#شعر_و_کودکی
در توجیه وشگون گرفتن دست مادر:
آخه لذتم بهم می گه دستت نرمه
حانیه/سه سال و هشت ماهه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
می دونی؟ خیلی طول می کشه تا آدم بزرگ بشه...
پسر/ چهار ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
اگه فرشته ها کار بد بکنن خدا بال هاشونو ازشون می گیره؟
پسر/ چهار ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
-کاش من قاصدک بودم مامان
-چرا؟
-اگه قاصدک بودم تند می رفتم میرسیدم به حرم
-خب؟؟
-اصلا کاش کبوتر بودم؟
-چرا؟
-می رفتم رو گنبد
مکالمات حلما و مادرش
سه سال ونیمه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
می دونی چرا دوست دارم برم بهشت؟
برای اینکه از دست وزیر بهداشت راحت بشم
پسر/ چهار و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
در حال آب بازی:
ای وای ناخودآگاهم خیس شد
پسر/ چهار و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
اشاره به فندک:
مامان توش آب کبریته؟
حسنا/ چهار ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
از برگه ی امتحانی دانش آموز 7 ساله
این قصه را در سه خط ادامه بده:
کبوتر غمگین بود...
کبوتر غمگین بود به خاطر اینکه او شوهر نداشت. با خود گفت: هر وقت صاحب من خواست به مشهد برود به او می گویم تا مرا هم ببرد تا از کبوترهای حرم امام رضا شوهری پیدا کنم.
فاطمه/ هفت ساله
@sherokoodaki