eitaa logo
شاعرانه
21.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
87 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
حکیم ابومعین ناصر بن خسرو قبادیانی بلخی در سال ۳۹۴ هجری قمری در بلخ تولد یافت. از اوان جوانی به تحصیل علوم و تحقیق ادیان و مطالعهٔ اشعار شعرای ایران و عرب پرداخت. در دورهٔ جوانی به دربار غزنویان و سپس به دربار سلاجقه راه یافت. در سال ۴۳۷ هجری قمری خوابی دید و به قول خود از خواب چهل ساله بیدار شد، کارهای دیوانی را رها کرد و به سیر آفاق و انفس پرداخت. پس از پیوستن به فرقهٔ اسماعیلیه و تبلیغ عقاید آنان، امرای سلجوقی در صدد کشتن وی برآمدند، پس به ناچار به بدخشان گریخت و سرانجام در سال ۴۸۱ هجری قمری در یمگان وفات یافت. از آثار او می توان به سفرنامه، زادالمسافرین، وجه دین،خوان اخوان، دلیل المتحیرین، روشنایی نامه و دیوان اشعار اشاره کرد. 📜 @sheraneh_eitaa
بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟ چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی، راست می‌گوی، که هشیار نگوید جز راست ور تو خود کردی تقدیر چنین بر تن خویش صانع خویش تو پس خود و، این قول خطاست راست آن است که این بند خدای است تورا اندر این خانه و، این خانه تو را جای چراست به چرا فتنه شدن کار ستور است، تورا این همه مهر بر این جای چرا، چون و چراست؟ گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است، ای فزوده ز چرا، چاره نیابی تو ز کاست زیر گردنده فلک چون طلبی خیره بقا؟ که به نزد حکما، گشتن از آیات فناست گشتن حال تو و گشتن چرخ و شب و روز بر درستی، که جهان جای بقا نیست گواست منزل توست جهان ای سفری جان عزیز سفرت سوی سرائی است که آن جای بقاست مخور انده چو از این جای همی برگذری گرچه ویران بود این منزل، دینت به نواست پست منشین که تو را روزی از این قافله گاه، گرچه دیر است، همان آخر بر باید خاست توشه از طاعت یزدانت همی باید کرد که در این صعب سفر طاعت او توشهٔ ماست نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح که بر این راه یکی منکر و صعب اژدرهاست بهترین راه گزین کن که دو ره پیش تو است یک رهت سوی نعیم است و دگر سوی بلاست از پس آنکه رسول آمده با وعد و وعید چند گوئی که بدو نیک به تقدیر و قضاست؟ گنه و کاهلی خود به قضا بر چه نهی؟ که چنین گفتن بی‌معنی کار سفهاست گر خداوند قضا کرد گنه بر سر تو پس گناه تو به قول تو خداوند توراست بد کنش زی تو خدای است بدین مذهب زشت گرچه می‌گفت نیاری، کت ازین بین قفاست 📜 @sheraneh_eitaa
8.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | فیلسوفی که از خوشگذرانی به شاعری و جهانگردی رسید! 📜 @sheraneh_eitaa
تا ذات نهاده در صفاتیم همه عین خرد و سفرهٔ ذاتیم همه تا در صفتیم در مماتیم همه چون رفت صفت عین حیاتیم همه 📜 @sheraneh_eitaa
خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را از گفتن ناخوب نگه‌دار زبان را گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟ مر گاو و خر و اشتر و دیگر حیوان را مردم که سخن گوید زان است که دارد عقلی که پدید آرد برهان و بیان را پس بچهٔ عقل آمد گفتار و نزیبد که بچهٔ عقل تو زیان دارد جان را جان و خرد از امر خدایند و نهانند پیدا نتوان کرد مر این جفت نهان را تن جفت نهان است و به فرمانْت روان است تاثیر چنین باشد فرمانِ روان را فرمان روان جان و روان زی تو فرستاد تا پروریَش ای بخرد جان و روان را گر قابل فرمانی دانا شوی ورنی کردی به جهنم بدل از جهل جنان را زنهار به توفیق بهانه نکنی زآنک معذور ندارند بدین خرد و کلان را بشناس که توفیق تو این پنج حواس است هر پنج عطا ز ایزد مر پیر و جوان را سمع و بصر و ذوق و شم و حس که بدو یافت جوینده ز نایافتن خیر امان را دیدن ز ره چشم و شنیدن ز ره گوش بوی از ره بینی چو مزه کام و زبان را پنجم ز ره دست پساوش که بدانی نرمی ز درشتی چو ز خز خار خلان را محسوس بود هرچه در این پنج حس آید محسوس مر این را دان معقول جز آن را این پنج درِ علم از آن بر تو گشادند تا باز شناسی هنر و عیبِ جهان را اجسام ز اجرام و لطافت ز کثافت تدویر زمین را و تداویر زمان را ارکان و موالید بدو هستی دارند تا نیر درو مشمر در وی حدثان را این را که همی بینی از گرمی و سردی از ترّی و خشکی و ضعیفی و توان را گرمای حزیران را مر سردی دی را مر ابر بهاری را مر باد خزان را وین از پی آن نیست که تا نیست شود طبع وین نیست عرض طالع علم سرطان را قصد دبران نیست سوی نیستی او یاری‌گر او دان به حقیقت دبران را ترتیب عناصر نشناسی نشناسی اندازهٔ هرچیز مکین را و مکان را مر آتش سوزان را مر باد سبک را مر آبِ روان را و مر این خاکِ گران را وز علم و عمل هرچه تو را مشکل گردد شاید که بیاموزی، ای خواجه، مر آن را شبتون بخیر و شادی🌙✨ 📜 @sheraneh_eitaa
این جهان بی‌وفا را بر گزیدو بد گزید لاجرم بر دست خویش ار بد گزید او خود گزید هر که دنیا را به نادانی به برنائی بخورد خورد حسرت چون به رویش باد پیری بروزید گشت بدبخت جهان و شد به نفرین و خزی هر که او را دیو دنیا جوی در پهلو خزید دیو پیش توست پیدا، زو حذر بایدت کرد چند نالی تو چو دیوانه ز دیو ناپدید گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است چون تو از دنیا چریدی او تو را خواهد چرید بس بی‌آراما که بستد زو بی‌آرامی جهان تا بیارامید و خود هرگز زمانی نارمید گر همیت امروز بر گردون کشد غره مشو زانکه فردا هم به آخرت او کشد که‌ت بر کشید آن ده و آن گوی ما را که‌ت پسند آید به دل گر بباید زانت خورد و گر ببایدت آن شنید چون نخواهی که‌ت ز دیگر کس جگر خسته شود دیگران را خیره خیره دل چرا باید خلید ور بترسی زانکه دیگر کس بجوید عیب تو چشمت از عیب کسان لختی بیاید خوابنید مر مرا چون گوئی آنچه‌ت خوش نیاید همچنان؟ ور بگوئی از جواب من چرا باید طپید؟ خار مدرو تا نگردد دست و انگشتت فگار از نهال و تخم تتری نی شکر خواهی چشید؟ برگزین از کارها پاکیزگی و خوی نیک کز همه دنیا گزین خلق دنیا این گزید نیکخو گفته‌است یزدان مر رسول خویش را خوی نیک است ای برادر گنج نیکی را کلید گر به خوی مصطفی پیوست خواهی جانت را پس بباید دل ز ناپاکان و بی‌باکان برید چون همیشه چون زنان در زینت دنیا چخی گرت چون مردان همی در کار دین باید چخید؟ پرت از پرهیز و طاعت کرد باید، کز حجاز جعفر طیار بر علیا بدین طاعت پرید بررس از سر قران و ، علم تاویلش بدان گر همی زین چه به سوی عرش بر خواهی رسید تا نبینی رنج و، ناموزی زدانا علم حق کی توانی دید بی‌رنج آنچه نادان آن ندید صورت علمی تو را خود باید الفغدن به جهد در تو ایزد نافریند آنچه در کس نافرید در جهان دین بر اسپ دل سفر بایدت کرد گر همی خواهی چریدن، مر تو را باید چمید گرچه یزدان آفریند مادر و پستان و شیر کودکان را شیر مادر خود همی باید مکید گر طعام جسم نادان را همی خری به زر مر طعام جان دانا را به جان باید خرید لذت علمی چو از دانا به جان تو رسید زان سپس ناید به چشمت لذت جسمی لذیذ جان تو هرگز نیابد لذت از دین نبی تا دلت پر لهو و مغزت پر خمار است از نبید راحت روح از عذاب جهل در علم است ازانک جز به علم از جان کس ریحان راحت نشکفید از نبید آمد پلیدی‌ی جهل پیدا بر خرد چون بود مادر پلید، ناید پسر زو جز پلید از ره چشم ستوری منگر اندر بوستان ای برادر تا بدانی زرد خار از شنبلید کام را از گرد بی‌باکی به آب دین بشوی تا بدو بتوانی از میوه و شراب دین مزید چون نیندیشی که حاجات روان پاک را ایزد دانا در این صندوق خاکی چون دمید؟ وین بلند و بی‌قرار و صعب دولاب کبود گرد این گوی سیه تا کی همی خواهد دوید؟ راز ایزد این پردهٔ کبود است، ای پسر، کس تواند پردهٔ راز خدائی را درید؟ گر تو گوئی «چون نهان کرد ایزد از ما راز خویش؟» من چه گویم؟ گویم «از حکم خدای ایدون سزید» راز یزدان را یکی والا و دانا خازن است راز یزدان را گزافه من توانم گسترید؟ ابر آب زندگانی اوست، من زنده شدم چون یکی قطره زابرش در دهان من چکید خازن علم قران فرزند شیر ایزد است ناصبی گر خر نباشد زوش چون باید رمید؟ 📜 @sheraneh_eitaa
ارکان گهر است و ما نگاریم همه وز قرن به قرن یادگاریم همه کیوان گُرد است و ما شکاریم همه واندر کف آز دلفگاریم همه 📜 @sheraneh_eitaa
  نگذاشت خواهد ایدرش بر رغم او صورت گرش جز خاک هرگز کی خورد آن را که خاک آمد خورش فرزند این دهر آمده‌است این شخص منکر منظرش چون گربه مر فرزند را می خورد خواهد مادرش کردند وعده‌ش دیگری به زین نیامد باورش از غدر ترساند همی پر غدر دهر کافرش گوید به نسیه نقد ند هد هر که نیک است اخترش با زرق بفروشد تنش در دام خویش آرد سرش جز غدر ناید زین جهان زنهار ناصح مشمرش تیره شمر روشنش را حنظل گمان بر شکرش باطل کند شب‌های او تابنده روز انورش ناچیز گردد پیرو زرد آن نوبهار اخضرش بنشاند آب آذرش را بگزید آب از آذرش یک رکن او چون دوست شد دشمن شودت آن دیگرش گر بنگرد در خویشتن مردم به چشم خاطرش وین دشمنان را بسته بیند یک یک اندر پیکرش چون خانه‌های دشمنان سازند دیوار و درش وین خانه را بیند یکی خیمه بی‌آرام از برش 📜 @sheraneh_eitaa
ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب، بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب: بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز دیده‌است چشمه‌ای که درو نیست هیچ آب چشمه‌ست و آب نیست، پس این چشمه چون بُوَد؟ این نکته‌ای است طرفه و بی‌هیچ پیچ و تاب گاهی پدید باشد و گاهی نهان شود دادم نشانی‌ای به مثل همچو آفتاب 📜 @sheraneh_eitaa
