کنند، (آنها از مدّت‌ها قبل به فکر حکومت بوده اند). خبر جلسه مهاجران به گوشِ انصار (مردم مدینه) می‌رسد. انصار هم به فکر می‌افتند تا از مهاجران عقب نیفتند و حکومت را از آنِ خود کنند. انصار می‌دانستند که مهاجران، کینه علی علیه السلام را به دل دارند و هرگز نمی گذارند علی علیه السلام به خلافت برسد. انصار می‌دانستند که اگر مهاجران به قدرت برسند، به خاندان پیامبر ظلم‌های فراوان خواهند کرد، بنابراین می‌خواستند مانع این کار شوند، برای همین تصمیم گرفتند در سقیفه جمع شدند، آنان بین گزینه بد و گزینه بدتر گرفتار شده بودند، غصبِ خلافت، بد بود، امّا خلافتِ دشمنان علی علیه السلام بدتر بود. انصار سرانجام گزینه بد را انتخاب کردند و می‌خواستند بر دشمنان علی علیه السلام پیش دستی کنند و مانع به قدرت رسیدن آنان شوند. (ای کاش انصار قبل از جمع شدن در سقیفه با علی علیه السلام مشورت می‌کردند و نظر او را جویا می‌شدند). ... 📚 حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص21
کانال رسمی حاج شیخ مهدی تهرانی
◾️ #دسیسه_منافقین_بر_غصب_خلافت در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت نهم : جلسه بزرگان مهاجر
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت دهم : هنوز ۲۸ صفر است ومولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام مشغول تجهیز و تدفین بدن مطهر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هستند که... سقیفه و مردم مدینه : مدینه از دو طایفه بزرگ اَوْس و خَزْرَج تشکیل شده است، این دو طایفه قبل از اسلام، همواره در حال جنگ بودند، امّا به برکت اسلام، صلح و آرامش به میان آنها برگشته است. اکنون، بزرگان این دو طایفه در کنار هم جمع شده اند تا برای آینده این شهر تصمیم بگیرند. سعد، بزرگ قبیله خزرج چنین سخن می‌گوید: «ای مردم مدینه! شما باید قدر خود را بدانید، شما بودید که پیامبر را یاری کردید و اگر شما نبودید، اسلام به این شکوه و عظمت نمی رسید، اکنون پیامبر به دیدار خدا شتافته است و بعد از او حکومت و خلافت، حقّ شما می‌باشد ». مردم یک صدا فریاد می‌زنند: «ای سعد! چه زیبا و خوب سخن گفتی، ما فقط به سخن تو عمل می‌کنیم، تو باید خلیفه مسلمانان باشی». مردم، حسابی به شور افتاده اند! نگاه کن! چگونه دور سعد می‌چرخند و فریاد می‌زنند: «ای سعد! تو مایه امید ما هستی، مرگ بر دشمن تو! ». خبر سقیفه به عُمَر می‌رسد، او نزد ابوبکر می‌رود، دست او را می‌گیرد و به او می گوید: «فتنه ای بزرگ در سقیفه روشن شده است، ما باید خود را به آنجا برسانیم». ابوبکر رو به مردم می‌کند و می‌گوید: «ای مردم مدینه! شما بودید که دین خدا را یاری کردید، ما هیچ کس را به اندازه شما دوست نداریم، شما براداران ما هستید. مگر نمی دانید که ما اوّلین کسانی بودیم که به پیامبر ایمان آوردیم. ما از نزدیکان پیامبر هستیم. بیایید خلافت ما را قبول کنید، ما قول می‌دهیم که هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام ندهیم ». مردم مدینه با سخنان ابوبکر به فکر فرو می‌روند! همه مردم ساکت می‌شوند و او شروع به سخن می‌کند، سخن او کوتاه و مختصر است: «ای مردم، بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم ». [[ به راستی منظور عُمَر کیست؟ آیا سنّ زیاد، می‌تواند ملاک انتخاب خلیفه باشد؟ آخر چرا باید آنان به دنبال سنّت‌های غلط روزگار جاهلیّت باشند؟ ]] ناگهان عُمَر از جا برمی خیزد و می‌گوید: «ای ابوبکر، من هرگز بر تو سبقت نمی گیرم، تو بهترین ما هستی، دستت را بده تا با تو بیعت کنم». عُمَر دست ابوبکر را می‌گیرد و می‌گوید: «ای مردم! با ابوبکر بیعت کنید». بعد از آن کسانی که در سقیفه هستند، گروه گروه با ابوبکر بیعت می‌کنند. سعد (رئیس قبیله خزرج) با مردم سخن می‌گوید، امّا دیگر کسی به سخن او گوش نمی کند، او می‌خواهد راز مهمی را بیان کند، اما مهاجران مانع می‌شوند که سخن او به گوش مردم برسد، آنان هیاهو می‌کنند. سعد به مهاجران چنین می‌گوید: «به خدا قسم من خلافت را نمی خواستم، فقط زمانی که فهمیدم شما می‌خواهید حق علی علیه السلام را غصب کنید به میدان آمدم تا شما به خلافت دست پیدا نکنید. اکنون بدانید که من هرگز با شما بیعت نخواهم کرد» 👈 ((ر. ج : بحار الانوار ج ۳۰ ص ۱۱. )) مهاجران از هر طرف هجوم می‌آورند و سعد، بزرگ طایفه خزرج در زیر دست و پا قرار می‌گیرد... ... 📚 حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص24
