ساقی می لعل قوت روح است مرا
دیدار تو خورشید صبوح است مرا
برخیز که در پای تو مردن نفسی
بهتر ز هزار عمر نوح است مرا
#شعر #اهلی_شیرازی
📜 @sheraneh_eitaa
محمد بن یوسف اهلی شیرازی (زادهٔ ۸۵۸ هجری قمری در شیراز – درگذشتهٔ ۹۴۲ هجری قمری در شیراز) شاعر قرن نهم و دهم هجری است.
اهلی در سرودن انواع شعر استاد بود و آنچنان که از شعرش مشخص است مطالعهٔ وسیعی روی دیوانهای شاعران پیش از خود دارد. در غزلیات او تأثیر حافظ و سعدی و همچنین شیوهٔ وقوعی تحت تأثیر شاعران این مکتب همچون بابا فغانی شیرازی دیده میشود. او در قصیدهسرایی تحت تأثیر اساتید قصیدهسرایی است و قصایدی مصنوع به شیوهٔ سلمان ساوجی ساخته است. مثنوی سحر حلال او که ذوبحرین و ذوقافیتین است در پاسخ به مثنویهای کاتبی نیشابوری سروده شده است. او در خاتمۀ مثنوی شمع و پروانه، خود را در فن مثنوی، فرزند کوچک نظامی و جامی میخواند.
اهلی با توجه به مقام استادیش در شعر، مورد توجه پادشاهان، امیران و وزیران بود. او افرادی از هر سه دودمان تیموریان هرات، آق قویونلوها و صفویان را ستوده است که از میان آنها می توان به امیر علیشیر نوایی، سلطان یعقوب آق قویونلو، شاه اسماعیل صفوی، نجم ثانی و شماری از امرا و وزرای معاصرش را برشمرد.
آرامگاه اهلی در شیراز در جوار حافظ قرار دارد.
#معرفی_شاعر #اهلی_شیرازی
📜 @sheraneh_eitaa
نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را
مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را
بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان از حسد سوزند
حسد داغی است کز یوسف کند بیگانه خویشان را
منه راز دل ما بر زبان شانه با زلفت
چو زلف خود مزن برهم دل جمعی پریشان را
زلعل می پرستان را خبر نبود
چه ذوق از شربت کوثر مذاق کفر کیشان را
زدرد درد آن ساقی دل اهلی است آسوده
جز این مرهم نمی سازد درون سینه ریشان را
#اهلی_شیرازی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
خوشا مستی، دیداری که یکدم
فراغت بخشد از کار دو عالم
خوش آن وارستگی کز عشق یابی
که چون مجنون رخ از عالم بتابی
خوش آن دم کز وصالت دل کباب است
دلت می سوزد و چشمت پر آب است
شراب زندگی در جام عشق است
حیات جاودان ایام عشق است
زهی فیضی که عشق پاک دارد
که هم زهرست و هم تاریاک دارد
ز سیما میدهد عاشق شهادت
که با عشق است اکسیر سعادت
چه نورت بخشد آن آیینه گل
که با شمع رخی نبود مقابل
چو از سوز درون پروانه زار
مقابل شد بخورشید رخ یار
بجان انداخت برق حسن یارش
ز الماس بلا صد خار خارش
عنان لنگر از دستش برون شد
به طوفان غمش کشتی نگون شد
چو شمعش شد بصد پاره دل جمع
بصد دل گشت عاشق بر رخ شمع
شدش پروانه مسکین دل از جای
چو شمع آتش فتادش در سراپای
تنش افتاد ازو در سوز و تابی
دلش کردند از آن آتش کبابی
ز بس سوزی که عشقش در دل انگیخت
همیزد بال و باد دل همی بیخت
بگرد شمع میگردید حیران
بشکل صورت فانوس بیجان
چنان آشفته آن نازنین بود
که نی در آسمان نی در زمین بود
ز شوق او دل از جان برگرفتی
بگرد او سماعی در گرفتی
نمی دانم چه می آمد به سمعش
که بود آن وجد و حالت گرد شمعش
#شعر #اهلی_شیرازی
📜 @sheraneh_eitaa
چیست آن نام کاوری بشمار
در حساب کواکب سیار
اولش اول می آخر هم
ثانیش ثانی می از دو کنار
مرکزش کانی و محیطش را
آنچه گفتیم از یمین و یسار
هیچ از حال خود نیمگردد
گر بگردانش عدو صد بار
در ته بحر فکر بر گردش
گوهری جسته ام بجوی و برآر
#شعر #اهلی_شیرازی
📜 @sheraneh_eitaa