پله کردی شانه های زخمی و رنجورمان
می نشد در کوزه هاتان این همه انگورمان
بر تن ما خار و خنجر می زدی در زندگی
گل چرا آورده ای اکنون برای گورمان
شد پریشان جمع ما وصلی نشد ممکن دگر
چون تو بودی بی گمان خود وصله ی ناجورمان
شور شد شیرین شراب ما ز چشم شورتان
شد عزا در هر کجا جشن و سرور و سورمان
ارمغانی را که دادی جامه ی یوسف نبود
عاقبت روشن نکردی دیده ی بی نورمان
#حمید_رنجبر #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa