فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی فرزند شهید مدافع حرم، ابوالفضل راهچمنی
شهید راه چمنی متولد دوم اسفند ماه سال ۶۴ ه.ش در شهرستان پاکدشت. از مدافعان حرم بودند که در چهارشنبه، قبل از اذان صبح ۱۸ فروردین سال ۹۵ ه.ش، بر اثر ترکش خمپاره در العیس جنوب غرب حلب، به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
#باران
شعر و قصه کودک
https://eitaa.com/joinchat/3328311576C4833951453
شما هم دعوتید👆🌸
هدایت شده از هیات شهدای قزوین
▫️مسابقه (ویژه کودکان زیر نه سال)
سلام سلام بچها
گلهای نازو زیبا
میخوام بگم براتون
از سردار مهربون
سردار که با خدابود
به فکر بچها بود
جنگید با آدم بدا
دشمنو دورکرد از ما
اما بگم بچه ها
یه روزی ازاین روزا
سردار ما شد شهید
به آسمون پر کشید
بیایدقرار بذاریم
رو بدی پا بذاریم
دنبال رهبر باشیم
سرباز کشور باشیم
ماهم سلیمانی شیم
یه شیر ایرانی شیم.
شاعر: مهدیه حاجیزاده
#سردارسلیمانی
▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🏅 مسابقه همراه با جایزه به سه نفر اول
فرزندان و آشنایان شما می توانند این شعر را (از حفظ) اجرا کنند و فیلم آن را برای ما ارسال نمایند.
فیلم ها در گروه بارگزاری خواهد شد و به سه نفر برتر جایزه تقدیم می شود.
مهلت: از 12 تا 22 دی ماه
@jameatolahkam_admin
هیات مجازی 👇
https://eitaa.com/joinchat/3328311576C4833951453
#سردارسلیمانی
مامان میگه آمریکا
یه شیطون بزرگه
مثل همون قصهی
شنگول، منگول و گرگه
سردار سلیمانی رو
آمریکا کرده شهید
هر آدمی غصه خورد
وقتی خبر رو شنید
مامان میگه عزیزم
ایران پر از سرداره
اونها با ادم بدا
جنگ میکنن دوباره
تو هم باید درساتو
خوب بخونی با تلاش
تاکه موفق باشی
پا بذاری جای پاش
باید کنار رهبر
باشی و حرف گوش کنی
حرفهای مامانی رو
نکنه فراموش کنی
بالاخره یه روزی
میاد امام زمان(عج)
اون خیلی مهربونه
دوسش دارن شیعیان
#باران
سلام 🌹🌹
یه خبر خوب و جذاب دارم براتون که إن شاءالله تا چند روز دیگه بهتون میگم😍
بسم الله الرحمن الرحیم
خودم بلدم!
گوش دراز توی جنگل میگشت و آواز میخواند: «خونه میسازم چه قشنگ، با سنگای رنگ و وارنگ...»
همین طور که آواز میخواند، سنگها و چوبهای زیادی جمع کرد و کنار درخت بزرگ گذاشت.
بعد از چند ساعت کنار درخت بزرگ نشست. عرق از سر و صورتش میریخت. هدهد کنار گوش دراز روی سنگها نشست و گفت: «خسته نباشید گوش دراز جان.» گوش دراز نفس نفس زنان جواب داد: «دارم از خستگی میمیرم، تازه باید شروع کنم خانه را بسازم.» هدهد کمی فکر کرد و پرسید: «این همه سنگ و چوب لازم است؟ راستی خانهات را چه شکلی میخواهی بسازی؟» گوش دراز عرقش را پاک کرد و بلند شد. جواب داد: «حالا یک جوری میسازم!» هدهد با چشمان گرد پرسید: «یعنی برای خانهات نقشه نکشیدی؟» گوش دراز سنگ بزرگی را برداشت و گفت: «نقشه؟ نقشه برای چی؟ یکجوری خانهام را میسازم نقشه لازم نیست!» هدهد سر تکان داد و گفت: «برو پیش چرخ ریسک او نقشههای خوبی میکشد تازه خانه سازی را هم خوب بلد است.»
گوش دراز جواب داد: «نه لازم نیست خودم بلدم هدهدجان، خودم بلدم!»
هدهد سر تکان داد و دیگر چیزی نگفت. گوش دراز سنگهای بزرگ را روی هم میچید. چوبها را جا به جا میکرد. عقبتر میرفت و به خانهای که ساخته بود نگاه میکرد. خانه یا کوچک میشد یا بزرگ. دوباره همه چیز را از نو شروع میکرد. دیوار آخر را که روی هم چید، یک دفعه سنگها از روی هم سُر خوردند و روی زمین ریختند. گوش دراز ابروهایش را توی هم کرد و گفت: «ای بابا اینهمه زحمت کشیدم باز هم خراب شد.»
هدهد لبخند زد و گفت: «کاش به حرفم گوش میدادی.»
گوش دراز سرش را پایین انداخت و به طرف خانهی چرخ ریسک رفت. چرخ ریسک روی درخت، توی لانهی زیبایش استراحت میکرد. گوش دراز صدا کرد: «چرخ ریسک جان، چرخ ریسک جان»
چرخ ریسک سرش را از لانه بیرون آورد. گوش دراز را که دید گفت: «سلام گوش دراز عزیز، بفرمایید.» گوش دراز جواب داد: «سلام چرخ ریسک، من میخواهم خانه بسازم، یک عالمه سنگ و چوب جمع کردم اما...» سرش را پایین انداخت. چرخ ریسک پرسید: «اما چی؟» گوش دراز گفت: «نمیدانم چطور خانهام را بسازم که اندازه من باشد، خوب و محکم باشد، تازه زیبا هم باشد.»
چرخ ریسک پر زد. از خانه بیرون آمد و گفت: «برویم ببینم چه کار میشود کرد.»
آنها به درخت بزرگ رسیدند. چرخ ریسک پرسید: «این همه سنگ؟ این همه چوب؟ راستی نقشهی خانهات کو؟»
گوش دراز گوش درازش را تکان داد و گفت: «نقشه؟ من که نقشه ندارم!»
چرخ ریسک کمی فکر کرد. با نوکش تکهای چوب برداشت و روی زمین خطهایی کشید و گفت: «رویاین خطها سنگها را پچین، اینها دیوارهای خانهی توست.» چشمان گوش دراز برق زد و گفت: «چه نقشهی قشنگی!»
چرخ ریسک ادامه داد: «حالا مقداری گِل درست کن و سنگها را با گِل روی هم بچین و بچسبان، دیوارها نه زیاد بلند و نه زیاد کوتاه باشند.» بعد بال زد و روی شاخهی درخت بزرگ نشست و گفت: «حواست باشد سنگهای براق و زیبا را انتخاب کنی که خانهات زیباتر شود.»
گوش دراز به حرفهای چرخ ریسک گوش داد و خانهاش را ساخت. سنگها و چوبهای زیادی هم اضافه مانده بود. عقب رفت و به خانهاش نگاه کرد. چرخ ریسک از روی شاخه پایین پرید و کنار خانه نشست و گفت: «برای هرکاری نیاز به یک راهنما و نقشه داریم. که هم کمتر خسته شویم، هم کارمان خوب و عالی باشد.»
#باران
https://eltemas-2a.ir/z/1522
ختم صلوات به نیت سلامتی پدر عزیزمون آقای فضل الله حاجیزاده 🌸🌸🌸