در این مقام اگر می مقام باید کرد بکار خویش نکوتر قیام باید کرد به هرچه خوشترت آید زنامها، تن را به فعل خویش بدان نام نام باید کرد که نام نیکو مرغ است و فعل نیکش دام زفعل خویش بر این مرغ دام باید کرد زخوی نیک و خرد در ره مروت و فضل مر اسپ تن را زین و لگام باید کرد بدین لگام و بدین زینت نفس بدخو را در این مقام همی نرم و رام باید کرد اگر دلت بشکسته است سنگ معصیتش دل شکسته به طاعت لجام باید کرد اگر سلامت خواهی ز جهل بر در عقل سلام باید کرد و مقام باید کرد اگر خرد نبود، از دو بد نداند کس به ذات خویش که او را کدام باید کرد وگر کریم شود آرزوت نام و لقب کریم‌وار فعال کرام باید کرد جفا و جور و حسد را به طبع در دل خویش نفور و زشت و بد و سرد و خام باید کرد چو بر تو دهر به آفات خود زحام کند تو را ز صبر به دل بر زحام باید کرد وگر به غدر جهان بر تو قصد چاشت کند تو را به صبر برو قصد شام باید کرد به فعل نیک و به گفتار خوب پشت عدو چو عاقلان جهان زیر بام باید کرد سفیه را به سفاهت جواب باز مده ز بی‌وفا به وفا انتقام باید کرد و گر زمانه به گرگی دهد عنانش را برو ز بهر سلامت سلام باید کرد وگرچه خاص بوی، خویشتن ز بهر صلاح میان عام چو ایشانت عام باید کرد به قصد و عمد چو چیزی حلال دارد دهر به سوی خویش مر آن را حرام باید کرد جهان به مردم دانا تمام خواهد شد پس این مرا و تو را می تمام باید کرد به باغ دین حق اندر ز بهر بار خرد زبانت را به بیان چون غمام باید کرد رخ از نبید مسائل به زیر گلبن علم به قال و قیل تو را لعل فام باید کرد به حرب اهل ضلالت ز بهر کشتن جهل سخنت را چو برنده حسام باید کرد کمانت خاطر و حجت سپرت باید ساخت ز نکته‌های نوادر سهام باید کرد چو ناصبی معربد دلام خواهد ساخت تو را جزای دلامش دلام باید کرد مسافرند همه خلق و نیستند آگاه که می نوای شراب و طعام باید کرد ز بهر کردن بیدار جمع مستان را یکی منادی برطرف بام باید کرد که «چند خسپید ای بیهشان چو وقت آمد که تیغ جهل همی در نیام باید کرد» بکام و ناکام از بهر زاد راه دراز زمین به زیر کیت زیر گام باید کرد به زیر آتش اندیشه زاد باید پخت زعلم حق زبان را زمام باید کرد چو بی‌نظامی دین را نظام خواهی داد نظام دینی دون بی‌نظام باید کرد زبانت اسپ کنی چونت راه باید رفت بگاه تشنه کف دست جام باید کرد چرا چو سوی تو نامه پیام بفرستد تو را به هر کس نامه پیام باید کرد؟ اگر کسی را اسپ است یا غلام تو را روانت بندهٔ اسپ و غلام باید کرد؟ گر آب روی همی بایدت، قناعت را چو من به نیک و بد اندر امام باید کرد وگرنه همچو فلان و فلان به بی‌شرمی به پیش خلق رخان چون رخام باید کرد محال باشد اگر مر کریم را به طمع ثنای بی‌خردان و لام باید کرد جهان پر از خس و پرخار و پر ورام شده‌است تو را کلام همی بی‌ورام باید کرد وگر نصیحت را روی نیست، خاموشی ز نیک و بدت به برهان لثام باید کرد به زاد این سفرت سخت کوش باید بود که این همی سوی دارالسلام باید کرد بجوی امام همامی از اهل‌بیت رسول که خویشتنت چنو می همام باید کرد تو را اگر نبود ناصحی امام امروز بسی که فردا «ای وای مام» باید کرد 📜 @sheraneh_eitaa
