متن شماره 10 زنجیر زنی
تشنگان حرم عشق همه گوش کنید
آب را از نظر خویش فراموش کنید
ناله واعطشا را همه خاموش کنید
آب را از نظر خویش فراموش کنید
می رسد دم به دم از علقمه فریاد حسین
کیست این لحظه کند روی به امداد حسین
خیمه ها را همگی جمله سیه پوش کنید
آب را از نظر خویش فراموش کنید
جسم عباس علمدار، زمین افتاده
با لب تشنه نگهبان حرم جان داده
می ز جام غم و انده و الم نوش کنید
آب را از نظر خویش فراموش کنید
کیست مردانه چو عباس علم برگیرد
رمق از پیکره ظلم و ستم برگیرد
علم اشک و عزا را همه بر دوش کنید
آب را از نظر خویش فراموش کنید
گل نثار تن صدپاره عباس کنید
با گل بوسه همه حرمت وی پاس کنید
جسم صدپاره عباس در آغوش کنید
آب را از نظر خویش فراموش کنید
متن شماره 11 زنجیر زنی
عمـه ببیـن شـام هجرانم سر آمد
عمـه ببیـن مهمــانم بـا سـر آمد
واویلا واویلا واویلا واویلا
عمه ببیـن از لبش بوسه میگیرم
یا که میسوزم امشب یا که میمیرم
واویلا واویلا واویلا واویلا
امشب تماشــا دارد کنـج ویـرانم
مهمـان من نشستـه روی دامانم
واویلا واویلا واویلا واویلا
بابا دختـرهای شـامی مـرا دیدند
بر لبـاس پـاره من میخنـدیدند
واویلا واویلا واویلا واویلا
ای سـر بگـو پیکـر تـو کجــا باشـد
شاید هنـوزم زیـر دست و پـا باشـد
واویلا واویلا واویلا واویلا
ای هستی من ببین دخترت هستم
سـر تـا بپـا شبیــه مـادرت هستم
واویلا واویلا واویلا واویلا
نمیبیند چشمـم ای یـوسف زهـرا
واویلا واویلا واویلا واویلا
متن شماره 12 زنجیر زنی
چـه آوردی بــر سـرم یـا ابوفاضل
پاشیــده شـد لشکــرم یا ابوفاضل
واویلا واویلا واویلا واویلا
چه دیدهای، ای تشنهلب در این صحرا
از تـو میآیـد بـوی مــادرم زهــرا
واویلا واویلا واویلا واویلا
خیمـه میسـوزد از آه بنــیهاشم
دیـدم من خسوف ماه بنــیهاشم
واویلا واویلا واویلا واویلا
من میروم خیمـه بـا آشفته حالی
ماندی تو در علقمه با مشک خالی
واویلا واویلا واویلا واویلا
پاشیـده از هـم تمــام اعضــای تو
کاشکـی عبــا مــیآوردم برای تو
واویلا واویلا واویلا واویلا
سـر تـو را بـر روی نیـزه میبندند
در علقمه صف کشیدند و میخندند
واویلا واویلا واویلا واویلا
base.apk
2.35M
نرم افزار محرمی
دارای اشعار،روضه،مداحی
دهه اول محرم و صفر و اربعین حسینی
🔗فایل را نصب کنید!
@shere_aeinii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَللّهُمَ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج
سنگها بر سرِ تو مرثیه خوانی کردند
نیزهها زار زدند اشک فشانی کردند
فصلِ خندیدنِ تو بود نه گُل چیدنِ باد
چهرهات را چقدر زود خزانی کردند
#شب_ششم
@shere_aeinii
#حضرت_قاسم_ع
تو قَد کشیده ای،یاکه عمو کمان شده است
و یا دوباره علمدار نوجوان شده است
بخند حضرتِ عباسِ سیزده ساله
که خنده یِ تو برایِ حسین،جان شده است
دلم برای حسن تنگ شد تو را دیدم
کریم زاده کریم است این همان شده است
بگو علی و بگو مجتبی بگو تکبیر
بگو که نامِ تو کابوسِ شامیان شده است
بلند شو که نبینند می خورم به زمین
که این غریبِ جوانمُرده ناتوان شده است
چه آمده به سَرَت که سرِ تو می اُفتد
چه دید مادرم اینجا که نیمه جان شده است
به خیمه نالهی نجمه،نزن نزن شده بود
به گریه هر قسمِ من بمان بمان شده است
سپاه رویِ تو اُفتاد و آسیابت کرد
پُر از تَرک تنت از ضربِ این و آن شده است
تو را برایِ رساندن زِ خاکها کَندم
که نیمی از تو عیان نیمهای نهان شده است
صدای سینه ی تو می رسد به خیمه بگو
مزاحمِ نفست چند استخوان شده است
چقدر رویِ تو را جایِ نعل پُر کرده
چقدر روی دهانت پُر از دهان شده است
@shere_aeinii
madahi-shab-6-moharam-3(musiceman.net).mp3
18.18M
مداحی👌
شب ششم محرم🌙🖤
#پیشنهاد_دانلود
@shere_aeinii
*این داستان واقعی بسیار زیبا و منقلب کننده است حتماً بخوانید و التماس دعاء اگه هوای امام حسین رو کردید یادی از من هم بکنید...التماس دعا
یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف میکرد:
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها.. ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:
حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده
و دیدم خانمی
با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل
منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد.
وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت:
ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
من که شوکه شده بودم گفتم:
اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم..
باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...
بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که
مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن.
@shere_aeinii
(خا
نم دکتر در حالیکه بشدت گریه میکرد، سؤال کرد:
حاج آقا مگر امام حسین علیه السلام فرزند ۶ماهه داشتند؟ چرا تیر ۳شعبه به گلویش زده بودند؟)
من که بغض گلویم را گرفته بود گفتم:
بله، ولی این سؤالها را نپرس...
ایـنها روضههای سوزناکی است
که جگر انسان را کباب میکند.
اما او که تازه وقایع کربلا را شنیده بود دوباره
پرسید: چرا تیر 3شعبه به گلوی این طفل زدند؟😭
گفتم:چون امام حسین علیه السلام طفل شیرخواره اش را بر روی دست گرفته بودند و به دشمنان منافق و کافر فرمودند: حالا که به زعم خودتان با من دشمن هستید
و می جنگید خودتان این بچه را بگیرید
و سیراب کنید.
خانم دکتر در حالیکه بسیار منقلب شده بود و هق هق
گریه میکرد گفت: آخر کجای عالم در جواب درخواست
آب دادن به طفل 6ماهه، آن هم فرزند پیامبرشان،
با تیر سه شعبه به گلوی آن بچه پاسخ میدهند؟!
حاج آقا من در عالم رؤیا دیدم که
حتی آن تیر سمی و زهر آلود نیز بود!!!
و بلند بلند گریه می کرد...
به برکت سید الشهدا علیه السلام آن خانم دکتر جوان چنان متحول شده بود که موقع بازگشت کاروان به ایران میگفت: من با شما نمی آیم و می خواهم اینجا باشم... من قلبم و روحم در کربلاست...
بالأخره با اصرار فراوان و قول به اینکه دوباره برای پابوس و عرض ارادت به کربلا می آید حاضر شد برگردد.
بعد از چند هفته که به مشهد مقدس مراجعت کردیم،
روزی وارد مطبش شدم، دیدم که عکسها و نوشتههایی
بر روی دیوار از امام حسین علیه السلام زده شده بود.
آنجا دیگر دکتری مؤمنه و صالحه و دلباخته سید الشهداء علیه السلام بود، دکتری که حالا بسیار باوقار و امام حسینی شده بود و حتی مریض ها هم در مطبش صف کشیده بودند.
با خوشرویی ار من پذیرایی کرد و گفت:
باور نمیکنید از زمانی که از کربلا به مشهد آمدم،
امام حسین علیه السلام به نگاهم و قلمـم
اثری عجیب داده اند چرا که من با همان نگاه اول
درد و مرض اطفال را تشخیص میدهم
و حتی آنها را برای آندوسکوپی هم نمیفرستم
و با اولین نسخه مریضها خوب میشوند،
فقط به برکت آقای مظلوم و کریم مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام
📕کتاب خروش خدا صفحه 83📕
علیرضا ثبتی گجوان
💟خدایا به خون گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام،
خون آن مظلومی که به فرموده امام صادق علیه السلام
"اگر یک قطره از آن بر روی زمین ریخته می شد،
خداوند قهار بساط زمین و آسمان را جمع می کرد"
قَسَمت میدهیم
آخرین خلیفه و جانشینت را
بدون وقوع علائم حتمی در عالم،
ظاهر بفرما آمین یا رب العالمین...
