گاهی برای گریه ی تو شانه میشوم
من با پرنده های تو هم لانه میشوم
اینبار هم بساز برایم قفس ولی
بی آسمان چشم تو ویرانه میشوم
در من بریز زمزمه شاد رود را
با من مرور کن غم بود و نبود را
وقتی تنیده ای به دلم تار و پود را
شوق جدید یک زن دیوانه میشوم
ابریشمی ترین غزلم را به سوی تو ...
پیوند میزنم دل خون را به موی تو
مانده ست در هوای سرم آرزوی تو
هر شب حریر موی تو را شانه میشوم
با غم بنوش مستی شعر تر مرا
در گوش باد زمزمه کن باور مرا
مرهم بنه جراحت بال و پر مرا
می سوزم و شبیه تو افسانه میشوم
گاهی برای زخم صدایم گلو بیار
یا ذره ای برای دلم آبرو بیار
این جام را بگیر و به جایش سبو بیار
من با تو در تدارک پیمانه میشوم
از من اگر چه عطر تنت را گرفته ای
با گریه ها ی من دهنت را گرفته ای
از من خیال را، وطنت را گرفته ای
من با خودم به جای تو بیگانه میشوم
خالیست بی تو زندگی این به غم دچار
پرواز آرزوی قشنگیست در بهار
من کرم کوچکی که پس از رنج بی شمار
در پیله های مهر تو پروانه میشوم .
#معصومه_سادات_اسدیان
#جشنواره_گردشگری_ادبی_ابریشم
#تربت_حیدریه
#شهر_بایگ_قطب_ابریشم_ایران
#هجدهم_خرداد