﷽
امام حسن(علیه السلام)
زمینه🎤
دل بی سامونم، داره میره مدینه
میره (نزد) قبر، امام حسن میشینه
عمریه خاکی مونده حرمش، الهی که بمیرم من
یه حسی بهم میگه ضریحشو، یه روز بغل میگیرم
آرزوم، اینه که، بیام توو صحن و سرای حسن
دوست دارم، این دم و، بگم توو ایوون طلای حسن
"یا کریم یا حسن یا غریب یا حسن"
بازم چشمام خیسه، حال دلم عجیبه
برا آقایی که، توو خونشم غریبه
اوج غم غریبی یعنی این، که قاتلت زنت باشه
اونم شبیه دشمنای تو، تشنه ی رفتنت باشه
از همون کودکی، غریبه و غصه داره حسن
وای از اون غربتِ، قدیمی و ریشه دارِ حسن
"یا غریب یا حسن، یا کریم یا حسن"
یه داغی چهل ساله، روی دلش نشسته
همین داغ کهنه، غرورش و شکسته
حسن شهید کوچه ایه که، رو خاکا مادرش افتاد
تا گوشواره اش رو دید روی زمین، خدا میدونه جون داد
آتیش و، میخ در، یکی دوتا نیست آخه غصه هاش
سیلیِ، بی هوا، مثه یه کابوسه هر شب براش
"یا کریم یا حسن یا غریب یا حسن"
✍#محمد_جواد_صادقی
#یوسف_زندیه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#شعر_سبک_مرثیه_مداحی
#امام_حسن_علیه_السلام
#زمینه
﷽
امام رضا(علیه السلام)
#مناجات
مرا ز رحمت و لطف و عطا پذیرفتی
چه شد که با همه جرم و خطا پذیرفتی
به جای آنکه رهایم کنی رهم دادی
کرم نمودی و گفتی بیا پذیرفتی
تو شهریار وجودی به رأفتت نازم
که دسته دسته به کویت گدا پذیرفتی
در این چمن گل بی عیب می خرند ولی
مرا تو با همۀ عیب ها پذیرفتی
کرامت تو به من مهلت سوال نداد
که خود صدا زدی و بی صدا پذیرفتی
جحیم از گنه من به تنگ آمده بود
تو در بهشتِ حریمت مرا پذیرفتی
به رأفت تو بنازم که با تمام بدی
مرا در این حرم باصفا پذیرفتی
تو زاده ی علی مرتضائی و همه را
به شیوه ی علیِ مرتضی پذیرفتی
به جان فاطمه راضی مشو به اخراجم
کنون که از کرمت یا رضا پذیرفتی
منم کسی که امام رئوف راهم داد
تویی که «میثم» بیچاره را پذیرفتی
✍️#غلامرضاسازگار
#امام_رضا_علیه_السلام
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#شعر_سبک_مرثیه_مداحی
﷽
امام رضا(علیه السلام)
توسل
زیارت
+زمینه🎙
دامن آلوده و بار گناه آورده ام
گر چه آهی در بساطم نیست آه آورده ام
هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام
هر که آرد تحفه ای در محضر مولای خود
من دو دست خالی و کوه گناه آورده ام
در کرم شه را گدا باید گدا را نیز شاه
من گدا دست گدایی سوی شاه آورده ام
بر کبوترهای صحنت هدیه ی ناقابلی است
گندم اشکی که در این بارگاه آورده ام
ناله ام در سینه، اشگم در بصر، سوزم به دل
نامه ای چون دود آه خود سیاه آورده ام
نی عجل با کوه عصیان عفو، نازم را کشد
رو به سوی مظهر عفو اله آورده ام
ذرّه بودم زائر شمس الشّموسم کرده اند
قطره ای بودم به این دریا پناه آورده ام
گر چه هستم قطره ای ناچیز، یک دریای اشک
هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده ام
هر فقیری هست دست خالی اش سرمایه اش
من فقیرم دست خالی را گواه آورده ام
«میثما» مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو
سر به خاک زائرت از گرد راه آورده ام
✍️حاج غلامرضا سازگار
🍃گوشواره : یا امام رضا مدد...
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#شعر_سبک_مرثیه_مداحی
#امام_رضا_علیه_السلام
#زمینه
5cd82e792a4b751f3adfa089_52825316326516317.mp3
2.79M
دامن آلوده و بارگناه
زمینه
﷽
◾️شهادت امام رضا (علیه السلام)
مرثیه🍃
امام رضا (علیه السلام) به اباصلت فرمود: فردا من بر این فاجر (فاسق یعنی مامون) وارد می شوم، اگر با سر برهنه بیرون آمدم با من سخن بگو که جواب سخنت را می دهم و اگر با سر پوشیده بیرون آمدم با من سخن مگو.
اباصلت می گوید: فردای آن روز شد، امام لباس بیرونی خود را پوشید و در محراب عبادتش نشست و در انتظار بود که ناگهان غلام مامون آمد و به امام گفت: «امیرمؤمنان شما را خواسته هم اکنون خواسته او را اجابت کن»
امام عبا و کفش خود را پوشید و برخاست و به خانه مأمون روانه گردید و من پشت سرش رفتم، تا اینکه امام نزد مامون رسید، دیدم مقداری انگور و میوه های دیگر در جلو مامون است و در دست مامون خوشه انگوری بود که قسمتی از آن خورده بود و قسمتی از آن باقی مانده بود، وقتی که مأمون حضرت رضا (علیه السلام) را دید، برخاست و با احترام خاصی با حضرت معانقه کرد و بین دو چشم آن حضرت را بوسید و کنارش نشانید و سپس همان خوشه را که در دستش بود به آن حضرت داد و گفت: «ای پسر رسول خدا! انگوری بهتر از این انگور ندیده ام بفرمائید بخورید».
امام: چه بسا انگوری که در بهشت است بهتر از این است.
مأمون: از این انگور بخور.
امام: مرا از خوردن آن معاف دار.
مأمون: حتماً باید بخوری، مبادا از اینکه نمی خوری می خواهی ما را به چیزی متهم کنی، با آن همه اخلاصی که از من می بینی! مأمون آن خوشه را از حضرت گرفت، چند دانه آن (که می شناخت مسموم نشده) خورد و بار دیگر آن خوشه را به امام داد و مبالغه کرد که بخور.
امام (علیه السلام) سه دانه از آن انگور را خورد، پس از چند لحظه حالش دگرگون گردید، و بقیه آن خوشه را به زمین افکنده و همان دم برخاست که برود، مأمون گفت: کجا می روی؟
امام فرمود:
اِلی حَیْثُ وَجَّهْتَنِی: «به همانجا که مرا فرستادی»
امام در حالی که سرش را پوشانده بود (عبا بر سر افکنده بود) بیرون آمد، من طبق سفارش قبل امام، با او سخن نگفتم تا وارد خانه اش شد و فرمود: در را ببند، در بسته شد، سپس به بستر خود خوابید و من در حیاط خانه، غمگین و ناراحت ایستاده بودم، ناگهان جوان خوش سیما و پیچیده مویی را دیدم که بسیار به امام رضا (علیه السلام) شباهت داشت، به طرف او شتافتم و گفتم: در بسته بود از کجا وارد شدی؟
فرمود: همان خدایی که در این وقت از مدینه مرا به اینجا آورد، او مرا از در بسته وارد این خانه کرد.
گفتم: تو کیستی؟
فرمود:
اَنَا حُجَّهُ اللهِ عَلَیْکَ یا اَباصَلْتٍ...
«ای اباصلت من حجت خدا بر تو هستم، من محمدبن علی هستم»
سپس به طرف پدرش رهسپار شد و داخل حجره گردید و به من فرمود: تو نیز وارد خانه شو.
وقتی که امام رضا (علیه السلام) او را دید، از جای جست و دست بر گردن جوانش انداخت و او را در آغوش خود چسبانید و بین دو چشمش را بوسید و او را در بستر خود وارد کرد. امام جواد (علیه السلام) خود را به روی پدر افکند و پدر را می بوسید، در این حال امام رضا (علیه السلام) راز و اسراری با او گفت که من نفهمیدم... و در این حال امام هشتم (علیه السلام) در آغوش پسر از دنیا رفت.
📚منبع:
عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۴
#شهادت_امام_رضا_علیه_السلام
#امام_رئوف
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#شعر_سبک_مرثیه_مداحی