امیرالشعراء ابوعبداﷲ محمد معزی نیشابوری فرزند امیرالشعراء عبدالملک برهانی نیشابوری از شاعران دربار الب ارسلان بود.امیرمعزی شهرتی فراوان به دست آورد و از مقربان درگاه سلطان گردید و صاحب جاه و جلال شد چنانکه عوفی در لباب الالباب نویسد: «سه کس از شعرا در سه دولت اقبالها دیدند و قبولها یافتند چنانکه کس را آن مرتبه میسر نبود، یکی رودکی در عهد سامانیان و عنصری در دولت محمودیان و معزی در دولت سلطان ملکشاه.»معزی تا پایان عهد ملکشاه یعنی تا سال ۴۸۵ ه.ق در خدمت این پادشاه بود بعد از وفات او و آشفتگی کار جانشینان وی، معزی مدتی از عمر خود را در هرات و نیشابور و اصفهان به سر برد و سرگرم مدح امرای مختلف این نواحی بود تا آن که سنجر به سلطنت رسید و امیرمعزی بدو پیوست و از این پس تا پایان حیات در خدمت سنجر بود.عوفی درباره ٔ مرگ امیرمعزی نوشته است که روزی سلطان سنجر در خرگاه بود، ناگاه تیری از کمان شاه جدا شد و به امیرمعزی اصابت کرد و او در حال جان سپرد. بنا به تحقیقی که عباس اقبال در مقدمهٔ دیوان معزی کرده قول عوفی بر این که معزی بعد از اصابت تیر در حال بمرد درست نیست و معزی مدتها بعد از این واقعه زنده بوده است. اما از مرثیهای که سنایی در مرگ معزی گفته معلوم میشود که معزی سرانجام به همان زخم تیر بدرود حیات گفته است و تاریخ مرگ او بنا به تحقیقات اقبال و صفا بین ۵۱۸ و ۵۲۱ ه.ق بوده است.
ویژگی عمده شعر معزی سادگی آن است. کوششی که او در سرودن غزلهای نغز به کار برده -اگر چه فاقد سادگی و شیرینی غزلهای فرخی است- مسلماً وسیله مؤثری در پیشرفت فن غزلسرایی شده است. #معرفی_شاعر #امیر_معزی 📜 @sheraneh_eitaa
گر تو پنداری که رازم بیتو پیدا نیست هست
یا دلم مشتاق آن رخسار زیبا نیست هست
یا ز عشق لولو و یاقوت شَکَّر بار تو
چشم گوهر بار من هر شب چو دریا نیست هست
ور تو را صورت همی بندد که از چشم و دلم
آب و آتش تا ثَری و تا ثُریّا نیست هست
گر تو پنداری که بیوصل تو جان اندر تنم
مستمند و دردمند و ناشکیبا نیست هست
ور تو پنداری که از جور و جفای روزگار
در دِماغ و طبع من سودا و صفرا نیست هست
گر گمان تو چنان است ای صنم کز عشق تو
این بلاها بر من بیچاره تنها نیست هست
این همه زشتی مکن کامروز را فردا بود
ور تو گویی از پس امروز فردا نیست هست
#امیر_معزی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
ماهرویا ز غم عشق نگه دار مرا
مگذر از بیعت دیرینه و مگذار مرا
به محالی و خطائی که تو را هست خیال
خط مکش بر من و بیهوده میازار مرا
چند گویی که به یکبار زبونگیر شدی
من زبونم تو زبانگیر مپندار مرا
از همه خلق من امروز خریدار توام
گرچه هستند همه خلق خریدار مرا
تو شناسی که به جز من نسزد جفت تو را
من شناسم که به جز تو نسزد یار مرا
تا طلبکار سر زلف تو باشد دل من
با تو باشد به همه حال سروکار مرا
آیم ای دوست به نزدیک تو بارم ندهی
خود دلت بار دهد تا ندهی بار مرا
گر همی با من دلخسته تلطف نکنی
به تکلف چه دهی عشوهٔ بسیار مرا
#شعر #امیر_معزی
📜 @sheraneh_eitaa
در زلف تو آویخته دلبندی ها
پیش خردت خیره خردمندی ها
در دل دارم که بندگیهات کنم
تا خود چه کنی تو از خداوندی ها
#امیر_معزی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
سر بر خطِ عشق تو نهادیم دگربار
در دام بلای تو فتادیم دگربار
تا در شکن زلف تو بستیم دل خویش
خون جگر از دیده گشادیم دگربار
از بهر تو ما توبه و سوگند شکستیم
برکف قدحِ باده نهادیم دگربار
سرمایه و پیرایهٔ ما صبر و خرد بود
صبر و خرد از دست بدادیم دگربار
پیمودن بادست، سخن های من و تو
بستوهی و ما بر سرِ بادیم دگربار
هرچند که بودیم زهجران تو غمگین
امروز به دیدار تو شادیم دگربار
وصل تو چشیدیم و فراق تو کشیدیم
گویی که بمردیم و بزدایم دگربار
#امیر_معزی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
بر خاک سر کوی تو ای عشق، پُرست
تنها نه منم فتاده شوریده و مست
چون من به سر کوی تو صد عاشق هست
از پای بیفتاده و جان بر کف دست
#امیر_معزی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
رخشنده چو مهرست ضمیری که تو راست
عالی چو سپهرست سریری که تو راست
فرمانده خلق است مشیری که تو راست
مخدوم جهان است وزیری که توراست
#شعر #امیر_معزی
📜 @sheraneh_eitaa
شایسته چو اقبالی و بایسته چو دولت
رخشنده چو خورشیدی و بخشنده چو دریا
تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا
#امیر_معزی #شعر #شب_یلدا
📜 @sheraneh_eitaa
مخلوق فراوان است الله یکی است
وانجا که حقیقت است درگاه یکی است
هستند ستارگان بسی، ماه یکی است
بسیار ملک هست، ملکشاه یکی است
#شعر #امیر_معزی
📜 @sheraneh_eitaa
آن زلف نگر بر آن بر و دوش
وان خط سیه بر آن بناگوش
هر دو شده پیش ماه و خورشید
مانندهٔ حاجبان سیهپوش
بیگرمی و بیفروغ آتش
چون عنبر و مشکدوش بر دوش
آن داده به عاشقان غم و درد
وین برده زعاقلان دل و هوش
سنبل خط و لاله رخ نگاری است
آن ماه سمنبر گل آغوش
از سنبل اوست نوش من زهر
وز لالهٔ اوست زهر من نوش
گویند که یادکن مر او را
واندر غم او مباش خاموش
گویمکه به حیله چونکنم یاد
آن را که نکردهام فراموش
#شعر #امیر_معزی
📜 @sheraneh_eitaa
رخشنده چو مهرست ضمیری که تو راست
عالی چو سپهرست سریری که تو راست
فرمانده خلق است مشیری که تو راست
مخدوم جهان است وزیری که توراست
#شعر #امیر_معزی
📜 @sheraneh_eitaa
جانا کجا شدی که ز بهر تو غم خوریم
هر ساعت از غمان تو آشفته دلتریم
لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری
ما در غم فراق تو مجنون دیگریم
ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست
یک دست بر دلیم و دگردست بر سریم
#شعر #امیر_معزی
📜 @sheraneh_eitaa