با نور خدا، مقابله یعنی چه!؟
با امر خدا، مجادله یعنی چه!؟
جایی که علی، نفس محمد باشد
ای عیسویان، مباهله یعنی چه!؟
🌸 @shernab
گنجور » ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۴ - رنج و گنج
https://ganjoor.net/bahar/masnavibk/sh74
دوستت دارم من ای در جسمِ عالمْ، جان، حسین
آذری می خوانمت: "جانیم سَنَه قُربان، حسین"
◾️ @shernab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 العطش گفتی ولی...
@shernab
هدایت شده از کانال رنج و گنج | بلا و مشکلات و مصائب
یک نکته بگویمت به تحقیق بسنج
گر عاقل و کاملی مرنجان و مرنج
رنجاندن خلق و رنجشت از طمع است
بگذر ز طمع که این به است از صد گنج
@RanjGanj
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد؟
گفت من، گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس بازگشت
باز گرد خانه ی همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم تویی ای دلستان
گفت اکنون چون منی، ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
نیست سوزن را سر رشته ی دوتا
چونکه یکتایی درین سوزن در آ
رشته را با سوزن آمد ارتباط
نیست در خور با جمل سمّالخیاط
کی شود باریک هستی جمل؟
جز به مقراضِ ریاضات و عمل
مثنوی معنوی #مولوی دفتر اول
@naberfan
قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله:
حسین منّی و أنا من حسین
@shernab
شعر-عشق امام زمان عج و دلتنگی.mp3
2.75M
یا صاحبالزمان...
به نماز صبح و شب ات سلام
و به نور در نسب ات سلام...
@shernab
هدایت شده از فصل پنجم
ابری شدم به نیّت باران شدن فقط
مور آمدم برای سلیمان شدن فقط
باید زگوشهٔ چشم تو کاری بزرگ خواست
چیزی شبیه حضرت سلمان شدن فقط
باید به شیعه بودن خود افتخار کرد
راضی نمی شوم به مسلمان شدن فقط
دنیای دیگریست اسیری و بردگی
آن هم به دام زلف کریمان شدن فقط
لا یمکن الفرار ز تیر نگاه تو
چاره رسیدن است و قربان شدن فقط
در خانه ی کریم کفایت نمی کند
یک لقمه نان گرفتن و مهمان شدن فقط
این لطف فاطمه است و عشق است تا ابد
سرمست از نوای حسن جان شدن فقط
فکری برای پر زدن بال من کنید
من را اسیر زلف امام حسن کنید
آقا شنیده ام جگرت شعله ور شده
بی کس شدی و نالهٔ تو بی اثر شده
پیش حسین سرفه نکن آه کم بکش
خون لخته های روی لبت بیشتر شده
یک چشم خواهرت به تو یک چشم به تشت
تشت مقابلت پر خون جگر شده
(مسعود اصلانی)
* ظاهراً منظور از «لخته های خون جگر»، خونهای درون بدن است که از دهان خارج شده بصورت لخته شده؛ نه خود جگر که همان کبد است.
@fasl5om
▪️در نام رقیه، فاطمه پنهان است
▪️از این دو، یکی جان و یکی جانان است
▪️در روی کبود این دو پیداست خدا
▪️آیینه، بزرگ و کوچک اش یکسان است
@shernab
نور خدا آینه حق نما، نور هدیٰ نور حسین است و بس
سرّ ولا لؤلؤ لالای حق، مظهر دادار حسین است و بس
سرّ هویّت که تجلّی نمود، پرتو پر نور حسین است و بس
روح مشیّت که از او شد پدید، کون و مکان جمله حسین است و بس
جلوهٔ ذات احدی بی نقاب، نور تجلّای حسین است و بس
سجده که بر آدم خاکی نمود، خیل ملک بهر حسین است و بس
سلسلهٔ منتظم انبیاء، مقدّمالجیش حسین است و بس
میوهٔ خلقت ز ازل تا ابد، مقصد ایجاد حسین است و بس
محفل انس است دو عالم ولی، شمع دل افروز حسین است و بس
نفخهٔ جان بخش نسیم بهشت، شمّه ای از بوی حسین است و بس
آتش نمرود به جان خلیل، بَرد شد از خوی حسین است و بس
سفینهٔ نوح به طوفان یَمّ، زُورَقی از جوی حسین است و بس
موسی عمران که به میعاد رفت، از بر میقات حسین است و بس
روشنی وادی ایمن همی، شعشعهٔ روی حسین است و بس
آتش افروخته در کوه طور، پرتوئی از نور حسین است و بس
آن دم عیسی که به تن جان دمد، از دم و از بوی حسین است و بس
گردش این گنبد افراشته، بر خَم ابروی حسین است و بس
من چه بگویم به جهان هر چه هست، سر به تکاپوی حسین است و بس
آنکه فروزان کند امشب چو شمس، رایت توحید حسین است و بس
آنکه ببوسید گلویش ز مهر، رسول و بگریست حسین است و بس
محفلی بزمِ حریم لقا، رأس پر از نور حسین است و بس
سوخته پروانه جان را به شوق، در حرم عشق حسین است و بس
کشتهٔ جان باخته در کوه طور، پیکر صد پاره حسین است و بس
آنکه بزد خرگه خود را برون، از دو جهان جمله حسین است و بس
آنکه به قربانگه کوی حبیب، گفت رِضًی ربِّ حسین است و بس
آنچه به خون گلو آغشته شد، طُرّهٔ گیسوی حسین است و بس
باب نجات از غم و بحر بلا، کشتی منجی حسین است و بس
دست شفاعت همه را روز حشر، از کرم و جود حسین است و بس
گر تو بخواهی که شوی رستگار، راهْ تولّای حسین است و بس
آنکه سرود این دُرَرِ پاک را، خاک رَهِ کوی حسین است و بس
(مرحوم علامه طهرانی)
@shernab
علم های اهل دل حمالشان
علم های اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند باری شود
گفت ایزد یحمل اسفاره
بار باشد علم کان نبود ز هو
علم کان نبود ز هو بی واسطه
آن نپاید همچو رنگ ماشطه
@shernab
گر ز نام و حرف خواهی بگذری
پاک کن خود را ز خود هین یکسری
همچو آهن ز آهنی بی رنگ شو
در ریاضت آینهٔ بی زنگ شو
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
@shernab