بر سینهام امشب غمی سنگینتر از کوه است
از داغهای متصل جانم در اندوه است
قلبم هزاران پاره از آن پارهتنها شد
ناگاه بین جمعیت یک طفل تنها شد
گم کرد یک مادر خدایا دختر خود را
مانده تهی آغوش سرد حسرت بابا
شد دانشآموزی شهید و طاقتم را برد
با خون پاک یک معلم دفترش خط خورد
برجای، مردی، با غرور و بیقراری ماند
در دست او یک گوشواره یادگاری ماند
چشمم به چشمان علی، دستم به شمشیر است
والله اگر آقا بگوید، زود هم دیر است
«ما مرد میدانیم» این را مرد میدان گفت
خونخواه یاران سلیمانی، نخواهد خفت
با لشکر شیطان نبردی سخت در پیش است
اول جهاد ما ولیکن جنگ با خویش است...
حاشا که از این جنگ رودررو بپرهیزیم
باشد که از آتش چو ابراهیم برخیزیم
ما ملت خون خداییم، از ازل مستیم
تا وارهیم از ننگ تن، جان بر سر دستیم
مقداد و عماریم آری... رنج بر دوشیم
تا مرگ سرخ خویش با این غم همآغوشیم
فرمانده عشاق بیسامان حسین است، آه
پایان این پیکار اِحدَی الحُسنیین است، آه...
#کرمان_تسلیت
#زهرا_فرقانی