🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#درهیاهوی_جهان_یادتوأم_مهدی_جان❤️
#لبیک_یا_مهدی✋
#شادی_روح_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات
←روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی
←کتاب داستانهایی از امام زمان عج
←صفحه190
←تاامروز،7جلدکتاب(حدود1209ص)ازمعارف مهدوی را مطالعه کردیم_الحمدلله🙏
←لینک گروه در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366
👇👇
۹۹- وضع زندگی ات چه طور است؟
ابوذر، احمد بن محمّد - که زیدی مذهب بود - میگوید: پدرم، ابو سوره، محمّد بن حسن بن عبداللَّه تمیمی میگفت:
روزی در قصر متوکّل عبّاسی که از آثار باستانی بوده و در سامراء قرار داشت و معروف به «حیر» بود، جوان زیبایی را دیدم که مشغول نماز است. [منتظر ماندم تا نمازش به پایان برسد. وقتی نمازش را تمام کرد، برخاست و] خارج شد. من هم به دنبال او خارج شدم. همچنان در پی او رفتم که به منبع آب شهر رسیدیم.
آنگاه رو به من کرد و گفت: ای ابا سوره! کجا میروی؟
- به کوفه.
- با چه کسی؟
- با مردم.
- نمی خواهی دسته جمعی برویم؟
- [غیر از ما دو نفر] دیگر چه کسی همراه ما خواهد بود؟
- نمی خواهیم کسی دیگر با ما باشد. راستی وضع زندگی ات چه طور است؟
- تنگدستم و عیالوار.
- وقتی به کوفه رسیدی، برو به نزد شخصی به نام «علی بن یحیی زراری» و به او بگو: آن مرد به تو میگوید: صد دینار از هفتصد دیناری
که فلان جا دفن کرده ای به ابو سوره بده!
- اگر پرسید آن مرد کیست؟ چه بگویم؟
- بگو (م ح م د) بن حسن.
- اگر قبول نکرد و نشانی خواست چه بگویم؟
- من به دنبالت میآیم.
همان شب با هم به طرف کوفه به راه افتادیم. همین طور با هم رفتیم تا هنگام سحر به «نواویس» - که نزدیک کربلا بود - رسیدیم و [برای استراحت و نماز ]نشستیم. او حفره ای در زمین با دست کند. ناگاه آب از آن جوشید. وضو ساخت و سیزده رکعت نماز خواند.
پس از نماز به راه افتادیم و به «قبور سهله» رسیدیم. آن گاه او گفت: نگاه کن! آن جا منزل تو است، اگر میخواهی، برو!
و با دست منزل مرا در کوفه نشان داد، با او خداحافظی نموده و به منزل علی بن یحیی رفتم. وقتی در زدم، کنیزی گفت: کیست؟
گفتم: به ابو الحسن علی بن یحیی بگو که ابو سوره آمده است!
از داخل خانه شنیدم که علی بن یحیی میگوید: ابو سوره کیست؟ و با من چه کار دارد؟
وقتی خارج شد، سلام کردم. و موضوع را به اطلاعش رساندم. او فوراً به خانه برگشت و آن صد دینار را برایم آورد و گفت: با او دست هم دادی؟
گفتم: آری!
او دست مرا گرفت و روی چشمش نهاد و به صورتش کشید! [۱]
ـ....................
[۱]: غیبة طوسی، ص ۲۶۹ و ۲۷۰، ذکر من رآهُ علیه السلام؛ بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۴ و ۱۵.
4.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب زیارتی اباعبدالله علیه السلام
روضه خوانی برای سیدالشهدا علیه السلام🥺
از زبان شهید سیدحسن نصرالله🖤
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#درهیاهوی_جهان_یادتوأم_مهدی_جان❤️
#لبیک_یا_مهدی✋
#شادی_روح_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات
←روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی
←کتاب داستانهایی از امام زمان عج_ص192
←تاامروز،7جلدکتاب(حدود1211ص)ازمعارف مهدوی را مطالعه کردیم_الحمدلله🙏
←لینک گروه در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366
👇👇
۱۰۰- در آرزوی ملاقات امام زمان عج...!🥺
زُهَری میگوید:
سالها آرزوی ملاقات صاحب الامرعلیه السلام را داشتم و در این راه زحمت فراوان کشیدم و پول زیادی خرج کردم. امّا موفق نشدم. تا این که به محضر محمّد بن عثمان، نایب دوم امام زمان علیه السلام رفتم و مشغول خدمت شدم.
روزی از ایشان پرسیدم که آیا میتوانم امام علیه السلام را ملاقات کنم؟
او گفت: به این مقصود نخواهی رسید.
من از فرط نا امیدی و اندوه به پای ایشان افتادم. وقتی حال مرا دید، گفت: صبح اوّل وقت بیا!
فردا صبح اوّل وقت، به خدمت ایشان مشرّف شدم. او به استقبال من آمد. در همان حال جوانی را دیدم که چهره ای به زیبایی او ندیده و عطری خوشبوتر از رایحه وجودش به مشامم نرسیده بود. لباسی مانند تُجّار به تن کرده و چیزی در آستین نهاده بود. چنان که تجّار معمولاً اشیاء گران بهای خود را در آستین مینهند.
وقتی نظرم به او افتاد، به طرف محمّد بن عثمان برگشتم. او با یک اشاره تمام وجود مرا به آتش کشید.
و به من فهماند که آن که را میجستی اکنون در مقابلت نشسته است.
از امام علیه السلام سؤالاتی نمودم و ایشان پاسخ فرمود، و بسیاری از آنچه را که میخواستم بپرسم، نپرسیده جواب فرمود.
