در دل ما گر نمی آیی به چشم ما بیا
از محیط اندیشه داری بر لب دریا بیا
خاک در چشمم زند نظاره همچون گردباد
ای نسیم پیرهن از دامن صحرا بیا
از طپیدن ریخت زیر دام بال و پر مرا
بر سر صید خود ای صیاد بی پروا بیا
سینه را چون لاله از داغت چراغان کرده ام
در چمن بهر تماشا ای گل رعنا بیا
از نگاهم می توان سیر گل بادام کرد
چشم در راه توام ای نرگس شهلا بیا
خانه دل کرده ام چون صفحه آئینه صاف
یک شب از بهر خدا ای شمع بزم آرا بیا
روزگاری شد که چشم سیدا مأوای توست
آفتابی در مقام خود بیا تنها بیا
#شعر #سیدای_نسفی
📜 @sheraneh_eitaa
میرعابد متخلص به سیّدا معروف به سیّدای نَسَفی در نَسَف یا کرشی (قرشی) کنونی از توابع بخارا زاده شد و در شهر بخارا پرورش یافت. عبدالغنی میرزایف با مراجعه به منابع مختلف بر این نظر است که سیدا در اواخر نیمهٔ نخست سدهٔ هفدهم میلادی چشم به جهان گشوده است. ملیحای سمرقندی تذکرهنویس معاصر سیدا، او را در سال ۱۶۷۸ دیده و از نوشتههای وی میتوان تخمین زد که سیدا در آن هنگام، سی و هفت یا سی و هشت ساله بوده و احتمالاً بین سالهای ۱۶۳۶-۱۶۳۸ متولد شده است.
سیدا تا سال ۱۶۷۰ با یاری پیشهوران بخارا به تحصیل پرداخته و اغلب اشعار خود را در دورهای نسبتاً آرام سروده است. وی از دوران کودکی به ادبیات و خصوصاً شعر علاقه نشان داده و پیوسته به مطالعه نوشتهها و سرودههای گذشتگان و معاصران خود میپرداخته است. در روزگار وی اشعار صائب تبریزی به ماوراءالنهر راه یافته و شعرای آن دیار با وی و سرودههایش آشنا بودهاند. بدین جهت سیدا تحت تأثیر کلام صائب قرار گرفته، غزلیاتی از او را در مخمسات خود تضمین کرد.
چون سیدا به ظرافت سخن و نوپردازی تمایل داشت، اشعار نمایندگان سبک هندی با طبع و ذوق او موافق افتاد و این سبک را پذیرفت و همچنان که در اشعار وی نمایان است، به خوبی از عهدهٔ شعرگویی به این سبک برآمده است.
زندگی نسبتاً آرام سیدا در اواخر عمرش دچار آشفتگی میشود؛ اما با وجود تنگدستی و دشواری امرار معاش، وی عزت نفس خود را نگه داشته، از حاکمان زمانه تقاضای کمک نمیکند و از راه بافندگی روزگار میگذراند.
سیدا در آن حال تصمیم به جلای وطن و عزیمت به هندوستان میگیرد؛ اما ضعف پیری و تنگدستی او را از این کار بازمیدارد و به روزگار فرمانروایی عبیدالله خان (بین سالهای ۱۷۰۷ تا ۱۷۱۱) در نهایت فقر چشم از جهان فرومیبندد.
#معرفی_شاعر #سیدای_نسفی
📜 @sheraneh_eitaa
nasafi.gif
حجم:
9.8K
عشق چون آمد به دل در سینه غم نامحرم است
در دیار حاکم عادل ستم نامحرم است
اهل دل را نقش پا گر در حرم نامحرم است
من به جایی می روم کانجا قدم نامحرم است
وز مقامی حرف می گویم که دم نامحرم است
خویش را ای گل به چشم عندلیبان جا مکن
دیده اغیار را روشن به خاک پا مکن
بهر طعن ما اسیران دفتری انشا مکن
ما اگر مکتوب ننوشتیم عیب ما مکن
در میان راز مشتاقان قلم نامحرم است
هر که چون من دیده خود را کند بر روی دوست
سجده گاه او نباشد جز خم ابروی دوست
بوالهوس را نیست ره در صحبت دلجوی دوست
جای هر تر دامنی نبود حریم کوی دوست
پاکدامن هر که نبود در حرم نامحرم است
ساقیا از عشرت می پیش من بکشا دهن
چون صراحی خنده یی دارم به حال خویشتن
خون دل می نوشم و با کس نمی گویم سخن
ای انیس عشق طعن بی غمی بر من مزن
حالتی دارم به یاد او که غم نامحرم است
بس که می ریزد به چشم خون حسرت بر کنار
بر سر مژگان من چون شمع باشد شعله یار
در فراق یوسف گل پیرهن یعقوب وار
خوشدلم گر دیده من شد سفید از انتظار
کز پی دیدار جانان دیده هم نامحرم است
سیدا از صحبت ما دردمندان غافلند
باده گلبرگ در جوش است و رندان غافلند
ما چنین با عیش مشغولیم و یاران غافلند
عرفی از بزم نشاط ما حریفان غافلند
هر کجا ما جام می گیریم جم نامحرم است
#سیدای_نسفی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