@shere_aeinii
🌺🌸🌸🌺🌸
نوحه زنجیرزنی
وسه ضرب
غروب روزعاشورا
اه چه کندزینب باغم طفلان وداغ شهییدانش
آه چه کند با این ناله و افغان و اشک یتیمانش
کنار مقتل حسین شده غوغا
عزا و ناله و فغان شده برپا
گرفته رنگ درد و غم دل مه را
گریه کند زینب، همره طفلان در، ماتم هجرانش
آه چه کند زینب با غم طفلان و داغ شهیدانش
امام عاشقان به خون شد شناور
اختر آسمان به خون شد شناور
اختر آسمان به خون شد شناور
گشته جهان غوغا، زین غم جان فرسا، پاره گریبانش
آه چه کند زینب با غم طفلان و داغ شهیدانش
حدیث غربت حسین سوزناک است
قامت دلربای او چاک چاک است
پیکر او عجین به خون روی خاک است
اشک یتیمان بر، زخم پدر گشته، مرهم درمانش
آه چه کند زینب با غم طفلان و داغ شهیدانش
نظر به خیمهها کند چشم خورشید
زمزمه زیرلب کند بانگ توحید
هنوز چشم کودکان دارد امید
کاش که حسین آید، بار دگر گردد، همدم طفلانش
آه چه کند زینب با غم طفلان و داغ شهیدانش
در بند امام عاشقان به خون شد شناور ، مصرع سومش ((اختر انس و جان به خون شد شناور)) هستش
شاعرناشناس. @shere_aeinii
تو سجده میگم الحمدالله
که اسم من شد نوکرِ ابی عبدالله
یه روزی پیرغلام تو میشم ان شاالله
من اون چشمی که تو روضه نمیباره نمیخوامش
زبونی رو که اسمت رو نمیاره نمیخوامش
من اون دستی که واسه تو،نزد سینه نمیخوامش
رفیقی که توی روضه نمیشینه نمیخوامش ..
اشکِ چشامون سلاحِ ما شد
حسینیه و هیئتا پناهِ ما شد
با قطره اشکِ روضه پاک گناهِ ما شد
بزار بگم با زبونِ ساده
همین حسین حسینم از سرم زیادِ
خدا اجازه شو به هر کسی نداده
زهرا اجازه شو به هر کسی نداده
ـــــــــــــــــــــــــــ
اگه تنهام تو این دنیا
خدا رو شکر تو رو دارم
همه دار و ندارم رو
به لطفِ تو بدهکارم
شده اشکِ چشام جاری
شده گریه به تو کارم
میدونم که دوسم داری
منم آقا دوست دارم
از تربت تو شفا میگیرم
میگم حسینُ زیرِ قبه جا میگیرم
از دستایِ رقیه کربلا می گیرم
بزار بگم با زبونِ ساده
همین حسین حسینم از سرم زیادِ
خدا اجازه شو به هر کسی نداده
زهرا اجازه شو به هر کسی نداده
ـــــــــــــــــــــــــــ
از اون اول با یک ذره
زِ خاکت وا شده کامم
از اون اول شدم نوکر
شده عبدالحسین نامم
چی می خوام من از این بهتر منم نوکر تو آقامی
منو تنها نمیزاری قیامت هم تو باهامی
تو سجده میگم الحمدالله
که اسم من شد نوکرِ ابی عبدالله
یه روزی پیرغلام تو میشم ان شالله
بزار بگم با زبونِ ساده
همین حسین حسینم از سرم زیادِ
خدا اجازه شو به هر کسی نداده
زهرا اجازه شو به هر کسی نداه
مناجات امام حسین ع
شبهای جمعه
شاعرناشناس
@shere_aeinii
اصلا حواسم نیست که فرصت ندارم
خیلی برای بندگی همت ندارم
اینقدر زیر خاک خوابیده اند مردم
چشمی برای دیدن عبرت ندارم
امروز و فردا می کنم هنگام توبه
حالی برای ترک معصیّت ندارم
ارزان خودم را باختم در دار دنیا
اما حواسم نیست من قیمت ندارم
افتادم اما باز دستم را گرفتی
جایی به جز این خانه من عزت ندارم
وای از شبی که صورتم بر خاک قبر است
چیزی برای خانه ی غربت ندارم
باب نجات شیعه ی زهرا، حسین است
چشم امیدی جز به این رحمت ندارم
وقتی حسین بن علی را دوست دارم
از هیچ چیز دیگری وحشت ندارم
شب های جمعه مادری قامت خمیده
هی بوسه می گیرد ز رگ های بریده
شاعر وحیدمحمدی
مناجات باخدا
شاعرناشناس
@shere_aeinii