eitaa logo
شاعرانه
26.2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
815 ویدیو
81 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
موسی عصمتی ‌متولد سال 1353سرخس، در روستای معدن آق دربند است. در ۱۲ سالگی بر اثر بیماری مننژیت حدودا ۴ سال به علت پیگیری امور درمان ترک تحصیل کرد بالاخره به توصیه ی خانواده تصمیم به ادامه ی تحصیل در مدارس نابینایان گرفت در آموزشگاه نابینایان شهید محبی تهران و امید نابینایان درس خواند و در دانشگاه بیرجند رشته ی زبان و ادبیات فارسی را پی گرفت تا کارشناسی ارشد ادامه داد و هم اکنون دبیر ادبیات دانش آموزان دبیرستان نابینایان در شهر مشهد است. 📜 @sheraneh_eitaa
محکومم در جاده‌ای تاریک یا ستارگانی خاموش محکومم که عینک دودی بزنم و عصایی به دست بگیرم تا پانزده اکتبر هر سال روزنامه‌ها مرا با خطی برجسته بنویسند محکومم که عقاب‌های چشمانم به لانه برنگشته‌باشند و گنجشکان در جای خالی آن‌ها تخم بگذارند و مرثیه بخوانند برای پرهایی که ریخته‌است برای عقاب‌هایی که دیگر نیست محکومم به چاله‌های شهرداری با دست و پای زخمی در نزدیکی خیابانی که از چاه‌های عمیق شهردار رونمایی می‌شود محکومم به سرشکستگی در مقابل داربست‌ها وقتی راه ... که نه! دار مرا بسته‌اند و من با سیلی داربست‌ها صورتم را سرخ می‌کنم محکومم به عصایی که سفید است و حال اژدها شدن ندارد و گاهی در گذر از جویی حقیر رو سیاه می ماند محکومم به ایستادن طولانی کنار خیابان وقتی که عجله‌ام زیر سر هیچ شیطانی نیست محکومم دوچرخه توی پیاده‌رو را جعبه جلو مغازه را تنه بزنم بیندازم دو بار عذر بخواهم دوبار «کوری؟ مگر نمی‌بینی» را لبخند بزنم محکومم روزه سکوت بگیرند بعضی‌ها وقتی از کنارم می‌گذرند و در فلکه راهنمای سؤال‌هایم از رهگذران عجول به مقصدی نرسد محکومم چهره مادرم را از یاد برده باشم و عکس معصوم دخترکانم از آلبوم خاطراتم برداشته شده باشد و من محکومم که محکوم بمانم بی هیچ تجدید نظری به جرمی که نمی‌دانم و به گناهی که ... شعری از موسی عصمتی ( از تواناترین شاعران روشندل کشورمان ) از مجموعه شعر «بی چشمداشت» به مناسبت روز جهانی عصای سفید👨🏻‍🦯 📜 @sheraneh_eitaa
پدرم را خدا بیامرزد مردِ سنگ و زغال و آهن بود سال‌های دراز عمرش را کارگر بود، اهل معدن بود از میان زغال‌ها در کوه عصرها رو سفید برمی‌گشت سربلند از نبرد با صخره او که خود قله‌ای فروتن بود پا به پای زغال‌ها می‌سوخت سرخ می‌شد، دوباره کُک می‌شد کوره‌ای بود شعله‌ور در خود‌ کوره‌ای که همیشه روشن بود بارهایی که نانش آجر شد از زمین و زمان گلایه نکرد دردهایش یکی دو تا که نبود دردهایش هزار خرمن بود از دل کوه‌های پابرجا از درون مخوف تونل‌ها هفت‌خوان را گذشت و نان آورد پدرم که خودش تهمتن بود پدرم مثل واگنی خسته از سرازیر ریل خارج شد بی‌خبر رفت او که چندی بود در هوای غریب رفتن بود مردِ دشت و پرنده و باران مردِ آوازهای کوهستان پدرم را خدا بیامرزد کارگر بود، اهل معدن بود 📜 @sheraneh_eitaa