ای متحیر شده در کار خویش راست بنه بر خط پرگار خویش خرد شکستی به دبوس طمع در طلب تا و مگر تار خویش در طلب آنچه نیامد به دست زیر و زبر کردی کاچار خویش خیره بدادی به پشیز جهان در گران‌مایه و دینار خویش پنبهٔ او را به چه دادی بدل ای بخرد، غالیه و غار خویش؟ یار تو و مار تو است این تنت رنجه‌ای از مار خود و یار خویش مار فسای ارچه فسون‌گر بود کشته شود عاقبت از مار خویش و اکنون کافتاد خرت، مردوار چون ننهی بر خر خود بار خویش؟ بد به تن خویش چو خود کرده‌ای باید خوردنت ز کشتار خویش پای تو را خار تو خسته است و نیست پای تو را درد جز از خار خویش راه غلط کرده‌ستی، باز گرد سوی بنه بر پی و آثار خویش پیش خداوند خرد بازگوی راست همه قصه و اخبار خویش وانچه‌ت گوید بپذیر و مباش عاشق بر بیهده گفتار خویش دیو هوا سوی هلاکت کشد دیو هوا را مده افسار خویش راه ندانی، چه روی پیش ما بر طمع تیزی بازار خویش گازری از بهر چه دعوی کنی چونکه نشوئی خود دستار خویش؟ بام کسان را چه عمارت کنی چونکه نبندی بن دیوار خویش؟ چون ندهی پند تن خویش را ای متحیر شده در کار خویش؟ نار چو بیمار تؤی خود بخور عرضه مکن بر دگران نار خویش عار همی داری ز آموختن شرم همی نایدت از عار خویش؟ وز هوس خویش همی پر خمی بیهده‌ای در خور مقدار خویش نیست تو را یار مگر عنکبوت کو ز تن خویش تند تار خویش عیب تن خویش ببایدت دید تا نشود جانت گرفتار خویش یار تو تیمار ندارد ز تو چون تو نداری خود تیمار خویش نیک نگه کن به تن خویش در باز شود از سیرت خروار خویش نیز به فرمان تن بد کنش خفته مکن دیدهٔ بیدار خویش پاک بشوی از همه آلودگی پیرهن و چادر و شلوار خویش داد به الفغدن نیکی بخواه زین تن منحوس نگونسار خویش دین و خرد باید سالار تو تات کند یارت سالار خویش یار تو باید که بخرد تو را هم تو خودی خیره خریدار خویش چونکه بجوئی همی آزار من گر نپسندی زمن آزار خویش؟ چون تو کسی را ندهی زینهار خلق نداردت به زنهار خویش رنج بسی دیدم من همچو تو زین تن بد خوی سبکسار خویش پیش خردمند شدم دادخواه از تن خوش خوار گنه کار خویش یک یک بر وی بشمردم همه عیب تن خویش به اقرار خویش گفت گنه کار تو هم چون ز توست بایست کنون خود به ستغفار خویش آب خرد جوی و بدان آب شوی خط بدی پاک زطومار خویش حاکم خود باش و به دانش بسنج هرچه کنی راست به معیار خویش بنگر و با کس مکن از ناسزا آنچه نداریش سزاوار خویش آنچه‌ت ازو نیک نیاید مکن داروی خود باش و نگه‌دار خویش مرغ خورش را نخورد تا نخست نرم نیابدش به منقار خویش وز پس آن نیز دلیلی بگیر بر خرد خویش ز کردار خویش قول و عمل چون بهم آمد بدانک رسته شدی از تن غدار خویش خوار کند صحبت نادان تو را همچو فرومایه تن خوار خویش خواری ازو بس بود آنکه‌ت کند رنجه به ژاژیدن بسیار خویش سیر کند ژاژ ویت تا مگر سیر کند معدهٔ ناهار خویش راه مده جز که خردمند را جز به ضرورت سوی دیدار خویش تنها بسیار به از یار بد یار تو را بس دل هشیار خویش مرد خردمند مرا خفته کرد زیر نکو پند به خروار خویش چون دلم انبار سخن شد بس است فکرت من خازن انبار خویش در همی نظم کنم لاجرم بی عدد و مر در اشعار خویش 📜 @sheraneh_eitaa
آن بی تن و جان چیست کو روان است؟ که شنید روانی که بی‌روان است؟ آفاق و جهان زیر اوست و او خود بیرون ز جهان نی، نه در جهان است خود هیچ نیاساید و نجنبد جنبده همه زیر او چران است پیداست به عقل و زحس پنهان گرچه نه خداوند کامران است هرچ او برود هرگزی نباشد او هرگزی و باقی و روان است با طاقت و هوشیم ما و او خود بی‌طاقت و بی‌هوش و بی‌توان است چون خط دراز است بی‌فراخا خطی که درازیش بی‌کران است همواره بر آن خط هفت نقطه گردان و پی یکدگر دوان است با هر کس ازو بهره است بی‌شک گر کودک یا پیر یا جوان است هر خردی ازو شد کلان و او خود زی عقل نه خرد است و نه کلان است او خود نه سپید است و این سپیدی بر عارضت ای پیر ازو نشان است بی جان و تن است او ولیک خوردنش از خلق تنومند پاک جان است ای خواجه، از این اژدها حذر کن کاین سخت ستمگارو بدنشان است نشگفت کزو من زمن شده ستم زیرا که مر او را لقب زمان است سرمایهٔ هر نیکیی زمان است هر چند که بد مهر و بی‌امان است الفنج کن اکنون که مایه داری از منت نصیحت به رایگان است زو هردو جهان را بجوی ازیرا مر هردو جهان را زمانه کان است بیرون کن از این کان مر آن جهان را کاین کار حکیمان و راستان است این را نستانم به رایگان من زیرا که جهان رایگان گران است آنک این سوی او بی‌بها و خوار است فردا سوی ایزد گرامی آن است وین خوار سوی آن کس است کو را بر منظر دل عقل پاسبان است جائی است بر این بام لاجوردی کان جای تو را جاودان مکان است دانا به سوی آن جهان از اینجا از نیکی بهتر دری ندانست نیکیت به کردار نیز بایست نیکی‌ی تو همه جمله بر زبان است زیرا که به جای چراغ روشن اندر دل پر غدر تو دخان است از دست تو خوش نایدم نواله زیرا که نواله‌ت پر استخوان است تو پیش‌رو این رمهٔ بزرگی جان و دل من زین رمه رمان است زیرا که چو تو زوبعه نهاز است اندر رمه و ابلیسشان شبان است خاصه به خراسان که مر شما را آنجا زه و زاد است و خان و مان است یک فوج قوی لاجرم بر آن مرز از لشکر یاجوج مرزبان است بر اهل خراسان فراخ شد کار امروز که ابلیس میزبان است وز مطرب و رودو نبید آنجا پیوسته همه روز کاروان است وز خوب غلامان همه خراسان چون بتکدهٔ هند و چین ستان است زی رود و سرودست گوش سلطان زیرا که طغان خانش میهمان است مطرب همه افغان کند که: می خور ای شاه، که این جشن خسروان است وز دولت خود شاد باش ازیراک دولت به تو، ای شاه، شادمان است وان مطرب سلطان بدین سخن‌ها در شهر نکوحال و بافلان است وز خواری اسلام و علم، مذن بی‌نان و چو نال از عمان نوان است آنجا که چنین کار و بار باشد چه جای گه علم یا قرآن است؟ مهمان بلیس است خلق و حجت بیچاره بهٔمگان ازان نهان است آن را که بر امید آن جهان نیست این تیره جهان شهره بوستان است سرمازدگان را به‌ماه بهمن خفسانهٔ خر خز و پرنیان است کاهی است تباه این جهان ولیکن که پیش خر و گاو زعفران است ای برده به‌بازار این جهان عمر بازار تو یکسر همه زیان است ما را خرد ایدون همی نماید کان جای قدیم است و جاودان است بس سخت متازید ای سواران گر در کفتان از خرد عنان است زیرا که بر این راه تاختن‌تان بس ژرف یکی چاه بی‌فغان است زین راه به یک سو شوید، هر کو بر جان و تن خویش مهربان است این ژرف و قوی چاه را به بینی گر بر سر تو عقل دیده‌بان است زان می نرود بر ره تو حجت کز چاه بر آن راه بی‌گمان است 📜 @sheraneh_eitaa