غزل زیر، شعری از میرزا کوچکخان جنگلی است که همانگونه که در شعر میبینیم، «گمنام» تخلص میکرده است.
گوهر کجی در عالم بودی چو ابروانش
دیگر تو راستی را یکسر نما نهانش
با آه آتشینم، از آب دیده نبود
یا سوختی دو گیتی، یا غرق آبدانش
بین در کمان کمین کرد دل را به تیر مژگان
ار جان بود هزارم، بادا بدان نشانش
در زیر تیغ تیزش، شادم بَرَد سرم را
آزرم دارم آن دم، خونین شود بنانش
از دوری جمالش، تن را نگر چسان شد
چون کاه میکشاند، موری در آشیانش
میخواستم مثالش اندر دو دیده بندم
لیکن نجست نقشی، وهم من از میانش
«گمنام» را نخستین، بُد نامی و نشانی
همچون تو نامور کرد، گم نامش و نشانش
#میرزا_کوچک_خان_جنگلی
#شعر
📜 @sheraneh_eitaa
جنگل از عطر نفس های تو سرشار شده
در دلت غصه ی یک ایل تلنبار شده
در کمین تو نشستند همه کرکس ها
با تو ماندند ولی لشکر دلواپس ها
دلت از این همه نیرنگ به درد آمده است
باز هنگامه ی خونین نبرد آمده است
شهر زیر لگد چکمه ی استبداد است
“آنچه البته به جایی نرسد فریاد است”
آتش فتنه همه زیر سر قزاق است
دلت آیینه ی صدها نه، هزاران داغ است
همه ی قدرت طوفان به خروشش باشد
مرد آن است که یک کوه به دوشش باشد
مرد آن است که با ظلم زمان بستیزد
مرد آن است است که از خواب گران برخیزد
میرزا! وقت قیام است ، بگو یا مولا
تو که هر لحظه گره خورده دلت با مولا
آخرین حرف و رجزخوانی اول با توست
میرزا ! رهبری نهضت جنگل با توست
جمع کن لشکر یاران وفادارت را
تا که آغاز کنی نهضت بیدارت را
شور در سینه ی خاموش زمان می ریزد
آنکه در راه وطن مثل تو بر می خیزد
بعد ازاین مثنوی ام غرق جنون خواهد شد
بیت هایش همه آتش، همه خون خواهد شد
بعد از این شعر فقط توپ و تفنگ و جنگ است
بعد از این ، آه…دل رشت برایت تنگ است
صبح تاریک و پر از وحشت آذر ماه است
بعد از این بغض غریبانه ی تو در دراه است
برف پوشانده تن داغ چو خورشیدت را
مرگ اما نگرفته تب امیدت را
زنده ای، مرده دلان از تو اگر بی خبرند
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
اما رشتی جغلان گوش به فرمان ایساییم
تی وسی میرزا کوچیک با دیل و باجان ایساییم
فاتحه خواندم و پیچیده به زیر مهتاب
باز هم عطر تو در صحن سلیمان داراب
شعر ما گرچه نبوده ست در اندازه ی تو
سربلندیم به نام تو و آوازه ی تو
#رضا_نیکوکار #شعر #میرزا_کوچک_خان_جنگلی
📜 @sheraneh_eitaa