غزلی از مفتون امینی
زیور به خود مبند که زیبا ببینمت
با دیگران مباش که تنها ببینمت
در این بهار تازه که گلها شکفته اند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
منشین گران و جامه سبک ساز و رقص کن
رقصی چنان که آفت دلها ببینمت
بگذشت در فراق تو شب های بی شمار
هر شب دراین امید که فردا ببینمت
ای ایستاده در پسِ این پرده ی غبار
نزدیک تر بیا که هویدا ببینمت
نازم بی نیازی ات ای شوخ سنگدل
هرگز نشد اسیر تمنا ببینمت
منت پذیر قهر و عتاب توام ولی
می خواستم که بهتر از این ها ببینمت...
✍️یدالله مفتون امینی
#مفتون_امینی
📖@sheraneh_eitaa
✅مفتون امینی، ۷۰ سال شاعری کرد، با نسلهای مختلف شاعران نشست و برخاست داشت، برخلاف همنسلانش شاعر سیاسیای نبود ومعتقد بود: «شاعر نباید با قدرت کشتی بگیرد؛ این کار شاعر نیست. شاعر معرفت انسان را بالا میبرد و به افراد آگاهی میبخشد.»
یدالله مفتون امینی، در سال ۱۳۰۵ در شاهیندژ به دنیا آمد و ۹۶ سال عمر کرد که ۷۰ سالش به شعر و شاعری گذشت؛ جنگ جهانی اول و دوم، اشغال ایران و حکومت پیشهوری در تبریز را دیده بود، با قوام و مصدق و نیما و جعفر پیشهوری دیدار داشت. اگر پای صحبتهایش مینشستید و جزئیاتی که میگفت یا خاطر سن و سالش میتوانستید به او بگویید حافظه شعر معاصر ایران. او میتوانست تاریخ شفاهی و فراز و فرود شعر این دوره را برایتان مرور کند.
یدالله مفتون امینی را روزگاری با نام «محزون» میشناختند. در اینباره میگوید: میخواستم شعری را در «روشنفکر» منتشر کنم با نام محزون که گفتند محزون چیه؛ اسم دیگری را انتخاب کنید و سرانجام آن شعر را فریدون مشیری با نام یدالله مفتون امینی چاپ کرد و کمکم آن یدالله را برداشتند و مفتون امینی ماند. خلاصه جناب مشیری این نام را برای ما باب کرد.
مجموعههای شعر «دریاچه»، «کولاک»، «انارستان»، «عاشیقلی کروان»، «فصل پنهان»، «یک تاکستان احتمال»، «سپیدخوانی روز»، «عصرانه در باغ رصدخانه»، «شب ۱۰۰۲»، «من و خزان و تو»، «اکنونهای دور»، «نهنگ یا موج»، «از پرسه خیال در اطراف وقت سبز»، «جشن واژهها و حسها و حالها»، «طلایی/ خاکستری/ رگبار»، «گزینه اشعار»، «آجی چای»، «مستقیم تا نرسیده به صبح» از جمله آثار منتشرشده این شاعرند.
#مفتون_امینی
📖@sheraneh_eitaa
زیور به خود مبند که زیبا ببینمت
با دیگران مباش که تنها ببینمت
در این بهار تازه که گلها شکفته اند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
منشین گران و جامه سبک ساز و رقص کن
رقصی چنان که آفت دلها ببینمت
بگذشت در فراق تو شب های بی شمار
هر شب دراین امید که فردا ببینمت
ای ایستاده در پسِ این پرده ی غبار
نزدیک تر بیا که هویدا ببینمت
نازم بی نیازی ات ای شوخ سنگدل
هرگز نشد اسیر تمنا ببینمت
منت پذیر قهر و عتاب توام ولی
می خواستم که بهتر از این ها ببینمت...
یدالله مفتون امینی
#مفتون_امینی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa