این قطب وجود جسم بیجان تو نیست
این دائره بی نقطه ی سلطان تو نیست
این باد و بساط، بی سلیمان تو نیست
آن نیست که در قبضه ی فرمان تو نیست
#صفای_اصفهانی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
باشد بکف عشق مهار دل من
در دست غمست اختیار دل من
هرگز دل من بی غم عشق تو مباد
در کار غم تو باد کار دل من
#شعر #صفای_اصفهانی
📜 @sheraneh_eitaa
safa.gif
حجم:
7K
محمدحسین صفای فریدنی معروف به صفای اصفهانی (زادهٔ ۱۲۶۹ هجری قمری در فریدن در غرب استان اصفهان، درگذشته به سال ۱۳۲۲ هجری قمری) از شاعران فارسیسرای ایران در قرن سیزدهم هجری میباشد.
وی تحصیلات ابتدایی را در فریدن و اصفهان پشت سر گذاشت. سپس به همراه برادرش علیمحمد متخلص به حکیم به تهران رفت و در تهران به تحصیل مشغول گشت. در این ایام به عرفان و تصوف گراییده و در سال ۱۳۰۹ هجری قمری به مشهد رفت و با عنایات میرزا محمدعلی مؤتمن ملقب به مؤتمن السلطنه، وزیر خراسان در مشهد ساکن شد. او در مشهد با چند تَن از فضلای معروف خراسان از جمله ادیب نیشابوری معاشرت داشت.
وی در فلسفه، تفسیر، کلام، منطق و حکمت استاد بود. غزلیاتش به طرزی دلنشین همراه با ترکیبات ابداعی مورد استقبال شاعران قرار گرفت. قصاید وی استادانه سروده شده و در مثنوی از گلشن راز شبستری پیروی کرده و مسمطات وی حاوی مدح و منقبت ائمهٔ اطهار است. اشعار وی بیشتر شامل مواعظ، توحید و دقایق عرفان و تصوف است.
هم اینک نام یکی از خیابانهای اصفهان در شمال غرب این شهر به نام حکیم صفایی میباشد.
#معرفی_شاعر #صفای_اصفهانی
📜 @sheraneh_eitaa
ای به لب آمده جان یار به بالین آمد
صبر کن وقت نثار من مسکین آمد
آمد آن شاه ختن با شکن زلف سیاه
شهر آراسته شد قافله چین آمد
گشت چون گونه او خانه من رشک بهار
یار با گونه چون خرمن نسرین آمد
بی پریشانی دل دولت دین بود بدست
این سر زلف سیه راهزن دین آمد
دل ز عشق رخ آن شاه بشطرنج خیال
بیدقی راند که تا خانه فرزین آمد
سینه بگشای کزان جلوه کند نور خدای
طور سینای من آن سینه سیمین آمد
دل من چند گهی راه تلون پیمود
عشق رهبر شد و در خانه تمکین آمد
عشق ورزیدم و بنیاد مرا کند ز بیخ
این هنر شیوه اش از روز ازل کین آمد
بپر خویشتن ای عقل چو پروانه مناز
عشق سوزنده تر از آذر بر زین آمد
آفتاب از دل ذرات جهان گشت پدید
شاهد جان بشهود آمد و شیرین آمد
خواست با لذات تجلی کند از مکمن غیب
جلوه ئی کرد و بجولانگه تکوین آمد
گل تکثیر هبا شد گل توحید دمید
که با مکان بشر دوحه یاسین آمد
آیت عشق حسین بن علی جلوه ذات
که تولاش نشاط دل غمگین آمد
بلبلی بود صفا در قفس تن بهواش
رفت و باز آمد و با شهپر شاهین آمد
#صفای_اصفهانی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
امروز باز گیتی در نشو و در نماست
حشرست اینکه در بنه بوستان بپاست
اجساد سر زدند باشکال مختلف
با تا الف قیامت موعود گشت راست
سر زد ز خاک سبزه بشکل زبان مار
زاب کبود رنگ که مانند اژدهاست
داود وار مرغ سلیمان بصرح کوه
اندر ترانه ئیست کزان کوه پر صداست