کانال رسمی حاج شیخ مهدی تهرانی
◾️ #دسیسه_منافقین_بر_غصب_خلافت در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت دهم : هنوز ۲۸ صفر است وم
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت یازدهم : ۱ تا ۵ ربیع الاول سال ۱۱ هجری قمری علی علیه السلام بدن پیامبر را در خانه آن حضرت به خاک سپرده است و کنار قبر آن حضرت نشسته است. بنی هاشم هم اینجا هستند، عبّاس، عموی پیامبر در کناری نشسته است. مقداد و سلمان و ابوذر و چند نفر دیگر هم اینجا هستند. آری، خیلی از مسلمانان در مراسم دفن پیامبر حاضر نشدند. ابوسفیان به سوی علی علیه السلام می‌آید و می‌گوید: «ای علی! مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کرده اند، همه ما آماده هستیم تا تو را در راه جنگ با آنها یاری کنیم ». ابوسفیان کسی است که برای کشتن پیامبر، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت. اکنون چه شده است که او امروز دلش برای اسلام می‌سوزد؟ نه او دلش برای اسلام نمی سوزد، او نقشه ای در سر دارد. او نزدیک می‌آید و چنین می‌گوید: «ای علی! دستت را بده تا با تو بیعت کنم». علی علیه السلام به ابوسفیان می‌گوید: «ای ابوسفیان! تو از این سخنان خود قصدی جز مکر و حیله نداری». ابوسفیان این سخن را که می‌شنود از آنجا دور می‌شود و به سمت مسجد می‌رود. اهل سقیفه همه با ابوبکر بیعت کرده اند، و موقع آن فرا رسیده است که خلیفه را به مرکز شهر ببرند. خلیفه همراه با کسانی که در سقیفه هستند به مسجد شهر می‌رود. در مسیر به هر کس برخورد می‌کنند، او را مجبور می‌کنند تا با ابوبکر بیعت کند. آری، مسلمانان بر خلافت ابوبکر، متّحد شده اند و هر کس که با این اتّحاد و یگانگی، مخالف باشد کشته خواهد شد. ... 📚 حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص27
کانال رسمی حاج شیخ مهدی تهرانی
◾️ #دسیسه_منافقین_بر_غصب_خلافت در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت یازدهم : ۱ تا ۵ ربیع الا
◾️ در این روزها در مدینه چه خبر بود : 🔸 قسمت دوازدهم : اوّل ربیع الاول، چهارشنبه عُمَر همراه با خلیفه در مسجد هستند، عُمَر نگاهی به مسجد می‌کند، می‌بیند که ابوسفیان با عدّه ای از بنی اُمیّه در گوشه ای نشسته اند! در میان آنها عثمان هم به چشم می‌خورد. یک نفر پیام مهمّی را برای ابوسفیان می‌آورد: «به تو قول می‌دهیم که فرزندت را در حکومت خود شریک کنیم». ابوسفیان لبخندی می‌زند و می‌گوید: «آری، ابوبکر چه خوب خلیفه ای است که صله رحم نمود و حقّ ما را ادا کرد». اکنون ابوسفیان و بنی اُمیّه برای بیعت با خلیفه می‌آیند. عثمان از جا بلند می‌شود و نزد ابوبکر می‌رود و با او بیعت می‌کند، با بیعت عثمان همه بنی امیّه با ابوبکر بیعت می‌کنند. جمعیّت زیادی وارد شهر مدینه می‌شوند. همه آنها از قبیله «أسلم» می‌باشند. مردم این قبیله در اطراف مدینه زندگی می‌کنند، آنان امروز به مدینه آمده اند تا ابوبکر را یاری کنند. آنها به سوی مسجد می‌روند، وقتی عُمَر از آمدن آنان با خبر می‌شود، خیلی خوشحال می‌شود و یقین می‌کند که دیگر پیروزی از آن خلیفه است. هنوز عدّه ای از مردم شهر با خلیفه بیعت نکرده اند، چه کسی است که بتواند در مقابل پول استقامت کند؟ این پول‌ها را باید برای زنان این شهر فرستاد. کیسه‌های پول به سوی خانه‌های مدینه برده می‌شود، صدای یک زن در مدینه می‌پیچد: «آیا می‌خواهید دین مرا با پول بخرید؟ هرگز! هرگز نخواهید توانست مرا از دینم جدا کنید، من این پول‌های شما را قبول نمی کنم ». او از طایفه بنی عَدیّ است، او برای پول و مال دنیا، دست از آرمان خود برنمی دارد. ابوبکر بر روی منبر نشسته است، ناگهان یک نفر از درِ مسجد وارد می‌شود و رو به ابوبکر می‌کند و می‌گوید: «ای خلیفه خدا». همه تعجّب می‌کنند، آیا ابوبکر این قدر مقام پیدا کرده که خلیفه خدا شده است؟! ابوبکر از بالای منبر فریاد می‌زند: «من خلیفه خدا نیستم، بلکه خلیفه رسول خدا هستم و به این راضی هستم که مرا به این نام بخوانید». آری، این گونه است که لقب خلیفه رسول خدا برای ابوبکر، عنوان رسمی شناخته می‌شود. بعد از آن، خلیفه سخنان خود را ادامه می‌دهد: «ای مردم! هیچ کس شایستگی خلافت را همانند من ندارد، آیا من اوّلین کسی نبودم که نماز خواندم، آیا من بهترین یار پیامبر نبودم؟ ». مردم سکوت می‌کنند، آنان می‌دانند که علی علیه السلام اوّلین کسی است که به پیامبر ایمان آورد و با آن حضرت نماز خواند. ... 📚 حوادث فاطمیه/ مهدی خدامیان ص28