soozani.gif
حجم:
8.4K
شمسالدین تاجالشعرا محمد بن علی سمرقندی، معروف به سوزنی سمرقندی (درگذشتهٔ ۵۶۲ قمری به نقل از رضا قلی خان هدیت یا ۵۶۹ قمری به نقل از دولتشاه سمرقندی) شاعر هجاگو و هزال ایرانی قرن ششم هجری است. وی در اشعارش نام خود را محمد، عمر و بوبکر و نام پدرش را مسعود ذکر کرده، از این جهت درستی نام اطلاق شده بر وی یعنی محمد بن علی محل سؤال است. مولد او را عوفی نسف (نخشب)، واقع در نزدیکی سمرقند میدانند. وی در شعرهایش خود را به سلمان فارسی منتسب میداند.
وی در ابتدای جوانی برای کسب دانش به بخارا رفت و به قول عوفی بهسبب تعلق خاطر به شاگرد سوزنگری به آموختن آن صنعت مشغول شد. سوزنی سمرقندی معاصر ارسلان خان محمد از آل افراسیاب و سنجر اتسز بن محمد خوارزمشاه بوده است.
وی با عمعق بخاری، سنایی غزنوی، انوری ابیوردی، محمد معزی، ادیب صابر و رشیدی سمرقندی معاصر بوده و برخی از آنان را هجو کرده و به تیغ زبان خود آزرده است. سوزنی شاعری هجا و بدزبان بوده و در هجو معانی خاص ابداع کرده است. قصاید و قطعات وی سهل، صریح و فصیح است. میگویند که وی در اواخر عمر دست از هجو و هزل کشیده و استغفار کرده است.
#سوزنی_سمرقندی #معرفی_شاعر
📜 @sheraneh_eitaa
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
ز آنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام
هست روشن هست نور روشنی چندین دلیل
هفت شاه از چرخ و از اَنجُم سپاه آوردهام
گر کسی خواهد گواه از شرق عالم تا به غرب
بندگانت را خداوندا گواه آوردهام
ز آنکه حی لایموتی و نداری شبه و مثل
از صفات پاک اینک احتباه آوردهام
لااله آورده را اثبات الاالله ز من
عشق الاالله و صدق لااله آوردهام
تو یکی اندر حساب و من به شرط بندگی
با دل یکتای خود پشت دوتاه آوردهام
پادشاها رشته اندر گردن خود کردهام
یاغی در بندگی پادشاه آوردهام
هیچگه روزی به خدمت نامدم پنجاه سال
رو به سوی درگه تو گاه گاه آوردهام
بیرهان بودند همراهان من در راه دین
گمرهی کردند لیکن من به راه آوردهام
گر خطا کردم به دل وز دیده اکنون از ندم
گویی از دل بار و از دیده میاه آوردهام
گرچه از حشمت به فرق من کلاه بندگی است
دیده گریان و فرق بیکلاه آوردهام
کیمیایی بود طاعت چون گیاهی معصیت
چون ستوران رخ همی سوی گیاه آوردهام
آتش و آب از دل و چشمم پدید آید چنانکه
گوییا از دوزخ و دریا سپاه آوردهام
وقت برنایی به نعمت هایهویی کردمی
های و هویم را کنون صد آه آه آوردهام
عذر برنایی بخواهم وقت پیری گفتمی
چون فرو ماندم زبان عذرخواه آوردهام
کوه که گردان به فضلت کاه گه گردان به لطف
گر گنه چون کوه و طاعت همچو کاه آوردهام
نیست پنهان از همه خلق و تو میدانی که من
برگ توحید از برای عِزّ و جاه آوردهام
چار چیز آوردهام شاها که در گنج تو نیست
نیستی و حاجت و عذر و گناه آوردهام
پادشاها این مناجات از میان جان به صدق
چون گهر از بحر و چون یوسف ز چاه آوردهام
در سمرقند از دل پاک این صفات پاک تو
از اسد چون شمس و از سرطان چو ماه آوردهام
سوزنی القاب دارم لیک بوبکرم به نام
خوب نامستم گنه کردم پناه آوردهام
گر ز رحمت درگذاری کردههای سابقم