آن گاه برخاستند و خواستند که وارد اتاقی دیگر شوند که در این مدّتی که در نزد محمّد بن عثمان بودم، اصلاً متوجّه آن اتاق نشده بودم.
در این حال، محمّد بن عثمان گفت: اگر میخواهی چیز دیگری بپرسی، بپرس که بعد از این دیگر امام علیه السلام را مشاهده نخواهی کرد.
به طرف حضرت علیه السلام شتافتم تا سؤالاتی دیگر کنم، امّا امام علیه السلام توجّه نکرد و داخل اتاق شد و آخرین جمله ای که فرمود این بود:
ملعون است، ملعون است کسی که نماز مغرب را آن قدر به تأخیر اندازد که ستارگان در آسمان آشکار شوند، و ملعون است، ملعون است کسی که نماز صبح را آن قدر به تأخیر اندازد که ستارگان در آسمان ناپدید شوند. [۱]
ـ....................
[۱]: غیبة طوسی، ص ۲۷۱، ذکر من رآه علیه السلام؛ بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۵ و ۱۶
🔸قم، دفتر مقام معظم رهبری
🔸دو شنبه، ۹ مهر ۱۴۰۳
🔵 صف بانوان برای تقدیم طلاهای خود به منظور کمک به مظلومان لبنان و فلسطین
#زنانی_که_از_صدتا_مرد_مردترن🥺😭
#یاد_زنان_نوغان_افتادم🥺😭
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#درهیاهوی_جهان_یادتوأم_مهدی_جان❤️
#لبیک_یا_مهدی✋
#شادی_روح_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات
←روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی
←کتاب داستانهایی از امام زمان عج_ص194
←تاامروز،7جلدکتاب(حدود1213ص)ازمعارف مهدوی را مطالعه کردیم_الحمدلله🙏
←لینک گروه در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366
👇👇
۱۰۱- ای آقای اهل بیت!
اسماعیل بن علی میگوید:
هنگامی که امام حسن عسکری علیه السلام در بستر شهادت بود، به عیادت آن بزرگوار مشرّف شدم. در محضر آن حضرت بودم که به خادم خود «عقید» [۱] فرمود: ای عقید! کمی برایم جوشانده مصطکی تهیه کن!
او نیز مشغول تهیه جوشانده شد. در این حال، نرجس خاتون - همسر امام حسن عسکری علیه السلام و مادر امام زمان علیه السلام - نیز تشریف آورد.
وقتی عقید ظرف جوشانده را به حضرت علیه السلام تقدیم کرد، ایشان سعی کرد که آن را بنوشد ولی دستان مبارکش چنان میلرزید که ظرف به دندانهای نازنینش میخورد، امام علیه السلام ناچار ظرف را کنار نهاده، به عقید فرمود: وارد آن اتاق شو! طفلی را میبینی که در سجده است، او را به نزد من بیاور.
عقید میگوید: وقتی وارد آن اتاق شدم، طفلی را دیدم که در سجده است و انگشت اشاره خود را به سوی آسمان گرفته است.
من سلام کردم و او نماز خود را کوتاه نمود.
عرض کردم: مولایم، شما را میطلبد.
در این حال نرجس خاتون علیها السلام نیز وارد شد، و دست او را گرفته و به
اتفاق به نزد حضرت علیه السلام برگشتیم.
وقتی آن طفل را به خدمت امام علیه السلام آوردند، در زیبایی او دقّت کردم. چهره ای چون مروارید سفید داشت، موهایش کوتاه و مجعّد و میان دندان هایش باز بود.
وقتی چشم امام حسن عسکری علیه السلام به او افتاد، گریست و گفت: ای آقای اهل بیت! کمک کن تا این آب را بنوشم که به زودی به جوار رحمت پروردگار خواهم پیوست.
آن طفل، ظرف جوشانده مصطکی را برداشت و به لبهای امام حسن عسکری علیه السلام نزدیک نموده و ایشان نوشیدند.
وقتی حضرت علیه السلام جوشانده را میل نمود، فرمود: مرا برای نماز آماده کنید!
آن طفل دستمالی در دامن امام علیه السلام پهن کرد و کمک نمود تا حضرت علیه السلام وضو گرفته و مسح نمود. آن گاه امام حسن عسکری علیه السلام رو به آن طفل نموده و فرمود:
فرزندم! تو را بشارت میدهم که همانا تو صاحب و امام زمانی، و آن که او را «مهدی» مینامند تو هستی، و حجّت خدایی در روی زمین و فرزند و جانشین من هستی، و از من متولّد شده ای، و نامت «م ح م د ابن حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب» است. و از فرزندان خاتم الانبیاء محمّدصلی الله علیه وآله وسلم هستی، و تو خاتم امامان طاهرین هستی.
رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم ظهور تو را بشارت داده، و او تو را نام گذاری نموده، و کنیه عطا فرموده است، و پدرم نیز به همین ترتیب از من پیمان گرفته است همان طور که خود از پدران طاهرین گذشته ات آن را به ارث برده است که درود خداوند، پروردگار حمید و مجید بر اهل بیت باد».
امام حسن عسکری علیه السلام بعد از بیان این سخنان، وفات کرد. [۲]
ـ..................
[۱]: عقید، غلامی سیاه از سرزمین نوبه بود که در خدمت امام هادی علیه السلام بود، وی پرستاری امام حسن عسکری علیه السلام را نیز به عهده داشت.
[۲]: غیبة طوسی، ص ۲۷۲ و ۲۷۳، ذکر من رآه علیه السلام؛ بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۶ و ۱۷
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش آخوندای دیگه از شما یاد میگرفتند!
کاش همه روحانیون مثل شما بودند!😅