eitaa logo
شاعرانه
27.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
761 ویدیو
76 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
ساقی می لعل قوت روح است مرا دیدار تو خورشید صبوح است مرا برخیز که در پای تو مردن نفسی بهتر ز هزار عمر نوح است مرا 📜 @sheraneh_eitaa
محمد بن‌ یوسف اهلی شیرازی (زادهٔ ۸۵۸ هجری قمری در شیراز – درگذشتهٔ ۹۴۲ هجری قمری در شیراز) شاعر قرن نهم و دهم هجری است. اهلی در سرودن انواع شعر استاد بود و آنچنان که از شعرش مشخص است مطالعهٔ وسیعی روی دیوانهای شاعران پیش از خود دارد. در غزلیات او تأثیر حافظ و سعدی و همچنین شیوهٔ وقوعی تحت تأثیر شاعران این مکتب همچون بابا فغانی شیرازی دیده می‌شود. او در قصیده‌سرایی تحت تأثیر اساتید قصیده‌سرایی است و قصایدی مصنوع به شیوهٔ سلمان ساوجی ساخته است. مثنوی سحر حلال او که ذوبحرین و ذوقافیتین است در پاسخ به مثنویهای کاتبی نیشابوری سروده شده است. او در خاتمۀ مثنوی شمع و پروانه، خود را در فن مثنوی، فرزند کوچک نظامی و جامی می‌خواند. اهلی با توجه به مقام استادیش در شعر، مورد توجه پادشاهان، امیران و وزیران بود. او افرادی از هر سه دودمان تیموریان هرات، آق قویونلوها و صفویان را ستوده است که از میان آنها می توان به امیر علیشیر نوایی، سلطان یعقوب آق قویونلو، شاه اسماعیل صفوی، نجم ثانی و شماری از امرا و وزرای معاصرش را برشمرد. آرامگاه اهلی در شیراز در جوار حافظ قرار دارد. 📜 @sheraneh_eitaa
نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان از حسد سوزند حسد داغی است کز یوسف کند بیگانه خویشان را منه راز دل ما بر زبان شانه با زلفت چو زلف خود مزن برهم دل جمعی پریشان را زلعل می پرستان را خبر نبود چه ذوق از شربت کوثر مذاق کفر کیشان را زدرد درد آن ساقی دل اهلی است آسوده جز این مرهم نمی سازد درون سینه ریشان را 📜 @sheraneh_eitaa
خوشا مستی، دیداری که یکدم فراغت بخشد از کار دو عالم خوش آن وارستگی کز عشق یابی که چون مجنون رخ از عالم بتابی خوش آن دم کز وصالت دل کباب است دلت می سوزد و چشمت پر آب است شراب زندگی در جام عشق است حیات جاودان ایام عشق است زهی فیضی که عشق پاک دارد که هم زهرست و هم تاریاک دارد ز سیما میدهد عاشق شهادت که با عشق است اکسیر سعادت چه نورت بخشد آن آیینه گل که با شمع رخی نبود مقابل چو از سوز درون پروانه زار مقابل شد بخورشید رخ یار بجان انداخت برق حسن یارش ز الماس بلا صد خار خارش عنان لنگر از دستش برون شد به طوفان غمش کشتی نگون شد چو شمعش شد بصد پاره دل جمع بصد دل گشت عاشق بر رخ شمع شدش پروانه مسکین دل از جای چو شمع آتش فتادش در سراپای تنش افتاد ازو در سوز و تابی دلش کردند از آن آتش کبابی ز بس سوزی که عشقش در دل انگیخت همیزد بال و باد دل همی بیخت بگرد شمع میگردید حیران بشکل صورت فانوس بیجان چنان آشفته آن نازنین بود که نی در آسمان نی در زمین بود ز شوق او دل از جان برگرفتی بگرد او سماعی در گرفتی نمی دانم چه می آمد به سمعش که بود آن وجد و حالت گرد شمعش 📜 @sheraneh_eitaa
چیست آن نام کاوری بشمار در حساب کواکب سیار اولش اول می آخر هم ثانیش ثانی می از دو کنار مرکزش کانی و محیطش را آنچه گفتیم از یمین و یسار هیچ از حال خود نیمگردد گر بگردانش عدو صد بار در ته بحر فکر بر گردش گوهری جسته ام بجوی و برآر 📜 @sheraneh_eitaa