eitaa logo
شاعرانه
27.5هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
755 ویدیو
74 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی در انتهای خود به قلب زمین می رسد و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار می کند و می شود از آنجا خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد... 📜 @sheraneh_eitaa
و عشق بود ، آن حسِ مغشوشی که در تاریکی ناگاه محصورمان می کرد و جذبمان می کرد... 📜 @sheraneh_eitaa
بس که لبریزم از تو… می‌خواهم بدوم در میان صحراها سر بکوبم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریاها… من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست… 📜 @sheraneh_eitaa
‍ صدایت را که می شنوم، خورشید در دلم طلوع می کند. | صبحتون بخیر 📜 @sheraneh_eitaa
می‌روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش بخدا می‌برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش 📜 @sheraneh_eitaa
گفتم از دیده چو دورش سازم بی‌گمان زودتر از دل برود مرگ باید که مرا دریابد ورنه دردی‌ست که مشکل برود 📜 @sheraneh_eitaa
کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهار دیگر... 📜 @sheraneh_eitaa
وقتی که زندگی من هیچ چیز نبود هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید، باید، باید دیوانه وار دوست بدارم کسی را که مثل هیچکس نیست! 📜 @sheraneh_eitaa
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه، ناپیداست من به پایان دگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست 📜 @sheraneh_eitaa
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان ! چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم …. 📜 @sheraneh_eitaa
آن کلاغی که پرید از فراز سر ما و فرو رفت در اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد و صدایش همچون نیزهٔ کوتاهی، پهنای افق را پیمود خبر ما را با خود خواهد برد به شهر همه می دانند همه می دانند که من و تو از آن روزنهٔ سرد عبوس باغ را دیدیم و از آن شاخهٔ بازیگر دور از دست سیب را چیدیم همه می ترسند همه می ترسند، اما من و تو به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم... 📜 @sheraneh_eitaa
تا به کی باید رفت از دیاری، به دیاری دیگر نتوانم، نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می‌کردیم از بهاری به بهاری دیگر. 📜 @sheraneh_eitaa
روحی مشوشم که شبی بی‌خبر ز خویش در دامن سکوت به‌تلخی گریستم نالان ز کرده‌ها و پشیمان ز گفته‌ها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم ‌ 📜 @sheraneh_eitaa
تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده‌ای مرا کنون به زورقی ز عاج‌ها، ز ابرها، بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعرها و شورها 📜 @sheraneh_eitaa
می بندم این دو چشم پر آتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعله ی نگاه پریشانش می بندم این دو چشم پر آتش را تا بگذرم ز وادی رسوایی تا قلب خاموشم نکشد فریاد رو می کنم به خلوت و تنهایی ای رهروان خسته چه می جویید در این غروب سرد ز احوالش او شعله ی رمیده ی خورشید است بیهوده می دوید به دنبالش او غنچه ی شکفته ی مهتابست باید که موج نور بیفشاند بر سبزه زار شب زده ی چشمی کاو را به خوابگاه گنه خواند ای آرزوی تشنه به گرد او بیهوده تار عمر چه می بندی ؟ روزی رسد که خسته و وامانده بر این تلاش بیهوده می خندی آتش زنم به خرمن امیدت با شعله های حسرت و ناکامی ای قلب فتنه جوی گنه کرده شاید دمی ز فتنه بیارامی می بندمت به بند گران غم تا سوی او دگر نکنی پرواز ای مرغ دل که خسته و بی تابی دمساز باش با غم او، دمساز... 📜 @sheraneh_eitaa
کاش چون پاییز بودم! کاش چون پاییز، خاموش وملال انگیز بودم. برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد، آفتاب دیدگانم سرد می شد، آسمان سینه ام پر درد می شد، ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد، اشک هایم همچو باران، دامنم را رنگ می زد! وه چه زیبا بود، اگر پاییز بودم! وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم! شاعری در چشم من می خواند، شعری آسمانی! در کنارم قلب عاشق شعله می زد، در شرار آتش دردی نهانی! نغمه ی من، همچو آواری نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته! پیش رویم؛ چهره ی تلخ زمستان جوانی پشت سر؛ آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه ام؛ منزلگه اندوه و درد و بدگمانی، کاش چون پاییز بودم! 📜 @sheraneh_eitaa
این شعر را برای تو می گویم در یک غروب تشنه ی تابستان در نیمه های این ره شوم آغاز در کهنه گور این غم بی پایان این آخرین ترانه ی لالاییست در پای گاهواره ی خواب تو باشد که بانگ وحشی این فریاد پیچد در آسمان شباب تو بگذار سایه ی منِ سرگردان از سایه ی تو، دور و جدا باشد روزی به هم رسیم که گر باشد کس بین ما، نه غیر خدا باشد من تکیه داده ام به دری تاریک پیشانی فشرده ز دردم را می سایم از امید بر این در باز انگشتهای نازک و سردم را آن داغ ننگ خورده که می خندید بر طعنه های بیهده، من بودم گفتم که بانگ هستی خود باشم اما دریغ و درد که ” زن ” بودم چشمان بی گناه تو چون لغزد بر این کتاب در هم بی آغاز عصیان ریشه دار زمان ها را بینی شکفته در دل هر آواز اینجا ستاره ها همه خاموشند اینجا فرشته ها همه گریانند اینجا شکوفه های گل مریم بی قدرتر ز خار بیابانند اینجا نشسته بر سر هر راهی دیو دروغ و ننگ و ریاکاری در آسمان تیره نمی بینم نوری ز صبح روشن بیداری بگذار تا دوباره شود لبریز چشمان من ز دانه ی شبنم ها رفتم ز خود که پرده براندازم از چهر پاک حضرت مریم ها بگسسته ام ز ساحل خوشنامی در سینه ام ستاره ی توفانست پروازگاه شعله ی خشم من دردا، فضای تیره ی زندانست من تکیه داده ام به دری تاریک پیشانی فشرده ز دردم را می سایم از امید بر این در باز انگشت های نازک و سردم را با این گروه زاهد ظاهر ساز دانم که این جدال نه آسانست شهر من و تو، طفلک شیرینم دیریست کاشیانه ی شیطانست روزی رسد که چشم تو با حسرت لغزد بر این ترانه ی درد آلود جویی مرا درون سخنهایم گویی به خود که مادر من او بود شعر فروغ برای پسرش؛ کامیار 📜 @sheraneh_eitaa
‍ آسمان همچو صفحه دل من روشن از جلوه های مهتابست امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خوابست شبتون در پناه حق 📜 @sheraneh_eitaa