غزل آغاز شد با عشق،با لبخند ،با گریه
شبیه لحظه ی شیرین یک پیوند با گریه
چقدر این واژه ها شعر مرا آشفته میخواهند
که در وصف تو می آید زبانم بند با گریه
به شوق لطف تو هر صبح گنجشکان بازیگوش
به دور دانه ی دست تو می گردند با گریه
زمستان شهر را آلوده ی سرمای خود کرده
ولی در بارگاهت زائران گرمند با گریه
چه فرقی میکند این آسمان با باغ گردو که
کلاغی در هوایت از وطن دل کند با گریه
شفا میخواهد از تو مادری درد جوانش را
تو را جان جوادت می دهد سوگند با گریه
دلم یک کاسه ی چینی گل سرخ ترک خورده ست
که آن را میزنی با مهربانی بند با گریه
به پایان میرسد دیدارمان در گوشه ای از صحن
به پایان میرسد این شعر با لبخند با گریه
#معصومه_سادات_اسدیان
#غزل_رضوی