عقل و هوش زلفت را دسترس نمی داند
کاروان این منزل پیش و پس نمی داند
صحبت تو را اغیار ملتمس نمی داند
قدر دولت وصلت بوالهوس نمی داند
فیض صحبت گل را خار و خس نمی داند
ای دل اسیران را برده یی به عیاری
سنبل تو پیچیده در کمند طراری
نکته تو را گویم گوش اگر به من داری
لذت گرفتاری معنی جگرخواری
غیر ما وفاداران هیچ کس نمی داند
در صف کمانداران ابروی تو ممتاز است
کاکلت کمندافگن غمزه ناوک انداز است
خال گوشه چشمت چشمه را سرافراز است
چشم خان و مان سوزت مست باده ناز است
سوی کس نمی بیند حال کس نمی داند
هر که دید زلفت را مشک چین نمی خواهد
پیش سبزه خطت یاسمین نمی خواهد
طالب تماشایت عقل و دین نمی خواهد
همدم تمنایت همنشین نمی خواهد
همنشین سودایت همنفس نمی داند
پای کوته ما را چاک دامن ارزانی
کام تنگدستان را خاک مسکن ارزانی
سیدا من و دل را گنج گلخن ارزانی
طایران بستان را سبز گلشن ارزانی
بینوا دل مؤمن جز قفس نمی داند
#شعر #سیدای_نسفی
📜 @sheraneh_eitaa
صاحب جاها تویی رفیع الدرجات
باشد قلمت خضر و دوات آب حیات
امروز مرا به سر خطی شاد بکن
عمریست امیدوارم از ماه برات
#شعر #سیدای_نسفی
📜 @sheraneh_eitaa
صبا را بر سر کویت توانایی چه می باشد
چمن را پیش رخسار تو رعنایی چه می باشد
تو را هر روز چون گل صحبت آرایی چه می باشد
مرا دور از رخت شبها شکیبایی چه می باشد
اگر تنها شوی دانی که تنهایی چه می باشد
سیه شد روزگار از دود آه من چه می پرسی
بر غم مدعی حال تباه من چه می پرسی
خدا را باعث روز سیاه من چه می پرسی
مرا عشق تو رسوا کرد ماه من چه می پرسی
به از عاشق شدن تقریب رسوایی چه می باشد
خیال ابرویت دارد مرا در زیر شمشیرم
غم زلف تو در پای طلب افگنده زنجیرم
به خاکم گرچه یکسان کرد هجران تو چون تیرم
هوس دارم که خیزم چون غبار و دامنت گیرم
ولی بر خود که می بینم توانایی چه می باشد
نگاهت فتنه انگیز است چشمت رهزن دلها
دهانت تنگ شکر باشد و لعل تو شکر خوا
کدام اوصاف حسنت را من بیدل کنم انشا
قدت خوبست و خطت دلکش و رخساره ات زیبا
دگر خوبی کدام و حسن رعنایی چه می باشد
تو را ای بی مروت سیدا عمریست می جوید
سر کوی تو هر دم چون نسیم صبح می پوید
نه تنها شبنم از بی مهریی تو دست می شوید
صبا هر جا که باشد مشفقی را از تو می گوید
طمع کردن وفا از یاد هر جایی چه می باشد
#شعر #سیدای_نسفی
📜 @sheraneh_eitaa
ای شیشه به آب خضر کام قلمت
وی گشته علم چو سرو نام قلمت
در پیش تو خصم لام نتواند گفت
بربسته لب حسود نام قلمت
#شعر #سیدای_نسفی
📜 @sheraneh_eitaa
می خورد خون جگر در بزم ما مهمان ما
شیشه و ساغر تهیدست است در دوران ما
از تردد پای خود بر یکدیگر پیچیده ایم
دست ما عمریست کوتاه است از دامان ما
گردبادیم از رفیقان لیک دورافتاده ایم
هست همچون آسیا گرداب سرگردان ما
تر نشد ما را لب پیمانه دریا دلان
در دهان ما ز خشکی آب شد دندان ما
پر کاهی از مربی نیست ما را بهره یی
خوشه چینی می کند در عهد ما دهقان ما
هیچ کس بر توتیای ما نیندازد نظر
خاک در چشم خریداران زند دوکان ما
آسیا از گردش سیاره می افتد ز پا
در دهان ما چرا افسرده شد دندان ما
تا به بازو دست ما برکنده زانوست بند
پای ما عمریست پیچیدست در دامان ما
باغبان گویا به آب کهربا پرورده است
سبزه می روید چو برگ کاه از بستان ما
آب و نان ما بود در بند چندین پیچ و تاب
گشته همچون آسیا گرداب سرگردان ما
عمر ما چون شمع در شب زنده داری صرف شد
خنده دارد صبح دم بر دیده گریان ما
از در ارباب دولت چشم ما آبی نخورد
خشک چون خار سر دیوار شد مژگان ما
می نماید آستان ما را ز پستی سربلند
می زند پهلو به کیوان گوشه ایوان ما
قطعه تاریخ ما آید ز درها ناامید
هیچ کس رحمی نمی سازد به فرزندان ما
در تنور آسمان آی سیدا آتش نماند
از بغل بیرون نمی آید ز خامی نان ما
#شعر #سیدای_نسفی
📜 @sheraneh_eitaa