-شـڪـوِة-
ــــــ
🔰🔰🔰
یکی از دوستان تعریف میکرد ،
یک شب خوابید .
شهید صدرزاده رو دید که داره با بچه های قد و نیم قد توی یک حیاط کوچیک که کنارش چند تا درخته داره فوتبال بازی میکنه .
بعد تعریف میکنه که نمیدونه چی شد که یک دفعه این دوست ما هم بین این بچه ها اومد و فوتبال بازی کرد .
چند لحظه گذشت و دید که آقا مصطفی نیست .
تعریف میکنه دوستمون که این خونه دو تا حیاط داشت
یک حیاط کوچیک که همون حیاطی بود که آقا مصطفی توش فوتبال بازی میکرد .
و یک حیاط دیگه هم بود که اون بزرگ تر بود و حالت پیلوت مانند داشت .
میگه رفتم دنبال آقا مصطفی ببینم کجاست ،
وارد حیاط شده و دنبال شهید میگشته که یادش میوفته آقا مصطفی شهید شده .
همینجور میشینه و حسرت میخوره
با خودش میگه آقا مصطفی که مرده و ...
یک دفعه آقا مصطفی با همون پیراهن سفید همیشگی اش از بالکن طبقه چهارم یک سوت میزنه و حواس این دوستمون به سمتش میبره ،
میگه :
کی گفته ما مردیم ؟
ما زنده ایم :)
و بعدش بیدار میشه ...
✍🏼نوشته ی همسر شهید در رسانه مثل مصطفی
🔰🔰🔰
#بل_أحیاء
#عند_ربهم_یرزقون
#آقامصطفے