از بسکه ابر ریخت گهرهای قیمتی
سنگ سیه خزینه لؤلؤی پر بهاست
زر کرد خاک گونه ز گلهای رنگ رنگ
خاکی که زر کند نبود خاک کیمیاست
از سبزه ما سر زد و ناهید و آفتاب
در حیرتم که دشت زمینست یا سماست
بر طرف جوی مینگری جملگی سهیل
بر صحن باغ میگذری سر بسر سهاست
هر بر که ئی که بود بدی آهنین سلب
امروز ز انعکاس شقیق آتشین قباست
باد از شمر زره کند از سرخ گل سپر
وز برق تیغ ابر چمن عرصه وغاست
پیکان نمود غنچه ز سوفار تا سنان
سوفار او ز پیش و سنان وی از قفاست
گل گوش پهن کرده ز شاخ کج و خموش
کز نای عندلیب نیوشد مقام راست
از بار گل دوتاست قد شاخ و مرغ صبح
از عشق این دوتائی در زیر و در ستاست
بستان عقیق روی و گلستان عقیق رنگ
وادی عقیق خیز و بیابان عقیق زاست
بیگانه است مرغ زانسان و من ز مرغ
هر نغمه ئی که میشنوم بانگ آشناست
از چشم خلق باشد پنهان خدا و من
بر هر طرف که مینگرم جلوه خداست
بارنگ و بوی گل بود و نای عندلیت
در بوستان و باغچه و خلوت و سراست
در چشم من خداست باطراف بوستان
اطراف بوستان نبود مشهد لقاست
دامان و جیب کرده پر از مشگ تبتی
تبت اگر نخوانم من باغ را خطاست
مرغان بکار اصل مقامات معنوی
داود را رسیل بدون کمند و کاست
بلبل زند صفاهان صلصل زند عراق
ناروست در رهاوی سارویه در نواست
#شعر #صفای_اصفهانی #امام_رضا #چهارشنبه_های_امام_رضایی
📜 @sheraneh_eitaa
ای جان دلم جسم تویی روح تویی
دریا و سفینه ساحل و نوح تویی
بیعیبی و بیمتی و بیکمی و کیف
قدوس و بزرگوار و سبوح تویی
#شعر #صفای_اصفهانی
📜 @sheraneh_eitaa
خدایا سینه من را صفا ده
دلم را حکمت بی منتهی ده
ز صفوت بخش انوار سرورم
نشان بر صفه ایوان نورم
عروجم ده بمعراج حقیقت
بنه بر تار کم تاج حقیقت
سویدای مرا سر قدم ده
وجود لایزالی بر عدم ده
مرا از قید امکانی رها کن
بتمکین وجوبی آشنا کن
منه بر جبهه ام داغ سوائی
بکار بنده خود کن خدائی
خدائی کن بکار بنده خود
بمیران از خودی کن زنده خود
دماغم از شراب ذات تر کن
دل و جانم دل و جان دگر کن
ز پای من بمائی پشت پا زن
بدست من منیت را قفا زن
که من با اینکه با کثرت دو چارم
بمحو و محق و طمس امیدوارم
توئی گنجینه ویرانه من
نباشد جز تو کس در خانه من
کدامین من کدامین خانه هشدار
درینجا نیست غیر از یار دیار
بود خود حکمت منطوق و مسکوت
که رزاقست و روزی خواره وقوت
بود با خانه صاحب خانه یک چیز
بوحدت از دوئی برخاست تمییز
دل و دارنده دل در دز دل
یکی باشد بود این معجز دل
من و معشوق من در دولت عشق
دوتا نبود بنازم قدرت عشق
مرا معشوق در خود کرده فانی
ندارد عشق زین بهتر نشانی
نهال نیستی بار آورد مرگ
درخت نفی را نه بار و نه برگ
اگر شاخ و اگر برگ و اگر بار
نهال عشق را باشد سزاوار
نهال عشق را اصلیست ثابت
فروعش نبت گردون را منابت
بر او گوهر گنجینه من
طلوع طلع سرش سینه من
وجودش نقد دولت خانه ما
که این گنجست در ویرانه ما
درخت عشق را بستان بود دل
نباشد آبش از سرچشمه گل
خیابانش دماغ می پرستان
روان آبش ز جوی مغز مستان
رگ من زیر بار ریشه اوست
