عبدالجبار کاکایی 15 شهریور 1342 در ایلام به دنیا آمد و همان ابتدای تولد به همراه خانواده خود در عراق سکونت گزید و هنگامی که یک سال و نیم بیشتر نداشت با خیل رانده شدگان به ایران بازگشت. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در زادگاه خود گذراند. شاعر شدن کاکایی به روایت خودش از پانزده سالگی آغاز شد.
کاکایی در زمینههای سرودن شعر، نقد و بررسی، اجرای برنامههای ادبی در صدا و سیما و مطبوعات فعالیت دارد. کاکایی شاعر بسیاری از تیتراژهای سریالهای تلویزیونی است. آثار کاکایی«آوازهای واپسین»، «مرثیه روح»، «سالهای تاکنون»، «حتی اگر آیینه باشی»، «زنبیلی از ترانه»، «فرصت نایاب»، «با سکوت حرف میزنم»،«با تو این ترانهها شنیدنی ست»، «بی چتر و بارانی»، «حق با صدای توست»، «دنیای بی آواز»، «حبس سکوت نشر»، «تاوان کلمات»، «عذاب دوست داشتن»، «لاو هات نیستان»، «حال من دست خودم نیست» هستند. کاکایی چندین سال است که در تهران سکونت دارد و کارمند رسمی وزارت آموزش و پرورش میباشد، اما فعالیتهای خود را بیشتر در زمینه سرودن شعر، نقد و بررسی، اجرای برنامههای ادبی در صدا و سیما و فعالیت در مطبوعات متمرکز کرده است. علاقه کاکایی بیشتر معطوف به قالبهای غزل و مثنوی است. از کاکایی مقالات و نقدهای فراوانی پیرامون شعر این روزگار در مطبوعات درج شده است.
#معرفی_شاعر #عبدالجبار_کاکایی
📜 @sheraneh_eitaa
چند سالیست که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازه تنهایی من در من نیست
چشم میدوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست
دست برداشتم از عشق که هر دست سلام
لمس آرامش سردی ست که در آهن نیست
حس بی قاعده عقل و جنون با من بود
درک این حال به هم ریخته تقریبا نیست
سال ها بود ازین فاصله میترسیدم
که به کوتاهی دل کندن و دل بستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم
جا به اندازه تنهایی من در من نیست
#عبدالجبار_کاکایی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
من تشنه ام ولی، در کوزه آب نیست
حال خراب هست، جان خراب نیست
چون سایه روز و شب، در آب و آتشم
آرامش جهان، بی اضطراب نیست
جا ماندهی شما، واماندهی دل است
پاداش زندگیش غیر از عذاب نیست
پرسیدی و دریغ، حرفی نداشتم
باید سکوت کرد، وقتی جواب نیست
تنگم شکسته است بر ساحل شما
تاب عذاب من بیرون ازآب نیست
#عبدالجبار_کاکایی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
مثل عشقی که به دادِ دلِ تنها نرسد
ترسم این است که این رود به دریا نرسد
این که آویخته از دامنه ی کوه به دشت
می خرامد همه جا غلت زنان تا...، نرسد
ترسم این است که با خاک بیامیزد و سنگ
از زمین کام بگیرد... به من اما، نرسد
پشت هر سنگ، درنگی، پس هر خار، خسی
حتم دارم که به همصحبتی ما نرسد
ماه مایوس شد و موج به دریا برگشت
بی سبب نیست که حتی به تماشا نرسد
من به هرصخره ازین فاصله می کوبم، سر
ترسم این است که این رود به دریا نرسد
#عبدالجبار_کاکایی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
کمکم شکسته شد، جبروت صدای تو
طاووس پرافادهی مغرور، وای تو
تو بیپناه عالم و این کودکان خواب
بر شانه بستهاند طلسم دعای تو
من از کدام سو، به تو نزدیکتر شوم
افتادم از نفس، نرسیدم به پای تو
نفرت به عشق و عشق به نفرت شبیه شد؛
تلخ است ماجرای من و ماجرای تو
این عشق، جز حکایت دادوستد نبود
مردی برای من که بمیرم برای تو
#عبدالجبار_کاکایی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
شوری که در جهان من افتاد، این نبود
نامی که بر زبان من افتاد، این نبود
آن راز سر به مهر که سی سال پیش ازین
چون آتشی به جان من افتاد، این نبود
پیغمبری که با نفحات شبانی اش
یک شب از آسمان من افتاد، این نبود
آن شعله های سر کش آتش که با وقار
در پای دودمان من افتاد، این نبود
آن کشتی نجات که در باد هولناک
از موج بی امان من افتاد، این نبود
دستی که از تلاطم دریا مرا گرفت
وقتی که بادبان من افتاد، این نبود
قولی که بر زبان تو لغزید آن نشد
شعری که در دهان من افتاد، این نبود
#عبدالجبار_کاکایی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa