ز چنگ نیستی وز دام هستی
مرا دریاب ای دریای مستی
شکسته بالم و آشفته حالم
پیِ نقشِ تو می گردد خیالم
منِ سرگشته، دنبال تو گشتم
گذشتم از منِ بی تو گذشتم
تو در من، من پی ات بیتاب و بی خواب
چنان ماهیِ تشنه دور از آب
من و امواج و توفان و تلاطم
تو در وهمِ منیت های من گم
بر این دل مرده ای دلبر نظر کن
مرا در مکتبت زیر و زبر کن
شدم شیدا و بی تاب و قرارم
بتاب ای مهر بر شبهای تارم
مرا احیا کن و خاکسترم کن
از این هم بیشتر عاشق ترم کن
#سعید_سعادتی #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
ای تو در ظلمات عالم آفتاب
ای تو هم ساقی و ساغر هم شراب
ای حضورت روشنا بخشِ دلم
ذکر نام تو چراغ محفلم
هستی ام بخشیدهیی ، از نیستی
گر خدایم نیستی پس کیستی؟
نیست از این سینه مهر تو جدا
ای تو در توفان جانم ناخدا
وارهانیدی مرا از بند جهل
این دل بیگانه را کردی تو اهل
گشتم از زندان نومیدی رها
با تو یاد هیچکس نبود روا
ظلم و ظلمت را جدا کردی ز من
با تو باطل شد طلسم اهرمن
من شدم مجنون توهم لیلای من
من شدم ساحل تو هم دریای من
من کویر خشک و تو ابر بهار
من بیابانم تو روح لاله زار
جان به دور از گنج وصل تو فقیر
غرق مرداب گناه است این حقیر
کام جان در حسرت جام وصال
هر دم از روی تو نقشی در خیال
بر کلام عشق محرم کن مرا
مست صهبای محرم کن مرا
#سعید_سعادتی #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
نمیدانم که این شوریده حالی
کجایم می کشد با دست خالی
شده سرریز جام طاقت من
شدم پیر و خمیده قامت من
گل باغ دلم بویی ندارد
نگاه خسته ام سویی ندارد
مرا این دل ندارد قصد یاری
دگر دارد سر ناسازگاری
دلا تا کی چنین چشم انتظاری
به سیلاب غم و اندوه زاری
تو ای دل در پی امداد من باش
در این اتمام استمداد من باش
تمنا کن به هر صبحی و شامی
که شاید، آید از کویش پیامی
به نیمه شب به اشک و خون وضو کن
سحرگاهان به سوی دوست رو کن
ز هر چه بودی و هستی تهی شو
ز من خالی و بر او منتهی شو
ز مرداب منیت ها گذر کن
به اقیانوس معناها سفر کن
طلب کن شهد معنای صمد را
ببین راز قل هو الله احد را
#سعید_سعادتی #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای دل شوریده او را یاد کن
عشق را با هر نفس فریاد کن
سجده کن چون عاشقان سینه چاک
باش بر درگاه جانان همچو خاک
گر به توفانی توکل پیشه کن
بر شگفتی ها دمی اندیشه کن
بیخود از خود باش و او را یاد کن
خویش را از بند نفس آزاد کن
سر ببری گر تو دیو نفس را
حکم خواهی راند ماه و شمس را
نقش اگر خواهی ز چشم و خط و خال
گلشن رازش بود بال خیال
دارد آن گلشن نشان زان بی نشان
باز کن در آن گلستان چشم جان
باش دائم سوی معنا در سفر
تا ز جانان تازه تر یابی خبر
وارهان خود را ز چنگال هوس
تا همه انوار او بینی و بس
خرقه ی ایثار و خدمت کن به تن
جز کلام عشق کوته کن سخن
گر دلی باشد ز تو رنجیده حال
میشوی همچون پرنده بسته بال
کن نگه بر بوم نقاش وجود
آن که بود و هیچ غیر از او نبود
با همه کثرت در این نقش نگین
وحدت پنهان هستی را ببین
گرگ شک هر سو نشسته در کمین
تا نچینی خوشه از باغ یقین
ابر آن گاهی که باران می شود
قطره ها خندان نمایان میشود
قطره هایی که به وحدت ابر بود
که به صورتهای کثرت رخ نمود
هر کجا دریا و ابری شد نهان
وحدتی از کثرت است آنجا عیان
وحدتی زیبا و بی همتاست او
در میان کثرتش یکتاست او
#سعید_سعادتی
#شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
بیش از این پرپر مزن ای مرغ جان
خاک غم بر سر مزن ای مرغ جان
کن نگاه آیینه ی این سینه را
درنگر تک گوهر دیرینه را
از خودت بیرون بیا ای رهسپر
در ره معشوق از خود کن گذر
کن رها این خانه ی ویرانه را
یک نشانی جوی صاحبخانه را
باش هر دم رهسپار کوی دوست
که تمام گنج ها در دست اوست
بال بگشا سوی بستان وصال
تاشوی سرمست صهبای جمال
خواهی از اسرار عشق آگه شوی
باید از جان سالک این ره شوی
#سعید_سعادتی #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa