eitaa logo
شاعرانه
21.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
87 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
مرا تا جان بُوَد، جانان "تو" باشی ز جان خوشتر چه باشد، آن تو باشی دلِ دل هم تو بودی تا به امروز وزین پس نیز جانِ جان تو باشی 📜 @sheraneh_eitaa
چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی تو همچو عمر جوانی، برو نه اهل وفایی دلم تو را و جهان را وداع کرد به عمری که او به ترک سزا بود و تو به هجر سزایی چو عمر نفس‌پرستان که بر محال گذشت آن برفتی از سر غفلت نپرسمت که کجایی تو را به سلسلهٔ صبر خواستم که ببندم ولی تو شیفته چون عمر بیش بند نپایی ز دست عمر سبک پای سرگران به تو نالم که عمر من ز تو آموخت این گریخته پایی تو هم‌چو روزی بسیار نارسیده بهی ز آن که عمر کاهی اگرچه نشاط دل بفزایی مرا ز تو همه عمر است ماتم همه روزه که هم‌چو عید به سالی دوبار روی نمایی چو عمر رفته به محنت که غم فزاید یادش به یاد نارمت ایرا که یادگار بلایی چو روز فرقت یاران که نشمرند ز عمرش ز عمر نشمرم آن ساعتی که پیش من آیی ز خوان وصل تو کردم خلال و دست بشستم به آب دیده ز عشقت که زهر عمر گزایی مرا به سال مزن طعنه گر کهن شده سروم که تو به تازگی عمر هم‌چو گل به نوایی تویی که نقب زنی در سرای عمر و به آخر نه نقد وقت بری کیسهٔ حیات ربایی چنان که از دیت خون بود حیات دوباره دوباره عمر شمارم که یابم از تو جدایی من از غم تو و از عمر سیر گشتم ازیرا چو غم نتیجهٔ عمری چو عمر دام بلایی به عمرم از تو چه اندوختم جزین زر چهره به زر مرا چه فریبی که کیمیای جفایی برو که تشنهٔ دیرینه‌ای به خون من آری نپرسم از تو که چون عمر زود سیر چرایی تنم ببندی و کارم به عمرها نگشایی که کم عیاری اگرچه چو عمر بیش بهایی 📜 @sheraneh_eitaa
khaghani.gif
حجم: 4.5K
افضل‌الدّین بدیل‌ بن علی خاقانی شروانی متخلّص به خاقانی (۵۲۰ قمری در شروان - ۵۹۵ قمری در تبریز -بر اساس این پژوهش دربارهٔ سالمرگ خاقانی تاریخ وفات وی ۵۸۱ هجری قمری است-) از جملهٔ بزرگ‌ترین قصیده‌سرایان تاریخ شعر و ادب فارسی به‌شمار می‌آید. از القاب مهم وی حسان العجم می‌باشد. آرامگاه او در شهر تبریز است. خاقانی از سخنگویان قوی‌طبع و بلندفکر و یکی از استادان بزرگ زبان پارسی و در درجهٔ اول از قصیده‌سرایان عصر خویش است. توانایی او در استخدام معانی و ابتکار مضامین در هر قصیدهٔ او پدیدار است. 📜 @sheraneh_eitaa
در جهان هیچ سینه بی‌غم نیست غمگساری ز کیمیا کم نیست خستگی‌های سینه را نونو خاک پر کن که جای مرهم نیست دم سرد از دهان بر آه جگر بازگردان که یار همدم نیست هیچ یک خوشهٔ وفا امروز در همه کشتزار آدم نیست کشت‌های نیاز خشک بماند کابرهای امید را نم نیست به نواله هزار محرم هست به گه ناله نیم محرم نیست گر بنالی به دوستی گوید هان خدا عافیت دهد، غم نیست دانی آسوده کیست در عالم؟ آنکه مقبول اهل عالم نیست هست سالی دو روز شادی خلق چون نکو بنگری همان هم نیست زانکه یک عید نیست در علام که در او صد هزار ماتم نیست خیز خاقانیا ز خوان جهان که جهان میزبان خرم نیست 📜 @sheraneh_eitaa
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی یا صبحدم از رشک سلامـت نرسانید من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم چه سود که بختم سوی بامت نرسانید |صبحتون بخیر و پر برکت 🌸🍃 📜 @sheraneh_eitaa
عشق مهمان دل است و جان و دل مهمان او من دل و جان پیش مهمان در ڪشم هر صبح دم …! |صبحتون بخیر و پر برکت🌸🌿 📜 @sheraneh_eitaa
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق آمد و عقل رفت و منزل بگذاشت غم رخت فرو نهاد و دل، دل برداشت وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت 📜 @sheraneh_eitaa
کار عشق از وصل و هجران درگذشت درد ما از دست درمان درگذشت کار، صعب آمد به همت برفزود گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت در زمانه کار کار عشق توست از سر این کار نتوان درگذشت کی رسم در تو که رخش وصل تو از زمانه بیست میدان درگذشت فتنهٔ عشق تو پردازد جهان خاصه می‌داند که سلطان درگذشت جوی خون دامان خاقانی گرفت دامنش چه، کز گریبان درگذشت 📜 @sheraneh_eitaa
گر عهد جوانی چو فلک سرکش نیست چندین چه دود که پای بر آتش نیست آنگاه که بود، ناخوشی‌ها خوش بود و امروز که او نیست خوشی‌ها خوش نیست 📜 @sheraneh_eitaa
از هر نظری بولهبی در پیش است ما غافل از الاعجبی در پیش است از هر نفسی تیره شبی در پیش است از هر قدمی بی‌ادبی در پیش است 📜 @sheraneh_eitaa
ای باد صبح بین که کجا می‌فرستمت نزدیک آفتاب وفا می‌فرستمت این سر-به-مُهر-نامه بدان مهربان رسان کس را خبر مکن که کجا می‌فرستمت تو پرتوِ صفائی از آن بارگاه انس هم سوی بارگاه صفا می‌فرستمت باد صبا دروغ‌زن است و تو راست‌گوی آن جا به رغم باد صبا می‌فرستمت زرّین‌قبا زره زن از ابر سحرگهی کآن جا چو پیک بسته‌قبا می‌فرستمت دست هوا به رشتهٔ جانم گره زده است نزد گره‌گشای هوا می‌فرستمت جان یک نفس درنگ ندارد، گذشتنی است! ور نه بدین شتاب چرا می‌فرستمت؟ این دردها که بر دل خاقانی آمده است یک یک نگر، که بهر دوا می‌فرستمت 📜 @sheraneh_eitaa
عشق تو قضای آسمانی است وصل تو بقای جاودانی است در سایهٔ زلف تو دل من همسایهٔ نور آسمانی است بربود دلم کمند زلفت حقا که مرا بدو گمانی است پیداست چو آفتاب کان دل در سایهٔ زلف تو نهانی است عشق تو به جان خریدم ارچه آتش همه جای رایگانی است هرچند بر آستان کویت گردون به محل پاسبانی است دلجوئی کن که نیکوان را دلجوئی رسم باستانی است خاقانی را به دولت تو کار سخنان هزارگانی است 📜 @sheraneh_eitaa