بیابان در بیابان اشتر مست جنون میرفت
جهالت را مهار افتاده در دست جنون میرفت
بیابان در بیابان مرده ریگی خالی از حی بود
اگر میرُست ،خاری بادهای سامش از پی بود
بیا بشنو حدیث کینه های اوس و خزرج را
به یغما رفتن اندیشه ی توحیدی حج را
خدای مردمان همسنگ سنگ و چوب نازل شد
به فرمان هبل آیین ابراهیم باطل شد
قبیله باده نوش بزم عیش و نوش در شبها
جهالت شرک را فریاد نوشانوش بر لبها
دهان گورها نوزاد دختر را صلا میداد پدر با دست خود، فرزند را در گور جا میداد
نفیری کاینچنین در پرده ی تاریخ مستور است
نوای مویه های دختران زنده در گور است
زمین در خواب مرگ و آسمان از تیرگی پر بود
شکست خویش را چشم انتظار یک تلنگر بود
سواری شب نورد از جاده هایی دور پیدا شد
که از خط غبارش دفتری از نور پیدا شد
امانت دار میراث اولوالالباب می آید
به جسم این کویر تفته روح آب میآید
تمام ریگهای این بیابان میشناسندش
تمام اختران چون ماه تابان میشناسندش
شب است و وعده گاه یار دارد چشم در راهش
ستاره میچکد از آسمان بر چهره ماهش
شبی با حق تکلم کرد و برتر از کلیم آمد
کلید گنج بسم الله رحمن الرحیم آمد
خلیل بت شکن با او که بت ها را براندازد
فلک را سقف بشکافد که طرحی نو در اندازد
صدایی آشنا در گوش جان او صلا میداد
به دستش ساقی آن شب ساغر قالوا بلی میداد
بخوان پروردگارت را ! نگو خواندن نمیدانم
که من جای تو میگویم که من جای تو میخوانم
فرود آمد زکوه نور و از معبود خلعت داشت
زهی آن قامت موزون که تشریف نبوت داشت
زمینی پیکر اما هفت گردون زیرگام او محمد آن که محمود است خُلقش همچو نام او
#عباس_کیقبادی
#شعرکده
@sherkade_mgh