من ز عفو سابقت اینک گواه آوردهام
#شعر #سوزنی_سمرقندی
📜 @sheraneh_eitaa
ایشاهد شیرین شکرخا که توئی
وی خوگر جور و کین و یغما که توئی
جور و ستم تو هست آنجا که منم
جان و دل بنده هست آنجا که توئی
#شعر #سوزنی_سمرقندی
📜 @sheraneh_eitaa
تا عشق گل رخ تو در دل دارم
چون گل ز غم تو پای در گل دارم
تا زیر خم زلف تو منزل دارم
چون زلف تو کار خویش مشکل دارم
#شعر #سوزنی_سمرقندی
📜 @sheraneh_eitaa
تا بسته ام بدان دو رخ لاله فام دل
مانند لاله سوخته دارم مدام دل
گشت از طپانچه لاله رخ من رخام رنگ
در عشق روی لاله رخان رخام دل
دانه است و دام خال و خم زلف آن صنم
من سال و ماه بسته بدان دان و دام دل
تا دیده لحظه لحظه بدان بت نگاه کرد
نوشید باده غم او جام جام دل
چون دید رنج فاقه بدل بر خلال کرد
بر دیده کرد خواب و غنودن حرام دل
در هجر آن ز دیده و دل دوستر مرا
بیخواب گشت دیده و ناشاد کام دل
جز بر وصال دوست نخواهند یافتن
خواب تمام دیده و شادی تمام دل
از من چو یار عزم سفر کرد پیش ازو
بر بست بار رحلت و برداشت کام دل
هر منزلی که دوست در آنجا نزول کرد
آمد به پیش و کرد بدو بر سلام دل
با دل چگونه پخته شود کار خام من
صد گونه کار پخته من کرد خام دل
گوئی مرا که صبر کن و دل بجای دار
آخر چگونه صبر کنم با کدام دل
#شعر #سوزنی_سمرقندی
📜 @sheraneh_eitaa
از ثنای اهل حکمت وز دعای اهل علم
بر تو ملک دین و دنیا مستقیم الحال باد
تا ز عین و یا و دال آمد مرکب اسم عید
سال و ماه تو سراسر عین و یا و دال باد
تا بروز اول شوال باشد عید فطر
بر تو هر روزی چو روز اول شوال باد
#شعر #سوزنی_سمرقندی
📜 @sheraneh_eitaa
بسم ز نرگس سیراب و لاله خودروی
که نرگس بت من لاله درکشید بروی
سیاه و لعل چو لاله است نرگس بت من
سیه چو روز من از عشق و لعل چون رخ اوی
بآینه نگرید آن یگار و دید در انو
بنور نرگس سیراب و لاله خود روی
شد آن دو نرگس او فتنه بر دو عارض او
چو من بر آن صنم سرو قد مشکین موی
ز جوی نرگس بر لاله راند او بر جزع
چنانکه گشت هان لاله را و نرگس موی
ستاره نامی و مه عارضی و غالیه موی
مه و ستاره گرفت از تو نور و غالیه بوی
ستاره بارم خویش از غم آن
که تو بفالیه مه را بپوشی ای مه روی
منجمی را گفتم که هیچ نجم فلک
بود چو نجم کله دوز پیش من بر گوی
جوابداد که بر آستان حسن و جمال
یکیست نجم کله دوز و تو منجم اوی
منجم توام ای نجم آسمان جلال
همیشه از نظر وصل تو سعادت جوی
بچشم دل نظری کن بمن بین که مرا
ز چشم سر بدو رخ بر روان شدست دو جوی
بآب دیده چو من خویشتن همی شویم
تو دل ز مهر و وفای من ای دو دیده مشوی
بمن نویس یکی نامه پیش از آنکه رخت
ز خط مشگین چوگان بزد بسیمین گوی
بیاد رویه نخشب دو زلف بر رخ زن
که تا دهد همه را عبده گل خود روی
بپیش باد نه آن نامه تا بمن برسد
که هیچ خنک نیابی چو باد با تک و پوی
بکوی و صافی آن نامه را بزن عنوان
به پیش نامه تو با خواره بندم گوی
#شعر #سوزنی_سمرقندی
📜 @sheraneh_eitaa
در عشق تو خاک تیره شد مفرش من
هجران تو تلخ کرد عیش خوش من
از بس ستم فراقت ای مهوش من
چشم من پر آب شد از آتش من
#شعر #سوزنی_سمرقندی
📜 @sheraneh_eitaa