چه شیرست اینکه رگها ریشه اوست
نماید شیر دشتی صید آهو
ز ناهاری که میتازد بهر سو
چه شیرست اینکه در رگ رفته چون دم
شکار او دلست و مغز آدم
بود در استخوان و در رگ و پی
رگ و استخوان و پی مینا و اومی
شراب صافی و مینای بی رنگ
مصفا هر دو از آلایش زنگ
دو همدم هر دو را با هم تشبه
دوئی را برد سیلاب تنزه
یکی شد مشتبه شد دوست با دوست
ندانم عشق باشد یا رگ و پوست
ندانم خویش را از رفع سوزش
همی دانم که میسوزم در آتش
چنان بنهاد پایم عشق در نار
که بند نعل آتش زد بدستار
خدایا آتش عشقم قوی کن
شرار من شرار موسوی کن
مرا در وادی ایمن گذرده
کف نور و عصای راهبر ده
عطا کن از عصاهای شعیب
که گردد اژدهای مار عیبم
بهارون هدایم آشنا کن
مرا موسای فرعون هوی کن
نیوشان از درخت قلب آگاه
ندای لا تخف انی انا الله
بالقای عصا کن امر توری
مؤید کن بتاییدات طوری
مرا در شبروی ثابت قدم ساز
دلم روشن بنور صبحدم ساز
#شعر #صفای_اصفهانی
📜 @sheraneh_eitaa
چرخ دو تا گشته و یکتاست عشق
یک اثرست و همه اشیاست عشق
برگ گل گلبن توحید روح
بار درخت دل داناست عشق
تشنهتر از ماست به او سلسبیل
قطره چه و جوی چه دریاست عشق
عقل چه باشد که کند درک او
عقل ضعیفست و تواناست عشق
روح که چشم همه امیدهاست
کور شد از فرقت و بیناست عشق
لشکر ملک و ملکوت وجود
کشته و افکنده و تنهاست عشق
نیست سری کو ننهد زیر پای
در بر من بی سر و بی پاست عشق
بیشتر از من به رخ خوب خویش
عاشق و شوریده و شیداست عشق
در دل دلباخته باشد نهان
در سر سودازده پیداست عشق
بهر تجلیگه موسای وقت
پاکتر از سینه سیناست عشق
جذبه دل باشد و سودای سر
جذب و دلست و سر و سوداست عشق
پیشتر از کون و مکان بود و باز
پیر شد این هر دو و برناست عشق
مختم و مبدای ظهور صفات
اما بی مختم و مبداست عشق
#شعر #صفای_اصفهانی
📜 @sheraneh_eitaa
مهی دارم که چون خورشید سر گردان او باشم
اسیر پنجه و کوی خم چوگان او باشم
دلم تصویر نتواند وصالش از تحیر بس
که در این پرده تصویر من حیران او باشم
وصال او نخواهم من کجا و وصل بس باشد
که او سلطان عشق و من گدای خوان او باشم
بعهد دیگری چون سر نهم عهد من این باشد
که تا باشم ببند محکم پیمان او باشم
دلم روشن شد از این خاطر سلطانی ای سالک
که گر خورشید باشم هندوی فرمان او باشم
خرامد گاه گاهی یار در زندان و براینم
که از کانش بدزدم لعل و در زندان او باشم
مرا در خاطر از احسان عام اوست گنج آری
که باشم من که اندر خاطر احسان او باشم
مدار سلطنت بر دست عشق اوست در باطن
گدای پادشاه و بنده سلطان او باشم
ندارم چشم کز میدان جانان جان برم بیرون
مرا این استقامت بس که در میدان او باشم
دلم خون شد ز رشک خاک راه ای عشق امدادی
که دست گرد باشم بلکه در دامان او باشم
اگر جان ترا عشق آشنای غیر دید ایدل
بسوزد آتش غیرت مرا گر جان او باشم
من آن خویش بودم یار آن خویش و این ساعت
بر آن عهدم که او آن من و من آن او باشم
صفا خورشید باشد صورت ایوان من روزی
که او شه باشد و من صورت ایوان او باشم
#شعر #صفای_اصفهانی
📜 @sheraneh_eitaa